کرد یزدی ادعایی بس عجیب
فیلی آورد او برون از توی جیب
گفت: «این سیدعلی خامنهای
هست از سوی خدا یک هدیهای
هر چه گوید بیتامل گوش کنید
زهر باشد مثل شربت نوش کنید»
ناگهان آمد صدای خندهای
یک فرشته بود شکل بندهای
زد به یزدی یک عدد پس گردنی
گفت ای شیخ پلید مردنی!
گر خدا خواهد گزیند یک کسی
میگزیند همچو این یک مفلسی؟
مفلسی که هیچکس در این نظام
نیست حاضر بیندش در این مقام؟!
این که دارد توی دستش جام زهر
منتظر مانده شود راحل ز دهر
تازه این را هاشمی رهبر نمود!
چون که عمامهی خودش مشکی نبود
داخل کشور قبولش کس نداشت
اسم خود را مرجع خارج گذاشت!
جای مخ در کلهی پوک تو چیست
از چه گویی خامنه یک هدیهایست؟
گفت آخر چارهای دیگر نبود
زور بحران در سرم سودا فزود
در یمن برباد رفته نقشهمان
در عراق از دست رفته فتنهمان
شخص بشار از دمشق آماده است
تا گریزد، ارتشش در جاده است
هاشمی آنجا نشسته در کمین
تا بگیرد جای این شیخ لعین
خامنه بدبخت مانده در وسط
زین سبب گفتم چنین چرت و غلط
گفت بهر چرت و پرت بیحساب
بینی از مردم درین دنیا عذاب
ای که هستی تخم شخص آن امام
یک دروغی گو که گنجد در کلام!