تو در شام ما مشعل مايي، تو اميد تاريخ فردايي |
آن رهگشايان تاريخ ايران
با درود به حنيف کبير، حنيف راهگشا و بنيانگذار و ياران وفادارش؛ شهيدان
بنيانگذار سعيد محسن و اصغر بديع زادگان و دو عضو مرکزيت سازمان، مجاهدان شهيد محمود
عسکري زاده و رسول مشکين فام؛ الگوهاي نخستين فدا و صداقت و پايداري و صلابت؛ پيشتازاني
که به قول پدر طالقاني ”راه جهاد را گشودند“ ، پيشگاماني که در شام تيره آن روزگار
«مشعل» ها را برافروختند و «اميد تاريخ فردا» شدند، مجاهداني که «غبار از رخ دين زدودند»
و از «توحيد و از نوک پيکان رزم»، «ره انقلابي نوين را گشودند» و رودرروي جباران حاکم
و مرتجعان دين فروش، اين پيام را به ارمغان آوردند که مرزبندي حقيقي نه بين «بي خدا»
و «باخدا» به گونهيي صوري، بلکه بين استثمار شونده و استتثمار کننده در صحنه عمل اجتماعي
و سياسي ترسيم ميشود. و عاقبت نيز در سحرگاهان 4خرداد 51، با خون سرخشان که توسط دژخيمان
ديکتاتوري شاه بر زمين ريخته شد، حقانيت عقيده و آرمان خود را مهر کردند.
واقعيت اين است که اهميت فداي بزرگ آنان را وقتي ميتوان خوب فهميد، که
تا اندازهيي به فضاي سياسي آن موقع ايران اشراف داشته باشيم. دوراني که بعد از خيانتهاي
حزب توده به مصدق در سال 1332، فضا آکنده از يأس و نااميدي و بيعملي بود. روزهاي سختي
که مردم و بهويژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخص نبودن راه، با مشکل مهمتري روبهرو
بودند و از فقدان نور اميد، گرماي فدا و مايه گذاشتن و شکافتن راه با پرداخت بهاي آن
رنج ميبردند.
بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، بهخصوص شخص محمد حنيفنژاد، علاوه
بر اينکه در سال 44 راه را باز کردند و با نشاندادن راه نبرد انقلابي، بنبست را
شکستند، پس از دستگيريشان در سال 1350 نيز رسالت خود را ديگر در اين ميديدند که خون
خود را بهعنوان تضمين پيروزي فديه اين راه نمايند. اين حقيقتي بود که آنها بهروشني
آن را بيان ميکردند. اين موضع بسيار مهمي بود که بنيانگذاران سازمان و بهطور خاص
حنيف کبير روي آن تأکيد ويژهيي داشتند. حرفشان اين بود که تضمين گشوده شدن راه، راه
نبرد انقلابي و سازمان يافته، فدا و شهادت خود آنهاست. آري شهادت و از دست دادن بنيانگذاران
سازمان که يک سرمايه ملي و ميهني براي تمام مردم ايران بودند، بهرغم اينکه براي مقاومت
مردم ايران بسيار سنگين بود، اما بهدليل آن که بذر يک مبارزه انقلابي را زير پرچم
اسلام انقلابي کاشت، بسيار گرانقدر است. اسلامي که مرتجعان طي يک تاريخ به آن خيانت
کرده و آن را به انحرافش کشيده بودند. به همين جهت 4خرداد که در حقيقت مسير حوادث آن
توسط خود بنيانگذاران رقم زده شد، يک راهگشايي بسيار باشکوه در تاريخ مردم ما بود.
اهميت تاريخساز اين مسأله را فقط ميتوان با بازگشت (ولو چند لحظه) به آن روزگار و
يادآوري فضاي يأس آلودي که بر مردم ايران و بهخصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و
بنبست شکني اين ذبح عظيم را نيز فهميد.
بدين ترتيب 4خرداد در تاريخ ايران به يک سرفصل، به يک روز مرزبندي تاريخي
تبديل شد.
خانم مريم رجوي رئيسجمهور برگزيدهي مقاومت تصريحا 4خرداد را سرفصلي
خواندهاند که مرز دو ايدئولوژي، دو اسلام و دو دنياي متفاوت در رهبري مبارزات مردمي
را ترسيم کرده است:
«مرز
بين اسلام شاه و شيخ و ديگر اسلامهاي استثماري با اسلام مجاهدين که از زمين تا آسمان
تفاوت دارد».
و راستي که مجاهدين درگذر بيش از 4 دهه پس از شهادت بنيانگذاران، ماندگاري
و سرفرازي سازمانشان را در جوشش همان خون ميبينند. در زندگي و رويکرد بنيانگذاران
سازمان و بهخصوص آخرين اوج آن در حماسه 4خرداد، چيزي جز نور و يقين و ايمان به پيروزي
و افق روشن آينده ديده نميشود.
حنيفنژاد در آخرين پيامش به مجاهدين و نسلهاي آينده گفت:
«روزگاري
بود که گروه شما، که ما آن را بنياد گذاشتيم، هيچ نداشت، في الواقع هيچ، اما به تدريج
بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل قوي داريد که باز هم خدا با ماست. همان نيروي
عظيمي که ما را به اين حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمايت خود گيرد
و از هيچ فيضي ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اينها برساند.
ليکن ادامه راه خدا هشياري ميخواهد، صداقت و احساس مسئوليت ميخواهد»
در کتاب «تاريخ سياسي 25ساله ايران»، خاطرهيي درباره صبح خونين 4خرداد
بهنقل از يکي از «فعالين نهضت مقاومت ملي ايران و عضو شوراي مرکزي جبهه ملي دوم» نقل
شده که بسيار تکاندهنده است. اين شخصيت در خرداد1351 در قزل قلعه زنداني بوده است.
گروهبان ساقي، رئيس وقت زندان که از شکنجهگران به نام و قديمي ساواک بود جريان اعدام
حنيفنژاد را براي وي نقل کرده که عينا در کتاب آمده است:
«صبح
روز 4خرداد 1351 گروهبان ساقي به سلول من آمد. رنگ پريده و عصبي مينمود. احوالش را
پرسيدم، گفت: امروز شاهد منظرهيي بودم که تا عمر دارم فراموش نميکنم. حدود ساعت
4 صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنيفنژاد و دوستانش اجرا شود. من هم ناظر واقعه بودم،
هنگامي که به اتفاق يکي ديگر از مأموران زندان به سلول او رفتيم تا او را براي اجراي
مراسم اعدام به ميدان تير چيتگر ببريم، حنيفنژاد بيدار بود. همين که ما را ديد گفت:
ميدانم براي چه آمدهايد. آنگاه رو به قبله ايستاد و با تلاوت آياتي از قرآن، دستها
را بالا برد و گفت: خدايا، شاکرم به درگاهت. اين توفيق را نصيبم کردي که در راه آرمانم
شهيد شوم سپس همراه ما به راه افتاد. پس از انجام مراسم مذهبي، در حضور قاضي عسگر،
او را به طرف ميدان تير حرکت داديم. در طول راه تکبيرگويان، شکرگذاري ميکرد و تا لحظه
تيرباران بدين کار ادامه داد، گويي به عروسي ميرفت!» (1)
به اين ترتيب صبحگاه 4خرداد 1351 با خون کسي رنگين شد که تاريخ ميهنش
را ورق زد. او به راستي خورشيد ماندگار ميهنش بود و خونش بدون شک سنگينترين بهايي
است که مجاهدين در مسير تحقق و اثبات آرمانشان دادهاند. رهبر مقاومت مسعود رجوي در
مراسم بزرگداشت 4خرداد (سال 1373) در همين باره گفته است: «پس از سه دهه، آدم خوب ميتواند
ببيند که اين بنيانگذاران سازمان، از لحاظ عنصر انقلابي و ضداستثماري خيلي مايهدار
و خيلي جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ايمان ميباريد. محصوصاً محمد حنيف، که در آن
روزگاري که کسي با اين چيزها کاري نداشت، چنين توانمندي و ظرفيتي داشت، اگر چه مشيت
اين بود و شايد هم از بزرگي و نقش و رسالتشان بود، که روزهاي ماندگاري و رشد و ارتقاي
همان مجاهدين را نديدند و در سرفصلي بهشهادت رسيدند که هنوز چيزي تعيين تکليف نشده
بود و همان سازمان مجاهديني هم که قرار بود باشد، ضربه خورده بود. با اين حال آنها
خورشيدي را در افق ميديدند.
شايد هم که من معکوس ميگويم و در حقيقت بهخاطر همان خونها بود که از
قضا مجاهدين آن روزگار، مجاهدين شدند. بهخاطر همان خونها و نفسها بود که چيزي چرخيد.
شايد هم چون ما در حالت غفلت و عدم آمادگي ضربه خورده بوديم، اگر آن بها، آن قيمت و
آن خونها، محصوصاً خون خود محمد آقا نبود، موضوع فرق ميکرد. آن موقع، قدر و قيمتش
شناخته شده نبود، همه چيز و همه کس مادون اين بودند که اصلاً اين چيزها فهم و درک شود.
امروز نسل ما اين موهبت را دارد که بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهيد، ارزشي مثل
«مريم» را فهم بکند
در مثل ـ و نه در قياس ـ اگر امام حسين و عاشورايي نبود، خيلي ارزشها
مکتوم ميماند و کسي نميفهميد که حسين کيست. چيزي نبود! حتي براي اينکه خودش فهم
بشود، بايد خودش نثار ميشد. اين خيلي سنگين است، ولي اصلاً امام حسين يعني همين ديگر!
شکستن بنبست يعني همين! از تيرگي و جهل و لجن درآمدن، يعني همين! و خون حنيف سنگينترين
بهايي بود که مجاهدين پرداختند.
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقايع و لحظات مختلف، بارها و بارها به اين
فکر افتادم که راستي اگر بنيانگذار کبيرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب هم برايم
روشن است که در هيچ کجا. يعني که هرگز راه يافته و هدايت شده نميبودم. اين جاست که
با تمام وجود به روان پرفتوح او درود ميفرستم و از خدا ميخواهم که بر شأن و مراتبش
بيفزايد»
يک بار ديگر در سالروز شهادت بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، با
درود بر ارواح طيبه آنان و با تأسي به سنت جبرشکن، رزمنده و شکافنده مجاهد خلق که آن
پيشتازان بنيان گذاشتند، با آنان تجديد عهد ميکنيم و بر قيام خود براي تحقق راه و
آرمان پرشکوه مجاهد خلق پيمان ميبنديم.
سلام بر آنان و بر تبار عقيدتيشان، درود، درود، درود.
پانويس:
(1) کتاب تاريخ سياسي 25ساله ايران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتي صفحات
406و