۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

حميد اسديان: به مناسبت انتشار كتاب «پايان يك توطئه» نوشته سميه محمدي




 توضيح:
نامة دوست عزيزم جمشيد پيمان، به خواهر ناديده ام سميه محمدي، به مناسبت انتشار كتابش، به يادم آورد كه در بهمن 86 نيز من يك نامه به سميه نوشته بودم. آن روزها او و ديگر مجاهدان در اشرف بودند. رژيم هم دندان تيز كرده بود تا از ديواري بلندتر از قدش بالا رود و«تشكيلات مجاهدين» را از هم بپاشاند. از انواع فشار و دغل و فريب هم استفاده مي كرد. از جمله با آوردن برخي از خانواده هاي مجاهدين به دم در اشرف و به راه انداختن يك كارزار كثيف تبليغاتي عربده مي كشيد همانجا همه مجاهدين را به دار خواهد كشيد و بر جگرهايشان دندان خواهند زد. يكي از همين «خانواده هاي الدنگ» فردي بود به نام مصطفي محمدي كه از كانادا آمده بود. بلندگو به دست عربده مي كشيد كه مي خواهد خاك اشرف را به توبره بكشد و چه و چه كه از دهان خودش و اربابانش بزرگتر بود. در اين ميان سميه، دختر مصطفي محمدي، بيشترين فشار را تحمل مي كرد. و الحق كه ايستاد، ايستادني. و تسليم نشد و پايداري كرد تحسين برانگيز. حالا بعد از سالها كتابش منتشر شده است. دوستم جمشيد عزيز براي او نامه پر مهري نوشته و من را ياد نامه گذشته ام انداخته است كه انتشار بيروني نداشت.
به خواندنش مي ارزد. به تاريخ نوشتن نامه توجه كنيد.
حميد

خواهرم سميه عزيز
سلام مرا از راه دور بپذير
مدتي است كه تصميم داشتم اين نامه را برايت بنويسم. هي عقب مي افتاد و من دنبال فرصت و وقتي مناسب بودم كه مي داني معمولاً يافت نمي شود.امروز دل به دريا زدم و گفتم بنويسم برايت.
اول از همه بگويم، مثل بسياري ديگران، تا چندي پيش كه قضيه «رزم» تو با وزارت اطلاعات آخوندي، از كانال پدر و برادرت، گر گرفت مطلقا نه تو را مي شناختم و نه اطلاعي از چند و چون زندگي ات داشتم. از اين نظر «يك تشكر» بدهكار وزارت اطلاعات هستم كه تو را به من، و ما، شناساند.
اما بروم سر اصل مطلب. من براي اولين بار چهره تو را در مراسمي ديدم كه در مورد خودت با زنان عراقي صحبت مي كردي. در يك كلمه بسيار انگيزاننده بود. يك جمله ات در اين «رزم» من را به تكان داد. گفتي يك زن هستي كه خودت انتخاب كرده اي. من درباره اين «انتخاب» تو خيلي فكر كردم. كهكشاني از گل سرخ كه از حدود چهل سال قبل در آسمان ميهن ما  مثل رودي جاري است در نظرم مجسم شد. در اين كهكشان زنان جديدي كه «مرادف مفهمومش در هيچ كجاي فرهنگ» ديگران يافت نمي شود مي درخشند. از فاطمه اميني ها گرفته تا ميليشياهاي كوچك و گمنامي كه مظلومانه به شهادت رسيدند و تا خواهران مجاهدي كه هم اكنون در اشرف از شرف يك خلق دفاع مي كنند. تو يك گل سرخ از اين خرمن كهكشاني هستي. ادامه يك نسل. و يا شايد ادامه يك تاريخ. آيا اين يك توصيف شاعرانه است؟ يا دست روي يك واقعيت مي گذارم؟ من فكر مي كنم تو يكي از خوشبخت ترين دختراني هستي كه من در زندگي ديده ام. زيرا خداوند به تو اين لطف را داشته تا جلودار يك رزم باشي كه در آن سويش مثلا پدر و مادرت قرار دارند. البته تلخ و هولناك است اما اگر اندكي به سرنوشت يك خلق فكر كنيم بسيار شيرين و حماسي است. و به خاطر همين شكوه است كه طاهره نقدي، خواهر شهيدمان، توسط برادر پاسدارش شكنجه مي شود، پسران آيت الله گيلاني، توسط پدر جلاد و خونريزشان، به مرگ محكوم مي شوند و فرزنداني كه فريفته جاه و مقام شده اند، مانند همين آخوند كروبي عوام فريب و مرتجع، پدر پير و شريف خود را كه با صراحت عليه خميني موضع گرفته و برادر مسعود را فرزند واقعي خود خوانده بود با تهمت ديوانگي محصور مي كنند و به قدري به آن پير مرد شريف فشار مي آورند كه از بين مي رود. بگذار يك نمونه بسيار ارزنده را بيشتر توضيح دهم. خواهر شهيدمان طاهره نقدي كه از آن نام بردم برادري داشت كه از سران سپاه پاسداران بود. او از همان آغاز با وحشيگري يك پاسدار درنده طاهره را كتك مي زد. او را آويزان مي كرد و با كمربند به جانش مي افتاد تا دست از هواداري مجاهدين بردارد. كار به جايي رسيده بود كه طاهره شهيد ديسك كمر گرفته بود و به شدت رنج مي برد. اما اي دريغ كه حسرت يك بازگشت از «انتخاب»ش را به دل برادر ستمگر خود بگذارد. نه تنها آن شكنجه هاي جانفرسا را تحمل كرد كه بعد هم كه در فاز نظامي دستگير شد يكي از بهترين مقاومتها را كرد و توسط همان برادر جنايتكار به شهادت رسيد. سميه باور كن هروقت كه من به چهره مصمم تو نگاه مي كنم كه در رزمت با پليدان استوار ايستاده و از «انتخاب»ت دفاع مي كني ياد طاهره مي افتم و بعد ستاره هايي كه مثل طاهره هستند و هم اكنون در اشرف در كنار تو جاي دارند. اخيرا كتاب بهاي انسان بودن را كه خواهرم اعظم حيدري نوشته خواندم و هرچند كه قبلا هم از خودش شنيده بودم ولي باور كن هزار بار بر او درود فرستادم كه چگونه در برابر برادر و پسر عموهاي بازجو و شكنجه گر خود مقاومت كرده است. و آه كه اگر بخواهم مثال بزنم نامه بسيار طولاني خواهد شد كه اجازه بده بگذريم...
اما مهم اين است كه تو حتما بهتر از من مي داني كه «ما» همه مان بهانه هايي هستيم كه يك رزم بزرگتر را نمايندگي مي كنيم. صف آرايي واقعي بين دو ارزش است. ارزشي كه تو دست رويش گذاشتي. «تو انتخاب مي كني« يا اجازه مي دهي برايت انتخاب كنند. يعني در واقع به تو تحميل كنند؟ شهيد بزرگوار ولي الله فيض مهدوي را كه حتما به خاطر مي آوري. برادر جوان من جمله اي گفته است كه بسياري از اكابر ريش سفيد بايد سالها بدوند تا اندكي از معنايش را دريابند. فيض گفته بود «ما خود آغاز مي كنيم، تداوم مي بخشيم و پايان مي دهيم» اين بيان ديگري از انتخابي است كه تو اشاره كرده اي. پس در قدم اول بايد شكرش را به جا آوري كه چقدر مورد لطف خدا قرار گرفته اي كه چنين سعادتي نصيب تو كرده كه در صحنه يك نبرد، قدرت انتخاب زن مجاهد خلق را به همه نشان دهي. نه تنها به وزارت ملعون اطلاعات آخوندي كه به همه كساني كه مدعي آزادي هستند. پس بگذار سؤال كنم كساني كه اين حق انتخاب تو را به رسميت نمي شناسند چه كساني هستند؟ و اندكي عميق تر شويم. كساني كه به طور خاص مدعي مبارزه زنان هستند وقتي در برابر اين استواري زن مجاهد خلق انتخاب كرده سكوت مي كنند ديگر به چه حقي دم از آزادي و رهايي مي زنند؟ راستي وقتي آزادي زنان مجاهد خلق ناديده گرفته مي شود ديگر آزادي چه مفهومي دارد؟ اصلا گيرم كه وزارت اطلاعاتي در كار نباشد و پدر تو از روي «مهر پدري» بخواهد تو را به زندگي عادي برگرداند. راستي اين همه سازمان مدعي حقوق زنان كجا هستند تا از حق انتخاب يك زن مجاهد دفاع كنند؟ پس اگر از حق انتخاب «مبارزه» دفاع نمي كنند معنايش اين است كه آزادي برايشان معناي ديگري دارد. ولي واقعيت اين است كه نسل زناني متولد شده اند كه آزادي را در انتخاب مبارزه يافته اند. آن هم مبارزه با هارترين ارتجاع مذهبي و درنده ترين دشمنان بشريت.
خواهرم سميه عزيز
باور كن من در جريان موضعگيريهاي تو صدبار به خواهر مژگان كه معلم و آموزگار تو بوده است درود فرستاده ام و شك ندارم كه او گل سر سبد همان خرمني است كه اشاره كردم.
نمي دانم چقدر به نقش تاريخي تك به تك خواهران مجاهد خلق، بخصوص آنان كه در اشرف هستند، عنايت داري. من مي توانم احساس خودم را برايت بنويسم. وقتي هريك از شما را مي بينم، احساس مي كنم تمام دختران هم ميهنم كه دزيده شده و در بازارها به حراج رفته اند، و من بارها برايشان پنهاني گريسته ام، صاحب و مدافع و پناهي دارند. شما با «انتخاب خود» به همه جهانيان اعلام مي كنيد زن مجاهد خلق، نيمه تاريك در حال طلوع انساني است كه به صورت تاريخي نفي شده، تحقير شده، و در يك كلام «حق انتخاب مبارزه براي رهايي» از او گرفته شده است.
بار ديگر از تو مي خواهم خدا را به خاطر سعادتي كه نصيبت كرده است شكر كني. و اگر به مسجد فاطمه زهرا رفتي حتماً نماز شكر بخواني و البته براي ما هم دعا كني
برادرت حميد اسديان
18بهمن86