محمدرضا منانی |
اسلام پویا رودرروی درک ایستا و متحجر از اسلام ـ گفتگو
با محمدرضا منانی
سؤال: رژیم خمینی از روز اول، خصم تاریخی و ایدئولوژیک خود را در مجاهدین
دیده و شناخته و بیشترین و کینتوزانهترین دشمنیها را با این سازمان و با رهبری و ایدئولوژی
آن داشته و مجاهدین را خط قرمز خود در همه زمینهها دانسته است.
برای بسیاری از جوانان ایران که اختناق حاکم با سبعیت تمام اجازه نداده
بهطور مستقیم با اندیشه و ایدئولوژی مجاهدین آشنا شوند، این ابهام وجود دارد که چطور
و چرا مجاهدین هم از اسلام و قرآن و پیامبر حرف میزنند و در این صورت تفاوت اندیشه
و ایدئولوژی این دو خصم آشتیناپذیر چیست و در کدامین مواضع است؟
محمدرضا منانی:
سؤال شما بسیار سؤال به جا و طرح آن فوقالعاده ضروری است. چرا؟
35سال است که مشتی غارتگر و جنایتکار به نام دین و
مذهب بر مردم ایران حکومت میکنند. دینفروشان پلیدی که جنایتها و پلیدیهای خود را در
اوراق قرآن و کلمات و احادیث پیامبر و ائمه میپیچند و با دجالگری و فریبکاری میخواهند
به خورد مردم بدهند. از طرف دیگر مردم ایران میبینند و میداند که مقاومت سترگ و سازمانیافتهیی
که در برابر این رژیم قد علم کرده و سه دهه است پرچم نبرد را فرو نگذاشته، در محور
و ستون فقرات خود سازمان مجاهدین خلق ایران را دارد. سازمانی که عمیقاً به اسلام معتقد
و به آرمان رهاییبخش آن از یک سو و به ریشهکن کردن ارتجاع حاکم از سوی دیگر متعهد است؛
حالا همینطور که شما گفتید برای بسیاری از جوانان ما این سؤال پیش میآید
که چگونه بین 2نیرو این چنین دشمنی آشتی ناپذیری وجود دارد اما هر دو از اسلام و قرآن
و پیامبر حرف میزنند. نکند که ”این همان باشد“.
واقعیت در یک کلام این است که ایدئولوژی مجاهدین و اسلامی که به آن معتقد
و پایبندند، بجز مشابهت صوری در اسامی و کلمات، در بن و جوهر خود سراپا ضداندیشه و
ایدئولوژی خمینی و آخوندهای حاکم است. هر دو از اسلام حرف میزنند اما دو اسلام سراپا
متضاد، هر دو از قرآن میگویند اما دو قرآن که در کنه و معنا بهکلی با هم متفاوت و متعارضند.
در واقع این ضدیت تام و تمام در اندیشه، مبنای دشمنی آشتیناپذیر مجاهدین و خمینی در
سیاستها و در عملکردهای اجتماعیشان، از روز اول بوده است.
سؤال: پس اجازه بدهید با سؤال و جواب ریشه و هسته اصلی ایدئولوژی مجاهدین
را که راهنمای عمل آنها در تمام مراحل مبارزه و مقاومت بوده، بشکافیم. بگذارید بحث
را از اینجا شروع کنیم وقتی درباره اسلام و ایدئولوژی مجاهدین صحبت میشود، معمولاً
از دو اسلام حرف میزنند. مثلاً گفته میشود دو اسلام سراپا متضاد؛ مگر اسلام یک دین
واحد با پیامبر مشخص و کتاب آسمانی واحد که در میان همه مذاهب و فرق اسلامی بدون یک
حرف پس و پیش، یکی است؛ پس اینکه گفته میشه دو اسلام به چه معنی است؟ و از کجا چنین
چیزی پیدا شده است؟
محمدرضا منانی:
بله درست است، اسلام یکی بیشتر نیست. اینکه میگوییم دو اسلام، از روی
مسامحه است. میخواهیم بگوییم اگر چه ما و خمینی در الفاظ و کلمات ظاهراً یک چیز میگوییم،
اما در عمق و محتوا، از دو چیز بهکلی متفاوت و حتی متضاد حرف میزنیم و گرنه اعتقاد
ما این است که اسلام حقیقی یکی بیش نیست و آن دیگری مدعی اسلام است. نه تنها اسلام
نیست، بلکه ضداسلام و دشمن خدا و پیامبر است.
نکته دیگر اینکه این تضاد و تعارض خاص اسلام نیست. در سایر مذاهب و حتی
مکاتب ساخته بشر هم مدعیان مختلفی وجود دارند که همه هم مدعی میراثداری آن مذهب و مکتبند.
این واقعیت در انجیل و در بیان حضرت مسیح هم به خوبی پیداست، آنجا که میگوید: «وای
برشما ای کاتبان و فریسیان! اعظم احکام شریعت، یعنی تمامیتش را ـعدالت، رحمت و ایمانـ
را ترک کردهاید. ای رهنمایان کور که پشه را صافی میکنید ولی شتر را فرو میبرید (این
درست زبان حال ما خطاب به آخوندهای حاکم است که واقعاً شتر را فرو میبلعند، و زنان
و دختران میهن ما را بهخاطر چند تار مو شلاقکش میکنند!) وای برشما ای کاتبان و ای فریسیان
ریاکار از که بیرون پیاله و بشقاب را پاک مینمایید و درون آن مملو از جبر و ظلم است».
بنابراین وقتی از دو اسلام صحبت میکنیم از دو درک و دو برداشت بهکلی متفاوت
از اسلام صحبت میکنیم که طبعاً تنها یکی از آنها میتواند درست باشد.
سؤال: از کجا و از کی برداشت انحرافی و ارتجاعی از اسلام پیدا شده؟
محمدرضا منانی:
در واقع از زمان حضرت علی ؛ ریشه انحراف هم منافع است. منافع طبقاتی و
گروهی. پس از رحلت پیامبر و در اثر کشورگشاییهای سالهای نخست، ثروت و مکنت سرشاری به
سوی مدینه و مسلمانان نوپا سرازیر شد و این منشأ به وجود آمدن اقشار و طبقات برخوردار
و ثروتمند جدیدی شد. این نوکیسهها که اغلب سوابق درخشانی هم در زمان پیامبر داشتند،
با علی که عمیقاً به اصول و ارزشهای توحیدی و آموزشهای پیامبر پایبند بود، در تعارض
قرار میگرفتند. این تعارض و تضاد میان دو اسلام، در زمان خود حضرت علی بهصورت 3 جنگ
مشخص بین علی (ع) با اردوی مقابلش بروز و ظهور پیدا کرد.
جنگ جمل با مسلمانان سابقهدار و اصحاب دیروز پیامبر که بعداً به ثروتهای
کلان دست یافته بودند و قشر ممتازی را شکل میدادند. جنگ جمل با معاویه که هیچ اعتقادی
به اسلام و پیامبر نداشت، اما این آیین نوین را وسیله دستیابی خود به قدرت و جاه کرده
بود؛ و جنگ نهروان با خوارج، گروهی قشری و متحجر و خشکمغز که به ظاهر خیلی مقید به
آداب ظاهری اسلام بودند ولی روح و پیام اسلام و قرآن را درک نکرده بودند.
سؤال: به نظر شما آخوندهای حاکم با کدام یک از سه گروهی که حضرت علی
(ع) با آنها جنگید بیشتر قابل مقایسهاند؟
محمدرضا منانی:
شاید مقایسه خیلی درست نباشد، اما اگر بخواهیم مقایسه کنیم بیشتر با معاویه
قابل تشبیه و مقایسهاند. چون این دار و دسته حاکم هیچگاه سابقه و شائبه انقلابیگری
نداشتند. در زمان شاه در حجرههایشان خزیده بودند و اگر هم اتفاقی گذارشان به زندان
میافتاد، نامه عفو مینوشتند و سپاسگویان آزاد میشدند، مشابه خوارج هم نیستند، خوارج
جزماندیشان و دگماتیستهایی بودند که بر سر همان دگمهایی که خودشان معتقد بودند، حاضر
بودند جان خودشان را هم ببازند؛ اما خمینی و دار و دسته او به هیچ اصل و پرنسیبی جز
قدرت و حفظ قدرت معتقد نبوده و نیستند و درست با همان شیوههای معاویه از هیچ نیرنگ
و جنایتی برای حفظ قدرت و ثروت و مقام رویگردان نیستند.
خوب است در این جا به چند نمونه از اظهارات خمینی و سایر آخوندهای دانه
درشت حکومتی اشاره بکنم تا روشن شود که چگونه آخوندها به قول خودشان استفاده ابزاری
از دین و مذهب میکنند:
از سخنرانی خمینی، 25خرداد1360:
«جرم شیخ فضلالله بیچاره چه بود؟ جرم شیخ فضلالله
این بود که میگفت قانون باید اسلامی باشد. جرم شیخ فضلالله این بود که احکام قصاص غیرانسانی
نیست، انسانی است. او را دار زدند و از بین بردند … همهتان مثل آن آقایان حقوقدانهاست
که در مقابل قصاص ایستادند».
محمدی گیلانی دادستان وقت خمینی: «ما مجبوریم اینها (مجاهدین) را تعزیر
کنیم تا جای سلاح را بگویند … اسلام اجازه میدهد حتی اگر زیر تعزیر، آنها جان هم بدهند
کسی ضامن نیست. این عین فتوای حضرت امام است» (روزنامه اطلاعات، 8مهر61).
موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب خمینی: « … هرکس در برابر این نظام و
امام عادل مسلمین بایستد، کشتن او واجب است. اسیرش را باید کشت و زخمیش را زخمیتر کرد
که کشته شود … هر کس از اطاعت امام عادل خارج شود و در برابر نظام بایستد حکمش اعدام
است».
لاجوردی دژخیم نحوه کارکرد دادگاههای انقلاب را به این ترتیب تشریح میکند:
«کسانی که جرمشان محرز میشود و خودشان اعتراف میکنند
که با اسلحه زدیم آدم کشتیم، برای دادگاه دیگر زمان نمیخواهد. ظرف مدت 2ساعت که از
دستگیری میگذرد محاکمهاش پایان مییابد و حکم صادر میشود و اجرا میگردد» (روزنامه اطلاعات،
13مرداد61).
موسوی اردبیلی، رئیس دیوانعالی کشور و رئیس شورایعالی قضایی پیشین رژیم
در مورد نقش بیبدیل خمینی در قتلعام زندانیان سیاسی در سال67 گفت: «با یک حکم، یک فتوای
امام، مسائل مثل آب خوردن حل میشود. بهطور مثال، قوه قضایی در عرض 7ـ8روز چهرهاش عوض
شد. مثلاً پروندهیی که یکسال در سیستم قضایی مانده بود در عرض 24ساعت حکم داده شد.
4نفر اعدام شدند، دوتا دست بریده شد، 3نفر به زندان رفت، … آنهایی که لازم بود تعزیر
شدند … ما با استفاده از این امر حضرت امام، با ایجاد محاکم فوری در عرض سه روز، چهار
روز، پنج روز مسأله را خاتمه میدهیم. این از برکت وجود ولیفقیه در رأس نظام است» (رادیو
رژیم، 30دیماه67).
’حکم حجاب از احکام مسلم فقه شیعه و سنی و از ضروریات
دین اسلام و انکار کننده ضروری در حکم ’مرتد’ است و باید حد ارتداد بر وی جاری گردد.
(نشریه پرتو سخن، ارگان باند آخوند مصباح یزدی - 2بهمن 79)
سؤّال: خب از این اظهاراتی که گفتید، از خود خمینی تا مسئولان قوه قضاییه
و آخوندهای درجه اول رژیم چه پیامی باید گرفت؟
محمدرضا منانی:
خیلی روشن است. شرع و احکام شرعی فقط و فقط دستاویز این حکام جنایتکار
برای حفظ و ادامه حکومتشان است. این چیزهایی که اینها میگویند دست و پا بریدن، پرتاب
کردن قربانی از بلندی، بعد آتش زدن جسدش و به باد دادن خاکسترش، تمامکش کردن مجروح
و… و… در کجای قرآن آمده است؟ … در کجای سنت پیامبر و ائمه از این وحشیگریها میبینیم؟
سؤال: خمینی و سایر سردمداران رژیم که این حرفها را میزنند و این حکمها
را صادر میکنند، مدعیاند که اینها حکم اسلام است. در این مورد چه میگویید؟
محمدرضا منانی:
به جای اینکه مورد به مورد روی این یا آن مسأله و این یا آن حکم بحث کنیم،
شیوه درست این است که اول روی این مسأله تمرکز کنیم که اصلاً اسلام چه جور دینی است؟
هدفش چیست؟ همین طور قرآن چه جور کتابی است؟ چه انتظاری باید از آن داشت؟ و آیاتش را
چطور باید فهم کرد. چون اولین سوءتفاهم، سوءتفاهمی که به نظر من زاییده سوءنیت و تحریف
قدرتپرستان حاکم است، درباره خود قرآن میباشد.
سؤال: خب هر کس قرآن را و به تبع آن اسلام را یک جور میفهمد و یک جور
تعریف میکند، از کجا میشود فهمید که کی درست میگوید؟ آیا باید رفت یکی یکی عقاید و
آرای به قول معروف 72ملت و مذهب مختلف را مطالعه و بررسی کرد؟
محمدرضا منانی:
لابد شما هم این اصطلاح را شنیدهاید که میگویند فلان چیز را بوسید و کنار
گذاشت؛ فکر میکنم منشأ این اصطلاح، رویکرد رایج و معمول درباره قرآن بوده است. در واقع
آخوندها و حوزههای آخوندی که خودشان را متولی اسلام میدانستند، اصلاً قرآن را از دستور
دروس حوزه حذف کرده بودند، علم دین در حوزهها در وهله اول عبارت بود از فقه، و بعد
هم احادیث و روایات، تفسیر قرآن هیچ جایی نداشت. واقعاً قرآن را بوسیده و بالای تاقچه
گذاشته بودند.
اگر حرفهای پدر طالقانی را خوانده یا شنیده باشید، ایشان نوشته است که
وقتی پس از پایان تحصیلات حوزوی به تهران آمد و تفسیر و آموزش قرآن را در یکی از مساجد
تهران شروع کرد با چه مخالفتها و تخطئههایی از جانب آخوندها مواجه شد. بنابراین توجه
داشته باشید که همین بحثی که ما الآن میکنیم که قرآن را چطور باید فهم کرد و چطور باید
آموزههای آن را بهکار بست، اساساً بحث جدیدی است که راه آن را در دوره معاصر در ایران،
آقای طالقانی باز کرد و توسط مجاهدین به اوج رسید.
نهجالبلاغه هم که بهکلی ناشناخته و مهجور بود. نهجالبلاغه را مجاهدین
مطرح کردند و به قشر آگاه و روشنفکر مذهبی شناساندند.
بهترین و منطقیترین راه برای شناخت قرآن و اینکه قرآن چه جور کتابی است،
این است که ببینیم خود قرآن خودش را چطور تعریف و معرفی میکند.
در آیه 89 از سوره نحل (سوره 16)، قرآن «تبیان» (یعنی توضیح دهنده - رفع
کننده ابهام) معرفی شده است.
در آیه 4 سوره آل عمران (سوره 3) و چند آیه دیگر، قرآن، «فرقان» (یعنی
متمایز کننده) ملاک تمیز میان نیک و بد و خیر و شر معرفی شده است.
همچنین قسمتی از آیه 7 سوره آل عمران که در این بحث ما یک آیه کلیدی محسوب
میشود، این است: «هو الّذی أنزل علیک الکتاب منه آیات مّحکمات هنّ أمّ الکتاب و أخر
متشابهات»
او کسی است که قرآن را بر تو نازل کرد که در آن آیات محکمی هست که آنها
”ام الکتاب“ یا مادر و اساس قرآناند و سایر آیات ”متشابه“ هستند. نتیجه اینکه آیات
قرآن به دو دسته اساسی تقسیم میشوند: محکمات و متشابهات.
ادامه دارد