۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

چشم در چشم هيولا! خاطرات زندان ”هنگامه حاج حسن“ داستان ”شكر“ ادامه 7

بعد از دستگيري ”شكر“، ما ديگر روز و شب نداشتيم. مادرش دربدر دنبال او ميگشت ولي هيچكس در ارگانهاي مختلف سركوب، محل و وضعيت او را نميگفتند. فقط هر روز اسامي ده‌ها و صدها تيرباران شده را در راديو تلويزيون اعلام ميكردند و يا عكسهاي اعداميها را در روزنامه‌ها چاپ ميكردند و از والدين آنها ميخواستندكه بيايند اسم بدهند و جنازه‌هاي فرزندانشان را تحويل بگيرند. يعني بدون اينكه حتي اسم فرد را بدانند حكم اعدام صادر ميكردند و عمداً هم اين كار را ميكردند كه همة مردم حساب كار خود را بكنند.
شكر“ جزو كساني بودكه هيچ جا اسمي از او نبود فقط همكاران بيمارستان گفتند او راكشانكشان بردند چون او بهشدت در مقابل پاسداران مسلح مقاومت ميكرد اما آنها روسرياش را برداشته و موهايش را در چنگ گرفته و در مقابل چشمان مبهوت و اشكبار بيماران و همكارانش، با زور و ضربوشتم به‌د اخل ماشين پرت كرده و با خود بردند، اما حالا پاسداران و ديگر ارگانهاي رژيم تكذيب ميكردند كه اصلاً چنين كسي را دستگير كردهاند و مادرش مدام پشت درِ زندانها يا در گورستانها و يا لابلاي صفحات روزنامه‌ها به‌د نبال اثري از او بود، اما نمييافت. پس از حدود يكماه مشخص شد كه ”شكر“ در زندان ”اوين“ زير بازجويي يعني زير شكنجه است. چون هيچ مدركي عليه او نداشتند، او را بينهايت شكنجهاش كردند، ميخواستند با شكنجه وادارش كنند اعترافاتي بكند تا بتوانند دستگيريش را موجه جلوه بدهند و بعد حكم اعدام او را بدهند. اما”شكر“ اين پرستار مهربان و مسئول، در مقابل آنها مقاومت ميكرد و ميگفت من با كمك به‌مجروحان، هيچ كاري بجز انجام وظايفم نكرده ام و اين كار را باز هم ميكنم. شما خودتان بايد محاكمه شويد كه چرا آنها را مجروح و شهيد كردهايد. اگر قرار باشد درست حكم شود، بايد حكم اعدام خود شما را صادر كنند تا مردم از شر شما راحت بشوند، شما قاتل هستيد و حالا ما را محاكمه ميكنيد؟! اين مطالب را پاسداري در ”اوين“ در پاسخ سؤال مادر”شكر“، بهمنظور اثبات گناهكار بودن ”شكر“ گفته بود.
به‌د ليل مقاومت ”شكر“ و عليرغم اينكه هيچ جرمي نداشت، بهاتهام كمك به‌مجاهدين مجروح به‌او 15سال حكم زندان دادند. حكم ناعادلانهيي كه زمان نشان داد، حتي بهآن هم مقيد نبودند.
بعداً كه خودم به‌زندان افتادم، ”شكر“ تعريف ميكرد در مدت زير بازجويي ماه‌ها حمام نداشتند و از طرفي گرسنه بودند و بهآنها غذايي داده نميشد يك قاشق لوبيا براي 8 نفر ويا چند قاشق برنج ميدادند. ”شكر“ ميگفت كه لوبيا را با شمارش تقسيم ميكرديم مثلاً وعدة غذايي يك نفر 4 عدد لوبيا بود و بااين فشارها، كه بعداً خودم نيز در معرض آن قرار گرفتم، سعي در شكستن بچه‌ها داشتند و از همين رو ”شكر“ و خيلي ديگر از بچه‌ها دچار بيماريهايي شدندكه ديگر هرگز از آنها رهايي نيافتند. ”شكر“ بارها خونريزي معده كرده بود و هر غذايي كه ميخورد بالا ميآورد و بهشدت ضعيف شده بود.
از 30خرداد تا 20آبان 1360 كه دستگير شدم به‌علت مخفي بودن و اينكه نميتوانستم به‌خانه خودمان بروم، شرايط بدي داشتم خوشبختانه به‌خاطر حرفهام، باكمك دوستان همكارم در بيمارستانهاي خصوصي استخدام شده بودم و دوشيفته كار ميكردم تا مجبور نباشم به‌خانه خودمان يا فاميل بروم به‌خصوص كه چند بارهم به‌خانة ما حمله كرده و خواهر كوچكم را به‌جاي من دستگير كرده، با خودشان برده بودند و پدرم پس از ماه‌ها دوندگي توانسته بود او را از چنگ پاسداران نجات بدهد ولي به‌هرحال در مواقعي كه در بيمارستان نبودم مجبور بودم كه ساعتها پياده در خيابانها بگردم و ساعات روز را در خيابانهاي شلوغ با محمل خريد و تماشاي ويترين مغازه‌ها سپري كنم، چون هيچ جا امن نبود. در همين شرايط هرچند نفر با هم، همتيم شده و كارهاي خودمان را ادامه ميداديم. من و ”تهمينه“ و ”عزت“ با هم در يك تيم بوديم و كماكان مخفيانه براي كمك به‌سازمان كار ميكرديم، بهافشاي خميني و آخوندهايش ادامه ميداديم و يا كمكهاي مردمي را جمع ميكرديم.
 دشمن هرچه بيشتر كشتار ميكرد ما را در درستي انتخابي كه كرده بوديم، بيشتر به يقين ميرساند و اعتقادمان را بهنابودي خودش عميقتر ميكرد. هرچه ميكشت ما مصممتر ميشديم و بار مسئوليت هر شهيد و هر زنداني را بر شانه‌هايمان احساس ميكرديم و اين قانونمندي مبارزه اي بود كه شروع كرده بوديم.
5 ماه به اين شكل سپري شد دراين 5 ماه بسياري همكاران و دوستان و همكلاسيهايم دستگير شدند. ”اكرم بهادر“، ”طوبي رجبيثاني“. دكتر ”صادق اقمشه“، دكتر ”دروديان“، دكتر ”فهيمه ميراحمدي“ دكتر ”ناهيد تحصيلي“ و هر روز از شهادت و اسارت تعدادي باخبر ميشديم تنها كس از اين نفرات كه هنوز اعدام نشده و در زندان مانده بود ”اكرم بهادر“ بود كه او را هم درجريان قتلعامهاي سال67 اعدام كردند. دكتر ”فهيمه ميراحمدي“ را كه انترن بيمارستان ”سينا“ بود در حمله به‌خانهاش در حاليكه باردار بود به‌همراه همسرش بهشهادت رساندند.

پاسداران خونآشام اين جنايت را درپوش حمله به‌خانه تيمي انجام دادند. ”فهيمه“ مدتي مسئولم بود و او را آخرين بار و قبل از شهادتش در خيابان ديدم و او در آن ديدار خبر اعدام ”طوبي رجبيثاني“ و دكتر ”اَقمَشه“ و دكتر ”ناهيد تحصيلي“ را به من داد