۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

حکایت نعل و میخ و سیدعلی ـ از بیژن روشن

امثال و حکم از لغتنامه زهرخوران

سیدعلیای را دیدند نشسته، سم خر خویش بر زانو نشانده، و میخ در نعل گذاشته و یکی به میخ میگوبد و دیگری به نعل.

گفتند از چه تمامی ضربات چکش بر میخ فرود نیاوری که حیوان بیزبان را به یکباره خلاص کنی؟! 

گفت: غافلید که این نه خر، که تمامت نظام بنده است! و آن را مدعیان بسیار باشد، که خواهند خر را به هرکجا که خواهند بکشانند، و مهار آن از دست من به در برند. از سوی دگر دلواپسانی مدعی آنند که از سر بیشعوری، حال و روز بنده و خر، نیک ندانند و گمان کنند که بنده نیز همچون صاحب راحل قدیمی آن هستم، و از یاد بردهاند که او نیز در شرایط خطیر، مهار را از کف بداد. اینک این چکش اگر به تمامه بر میخ کوبم، ندانم که چون به راه افتد مدعیان و دلواپسان هر یک عنان او را به کف آرند و مرا و خر را به کجا برند. از اینروی از سر تردید و تزلزل و اماته اوقات، تا گشوده شدن فرجی، همچنان خویش و خر مشغول میدارم.