تلویزیون العربیه: فصلی در جهنم - خاطرات بهزاد نظیری از شهادت خواهرش و فرارش از زندان

تلویزیون العربیه در دومین برنامهاش با عنوان فصلی در جهنم که در آن به بیان خاطرات تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران درباره جنایتهای رژیم آخوندی پرداخته، به بیان خاطرات بهزاد نظیری پرداخته است. در این برنامه که روز 11خرداد پخش شده است بهزاد نظیری از شهادت خواهرش گیتی و فرار خودش از زندان رژیم و دستگیری پدرش صحبت میکند.

العربیه گفت: بهزاد تعداد اندکی عکس از خودش و خواهرش گیتی که 40روز قبل از دستگیری بهزاد در 24سالگی اعدام شد را نگهداشته است. بهرغم گذشت 30سال از فرارش از ایران، سختی زندان و غم او را از نگاه کردن به عکس خواهرش جدا نکرده است. سلول، زندان خاطره است و داستان انقلاب در ایران قبل از هر چیزی داستان بهزاد و گیتی است.

بهزاد نظیری گفت: خمینی شروع کرد به گرفتن آن آزادیهایی که در اثر انقلاب به دست آورده بودند مثلاً، زنان در انقلاب ایران خیلی گسترده شرکت داشتند من و خواهرم که آنموقع از هواداران مجاهدین خلق ایران بود. جنگ ایران و عراق که شروع شد خواهرم بهعنوان یک خبرنگار خیلی فعال به صحنههای حتی جبهههای جنگ فرستاده میشد، آنجافیلم تهیه میکرد، حتی نمایشگاههای عکس ترتیب میداد از تمام شرایطی که آنموقع مردم جنگزده داشتند و اینها را در تهران نشان میداد، اکتیویته فرهنگی خیلی زیادی داشت و خیلی به موسیقی آشنا و علاقمند بود. شاعر بود. در فوریه سال 1982 به زندان معروف اوین که میشناسید منتقل شد و در آنموقع من هنوز خبرنگار بودم، همان موقع که خواهرم در زندان اوین زندان بود من خبرنگاران فرانسوی را همراهی میکردم در فعالیتهای مختلف. تا اینکه 5ماه بعد از دستگیری خواهرم من هم دستگیر شدم. من در 25ژوئن 1982 دستگیر شدم، خواهرم در می1982 اعدام شد.
 
 
 و من 40روز بعد از شهادت خواهرم در حالیکه مادرم دچار بحران روحی شده بود در اثر اعدام دخترش که 24سال بیشتر نداشت تحت تعقیب قرار گرفتم و توسط پاسداران دستگیر شدم به زندان اوین منتقل شدم، در همان زندانی که 5ماه قبلش بهعنوان خبرنگار به همراه اکیپ تلویزیونی از آنجا دیدن کرده بودیم و همان موقع هم میدانستم خواهرم و هزاران زندانیان دیگر پشت درهایی هستند که ما نمیتوانیم آنها را ببینیم یکی از شکنجههایی را که من در کتابها خوانده بود دیدم. یک نفر یادم هست به اسم شمسالدین مقدسی که یک زندانی بود، من چشمانم بسته بود فقط اسمش را پرسیدم، او میگفت که به او مقدار زیادی آب خورانده بودند که شکمش ورم کرده بود بعد پاسدارها با پوتین رفته بودند روی شکمش که این آبها را در حالیکه در معرض خفگی بود بیرون بدهد.

من بعد از 3سال از زندان خمینی فرار کردم، با استفاده از فرصت یک جابهجایی بهخاطر یک امر درمانی، که باید مرا به خارج زندان موقتاً میآوردند فرار کردم و بعد از فرار من، پدرم را رژیم دستگیر کرد بهعنوان گروگان. من به سرعت به کمک شبکه مقاومت و کمک شبکه مجاهدین خلق ایران در ایران توانستم از ایران خارج بشوم. از طریق مرز سیستان و بلوچستان به کراچی پاکستان رفتم.