عشق را باید سرود ـ ایمان
خورشید را فراموش مکن
عشق را باید سرود
شب را باید سوخت
به پیشوازش باید رفت
خود را باید تکاند
ماشه را باید چکاند.
بر سینهی دژخیم شب
سرب داغ خشم و کین
”باید ”
به قدرت یک نسل
به تیغ شمشیر خشمگین
دستش را از ناموس یک خلق برید.
از درون هر ذهن آلوده،
میان تکتک سلولهای بیگناه هر مغز
از لای لای واژههای معصوم...
داد را ”باید ”از حلقوم بیدادگر بیرون کشید.
خورشید را فراموش مکن
شب را باید سوخت
تا سیاهی پیکرش،
از رنگ خونین فلق مغلوب گردد
و فلق را از سپیده صبح...
تا پرنده پرشور زندگی،
عشق را به آهنگ سحر بسراید.
به پیشوازش باید
خود را باید تکاند
ماشه را باید چکاند
ماشه را تا دیدار صبح باید چکاند.