۱۳۹۴ خرداد ۲۱, پنجشنبه

یک پروسه درد انگیز و تلخ قسمت چهاردهم -زری اصفهانی


یک پروسه درد انگیز و تلخ قسمت چهاردهم -زری اصفهانی



کودکان ایرانی درجبهه جنگ 


از تناقضات شاعر سابق در گفتگویش با همنشین ویکی پدیا که البته بسیار هم هست . یکی این است که رفتن مسعود رجوی از تهران به پاریس را همانطور که دربخش قبل توضیح دادم فرار از صحنه می خواند و چند بار به این موضوع اشاره دارد که چطور رهبر انقلاب نیروهایش را میگذارد و خود به خارج میرود . او اما وقتی از انقلاب ایدئولوژیک وبرخورد خودش با آن دراواخر سال 63 صحبت میکند  که به او میگویند که بین مسعود و مریم رجوی دریک طرف و بقیه دفتر سیاسی درطرف دیگر انتخاب کند او اول آنطرف میز یعنی اعضای دفتر سیاسی را انتخاب میکند و میگوید که درآن لحظه مسعود را خطاکار می پنداشته است زیرا که با زن همرزمش ازدواج کرده است ( معنایش البته به زبان مردسالاری این است که زن همرزمش را دزدیده است )ولی بعد از مدتی چون فکر میکند که کل تشکیلات مجاهدین به مسعود رجوی وابسته است و اگر مسعود نباشد سازمان از بین میرود تصمیم اش را عوض میکند و میرود کنار مسعود می نشنید ! باید از او سئوال کرد که چطور است که درسال 63 فکر میکرد که با نبود مسعود رجوی کل سازمان مجاهدین از بین میرود ولی وقتی مسعود رجوی از ایران به پاریس رفت این موضوع مطرح نبود و نباید  برای مجاهدین درآن وقت هم این واقعیت مطرح باشد که وجود تشکیلات به او وابسته است و  بایدبهرصورتی اورا حفظ کنند ؟رهمان چیزی که خودش به درستی درسال 63 درک کرده بود ولی الان البته دیگر برایش مطرح نیست که مصالح سازمان مجاهدین درتمامیت اش چه بوده است .
او همچنین درمورد به عراق رفتن مجاهدین صحبت میکند و میگوید که اگر آنزمان مثل الان فکر میکرد هرگز به عراق نمیر فت . عراقی که درحال جنگ با ایران ( البته منظور با جمهوری اسلامی است ) بود و عراقی که رهبرش یک دیکتاتور بود ! البته درپرانتز باید بگویم  که شاعر سابق اگر مثل الانش فکر میکردبیشک هنوز درتهران و زیر چتر آخوندها زندگی میکرد و هیچ حرکت سیاسی خارج از چارچوب های نظام هم  هرگزنمیکرد . زیرا همه کسانی که مثل او فکر میکنند و مبارزه مسلحانه را از ابتدا رد کرده اند همچون حبیب الله پیمان و یا ملی مذهبی ها و یا ملی ها و بقیه اصلاح طلب ها هنوز درایران اند و دارند زندگیشان را میکنند و به جز اعتراضات پراکنده و سخنرانی ها یی که این طرف و آن طرف داشتند و حتی به خاطر آن حداقل ها هم بارها به زندان افتاده اند نه کاری کرده اند و نه خیال اش را دارند که خارج از چارچوب نظام کاری انجام دهند زیرا آنچه خط فاصل همه اصلاح طلب ها به شکلهای گوناگون با مجاهدین است همان قدم اول یعنی  مبارزه مسلحانه است)
اما وقتی از عملیات های مجاهدین درعراق صحبت میکند و اینکه مجاهدین داشتند شهر به شهر جلو میرفتند و پذیرش قطعنامه آتش بس را هم بدلیل حملات مجاهدین به داخل مرزهای ایران تحلیل میکند گویا دراینجا هم یادش میرود که پس اگر مجاهدین به عراق نرفته بودند چگونه میتوانستند شهر به شهر جلو بروند و خمینی را تحت فشار بگذارند که قطعنامه آتش بس را بپذیرد و حداقل یک بلای خانمانسوز  را که برسر ایران نازل کرده بود درآن نقطه  خاتمه دهد.هرچند که درهمین جای صحبت باز همنشین ویکی پدیا به وسط حرف او می پرد و ازنامه ای که خمینی نوشته بود صحبت میکند که بگوید قبول قطعنامه آتش بس بدلیل حملات مجاهدین بداخل مرزهای ایران نبوده است !( البته برای او طبق معمول همه اسنادی که از آن طرف میرسد درست و قطعی و قابل اعتمادند ولی هرچه ازطرف مقابل است ( مقابل جمهوری اسلامی ) غلط است و غیرقابل اعتماد !!. درهرصورت بطور واقعی آنچه داشت اتفاق می افتاد هجوم مجاهدین بداخل مرزها بود . این یک پارامتر مهم در معادلات جنگ با عراق بود که اساسا هیچ تحلیلگر منصفی  نمیتواند بالکل آنرا نادیده بگیرد ( البته به جز همنشین ویکی پدیا )!درمورد عراق رفتن مجاهدین که میگوید اگر مثل الانش فکر میکرد هرگز به آنجا نمیرفت . زیرا که عراق درحال جنگ با ایران بود . این را روشن نمیکند و بطور عمد از رویش رد میشود که وقتی  دو دولت عراق و جمهوری اسلامی با هم جنگ داشتند نیرویی که ضد جمهوری اسلامی است چه باید بکند ؟  آیا باید برود کنار خمینی بایستد و با عراق بجنگد ؟ و یا ساکت بنشیند و نگاه کند که خمینی توده های مردم را تحمیق  میکند  و یا با زور و فشار  هزار هزار آنها را به جبهه ها و روی میدان های مین می فرستد و وقتی کشته میشوند
 بسادگی مبگوید رستگار شدند ( محسن قرائتی درهمان اوائل جنگ در تلویزیون میگفت . 17 طلبه به جبهه رفته بودند و کشته شده بودند و من رفته بودم خدمت امام که کشته شدن آنها را اطلاع دهم . وقتی رسیدم دیدم قبل از من فرد دیگری دارد با امام صحبت میکند و میگوید که همین دیشب80 نفر یک جا دریک جبهه کشته شدند . و امام بدون اینکه سرش را بلند کند به آرامی گفت : رستگار شدند . قرائتی میگفت وقتی من این آرامش امام را دیدم دیگر شرم کردم که از آن 17 طلبه چیزی بگویم و سکوت کردم .
واقعیت جنگ این بود . آیا جناب شاعر سابق و دوست همه چیز دانش اساسا میدانند که جنگ چه برسرملت ایران و سرزمین شان آورد ؟ چه میزان خسارت  ،چه میزان مرگ و میر چه میزان نابودی شهرها و صنایع و موزه ها و آثار باستانی و چگونه زیر سازهای اقتصادی ایران را بالکل ویران کرد که هنوز که هنوز است جبران نشده است . درهمان خرمشهر که درسال دوم جنگ از دست عراقی ها آزاد شد هنوز آثار ویرانی های جنگ از بین نرفته است .
چگونه میشود قبول کرد که درقبال جنگی  چنان وحشت انگیزو نابود کننده ، یک نیروی مبارز مثل مجاهدین هیچ حرکتی نکند و دست به هیچ عملی برای توقف آن نزند ؟
امضای پیمان صلح با طارق عزیز از طرف ملت ایران یک برگ درخشان تاریخی است که مبتکرش هم خود مسعود رجوی بود . جنگ پوچ و ضد ملی خمینی را با اینکار نه مقدس نه قابل دفاع بلکه ضد همه مصالح ملت ایران اعلام کرد و برای درهم شکستن طلسم جنگ طلبی خمینی هم به عراق رفت .
آیا کسی بواقع شک دارد که بیشترین ضربه را خمینی به ملت ایران از طریق همین جنگ زد ؟. جنگی که به سادگی میشد آنرا خاتمه داد و همان سال دوم جنگ و بعد از فتح خرمشهر به گفته همه کسانی که آن زمان دست اندرکار جنگ بودند  صلح قابل دسترسی بود .
درهمه حرف هایی که شاعر سابق درمورد رفتن به عراق میگوید آنچه به عمد  پنهان میشود  این است که در شرایط مشخص زمانی و مکانی دشمن اصلی کیست و کجاست .
آیا دشمن اصلی مردم ایران صدام حسین بود یا خمینی ؟
تمام حرف این است 
اگر دشمن اصلی صدام حسین گرفته شود . خب پس جناب شاعرسابق هم باید میرفت جبهه و درکنار خمینی با دشمن اصلی می جنگید 
اما گر دشمن اصلی خمینی بوده است . چگونه است که نباید همه امکانات را در جنگ با آن دشمن بکار گرفت و از هرزمینی و هرسلاحی و هر نیرویی برای درهم  شکستن این دشمن اصلی استفاده کرد؟
البته یک وقت است که کسی میخواهد شعر بنویسد یا تاریخ بنویسد و بیرون از جبهه و جنگ و همه اینها قرار میگیرد . اوفقط میخواهد وقایع را ثبت کند وکاری با درون جبهه و آنچه که در میدان جنگ دارد اتفاق می افتد ندارد .
البته دراین حالت خیلی ساده میشود قضاوت کرد . خیلی ساده میشود خود را به هیچ خطایی نیالود و هیچ گامی برنداشت که احتمال افتادن هم درآن باشد .
هیچ روشنفکری و اهل قلمی هیچگاه نمیتواند تضادهای میدان درگیری و جنگ را ببنید و مشکلات یک رهبر نظامی را اساسا درک کند .
چگونه شاعر سابق که درطول عمر تشکیلاتی اش به گفته خود سه چهار سالی بیشتر عضو مجاهدین نبوده است و بقیه اش به عنوان هوادار و یا عضو شورای ملی مقاومت درکنار تشکیلات فعالیت میکرده است میتواند مشکلاتی را که رهبران نظامی سازمان و خود مسعود رجوی با آنها درگیر بوده اند را بفهمد و درک کند.
چطور شاعر سابق که تنها با چند تن همکاران خودش روزانه درتماس و درگفتگو بوده است میتواند بفهمد که درکل تشکیلات مجاهدین درزمان انقلاب ایدئولوژیک چه میگذشته است ؟
آیا حقیقتا میشود باور کرد که او به اندازه یک مسئول بالای تشکیلات که روزانه دهها وصدها گزارش تشکیلاتی را میخوانده است و از مشکلات و مسائل صدها تحت مسئول خودش با خبربوده است از آنچه دردرون تشکیلات میگذشته است اطلاع داشته است ؟
او انقلاب ایدئولوژیک و بقیه تصمیم گیریهای درون تشکیلات را کار شخص مسعود رجوی می داندو از یک شخصیت عجیب و غریبی صحبت میکند که گویادرکره دیگری زندگی میکرده است وهیچ ارتباطی با محیط پیرامونش نداشته است و همه تصمیم گیریهایش فقط وفقط برمبنای الهامات و اندیشه های خودش بوده است .
درحالیکه بیش از هرکسی دردرون مجاهدین این مسعود رجوی بود که روی گزارشات نوشته شده از پائین ترین سطح تشکیلات حساس بود و ازهیچ نوشته ای درداخل تشکیلات نمی گذشت . تجربه شخص خود من این بود که او ریز به ریز نامه ها و نوشته ها را میخواند و  بخوبی درجریان  بودکه هرفردی درتشکیلات چه مشکلاتی دارد و چگونه می اندیشد . تصمیمات او درهرمرحله برپایه همین گزارشات بود . جمع بندی این نوشته ها به او ایده وراه حل میدادند .
مسلم است که وقتی ده ها گزارش از مشکلات مشابه در بخش های مختلف به بالا میرفت یک راه حل کلی بیرون می آمد .
وقتی بعد از عملیات فروغ جاویدان بسیاری که همسرانشان شهید شده بودند درسوگ و اند وه فرو رفتند و سطح کار و انرژی و فعالیتشان افت کرد . عده ای حتی از مبارزه دست کشیدند و عراق را ترک کردند و این وابستگی های خانوادگی برای مبارزه سد راه شده بود .خود به خود کل تشکیلات به این نتیجه میرسد که اگر این وابستگی ها نباشد کار و مبارزه راحت تر است . اگر همسری وجود نداشته باشد و آن عواطف شدید که حتی خود این شاعر وقتی سخنانش را گوش میکنید می بینید که هنوز بعد از بیست و چند سال مساله جدایی اش از همسرش چگونه دراو عمل میکند و چگونه اورا به دوری از مبارزه می کشاند که حتی اولین قدم یعنی مبارزه مسلحانه را دربرابرخمینی رد میکند وهمه دشمنی اش با مجاهدین هم از نقطه ای شروع میشود که فکر میکند همسرسابق اش فوت کرده است ویا  خودکشی کرده است و درست ازهمین نقطه همسرسابق است که با مجاهدین درمی افتد ،وجودنداشته باشد به میدان جنگ شتافتن راحتر و بی دردسرترمیشود . رزمنده ای که درجنگ کشته میشود وقتی زن کسی یا شوهر آن دیگری نباشد درد و رنج و ماتمش کمتر است .
وقتی فردی از مبارزه خسته شود و میدان را ترک کند . شوهر ویا زن او هم بدلیل وابستگی به او همراهش نخواهد رفت و هرکسی به تنهایی میتواند سرنوشت خودش را بردوش بکشد بی آنکه نگران آن دیگری باشد.
در گفتگو راجع به انقلاب ایدئولوژیک سال 63 شاعر سابق میگوید که وقتی رفت و کنار مسعود رجوی به نشانه قبول او نشست یک دلیل دیگر هم بود و اینکه فکر میکرد که اگر مسعود را قبول نکند واز تشکیلات برود تکلیف زن و فرزندش که درآن موقع درعراق بودند چه میشود .؟ می بینید که درهمه تصمیم گیریهای مبارزاتی و تشکیلاتی اش اولین چیزی که به آن فکر میکرده است و برایش اصل بوده است همسر ش بوده است .
و همانطور که خودش هم میگوید محور اصلی همه شعرهایش هم همان زن بوده  و است .و آن شعر بلند براقیانوس سرباد را هم که بهترین کار خودش بشمار می آورد مضمون اصلی اش همان جدایی است .
بنابراین عنصر عاطفه و عشق که انگیزاننده ترین عنصر برای تمام کنش و واکنش های انسان است وقتی تنها درجنس مخالف خلاصه شودوقتی این عشق که باید درجهت تغییر جهان ، درجهت شکستن سدها ، عشق ورزیدن به همنوع و آب و خاک و مبارزه و انقلاب و فداکاری صرف شود تنها و تنها صرف  یک فرد دیگر ( زن ویا شوهر )  گردد و دیوارهای فردیت را بالاتر وبالاتربکشد ، بیشک جای درستی قرار نگرفته است .
پیام انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین و بطور خاص مسعود رجوی همین بود . این چیزیست که شاعر سابق به عمد هیچ اشاره ای به آن نمی کند و همه انقلاب ایدئولوژیک را بدلیل دشمنی و کینه ای که به مجاهدین دارد یک تصمیم خود به خودی وازروی خود خواهی و دیکتاتوری رهبری مجاهدین جلوه میدهد . او حتی هیچ توجهی به این نمی کند که مجاهدین وقتی به عراق رفتند به قالب یک ارتش درآمدند و دیگر ساخت و بافت یک سازمان روشنفکری را از دست دادند .

ادامه دارد