۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

ناگاه آهوي باطراوت خوش خط و خالي در سوسن عنبر (=سوسن عنبر یا سوسنبر،گیاهی


نوشته: لامارتين
ترجمه: صادق هدايت
«روزي ترجمۀ انگليسي يك جلد كتاب سانسكِريت, زبان مقدس هندي ها, را با خودم به شكار برده بودم. ناگاه آهوي باطراوت خوش خط و خالي در سوسن عنبر (=سوسن عنبر یا سوسنبر، گیاهی است از خانوادۀ نعناع)هاي ژاله زده صبح شروع به جست و خيز نمود. من طبيعتاً از كشتار متنفّرم ولي بي اختيار تفنگ خالي شد, آهو افتاد و كتف او از يك گلوله شكسته بود.
با رنگ پريده نزديك او رفتم. حيوان بيچاره دلربا هنوز نمرده بود و مرا مي نگريست. سر خود را روي سبزه گذاشته بود و دور چشمهايش از اشك حلقه زده بود.
من هرگز فراموش نخواهم كرد اين نگاه عميقي را كه حسرت و درد در آن هويدا بود و در انسان مانند حرف مؤثّر نفوذ داشت, زيرا چشم نيز زباني دارد, خصوصاً زماني كه براي آخرين دفعه مي خواهد بسته شود.
اين نگاه با سرزنش, جان گدازي بي رحمي بدون سبب مرا آشكارا به خودم مي گفت:
”تو كي هستي؟ تو را نمي شناسم. من به تو آزاري نكرده ام. شايد اگر تو را مي ديدم تو را دوست مي داشتم. براي چه به من زخم مُهلِك زدي؟ چرا از هواي آزاد, نور خورشيد, دوره جواني, مرا محروم كردي؟ آيا چه به سر مادر من, جفت من, برادر و فرزندان من خواهد آمد كه در بيشه انتظار مرا مي كشند و به جز يك مشت پشم بدن مرا كه گلوله پراكنده نموده و قطرات خوني كه روي علفزار ريخته, اثر ديگري از من نخواهند ديد؟ آيا در آسمان انتقام گيرنده يي براي من و داوري براي تو وجود ندارد؟ لكن من تو را مي بخشم. در چشمهاي من خشم و كينه وجود ندارد. طبيعت من به قدري سليم و بي آزار است كه جاني خودم را عفو مي كنم. به غير از تعجّب, درد و گريه چيز ديگري در چشم من نمي بيني“.
اين است تمام آن چه كه نگاه آهوي زخمي به من مي گفت. من مي فهميدم و عذرخواهي مي كردم.
از شكايت چشمهاي افسرده و لرزش طولاني بدن او به نظر مي آمد التماس مي كرد كه زود ”خلاصم كن“. خواستم به هر قيمتي كه شده او را معالجه نمايم. لكن دوباره تفنگ را برداشته اما اين دفعه از روي ترحّم صورت خودم را برگردانده و جان كندن او را با يك تير ديگر تمام كردم.
تفنگ را با انزجار دور انداختم. اين مرتبه اقرار مي نمايم گريه مي كردم. سگ من هم غمناك بود. خون را بو نكرد و نزديك جسد نرفت. دلتنگ كنار من خوابيد و مدتي هر سه ما در سكوت محض مانديم.
از اين روز به بعد من هيچ براي شكار گردش نكردم. براي هميشه اين لذت وحشيانه كشتار, اين استبداد و خونريزي شكارچيان را كه بدون لزوم, بدون حق و بي رحمانه جان موجودي را مي گيرند كه نمي توانند دوباره به او ردكنند, سوگند يادنمودم كه هيچ وقت از براي هوا و هوس يك ساعت آزاد اين ساكنين بيشه ها يا اين پرندگان آسمان را كه مثل ما از عمر خودشان خرسند هستند, خراب و ضايع نكنم».
(مجله «نافه», سال ششم, شماره 28, آذر و دي 1384 ـ ص 40).