دلنوشته شهین مهین فر مادر شهید قیام 88 امیرارشد تاجمیر
رفتم. رفتم. رفتم
دور شدم. تا به تو نزدیکتر شوم
به مقصد رسیدم. آنجایی که دوستش داشتی
زادگاه پدری.
چونان همیشه. ساده و بی تکلف بود
با مردمانی. ساده تر و بی تکلف تر.
بعد از یک خشکسالی سخت
باران می زد. بی امان
و من شاد. که شاید گندم امسال
بهره ای برای روستاییان بی نوا و بی پناه
به ارمغان بیاورد.
چشمهای نگران. به آسمان بود و لبها. به دعا
که خدایا تگرگ نزند.
من. می دانم ساده دلان بی ریا. چه می کشند؟
آری. من می دانم. تازیانه ی تگرگ نامردی و نا مرادی
به گندم وجود من زده است. من می دانم
من می دانم چه دردی دارد؟
نابودی سرمایه ای که با کد یمین و عرق جبین. پرورده می شود.
سرمایه ای که عشق است. سرمایه ای که همه ی زندگی ست.
خداوندا: دیگر تگرگ نزند
من هشت سال است از درد شلاق بی مهری اش. در عذابم
خدایا دیگر تگرگ نزند