واکنش به برگزاری مراسم ویلپنت در بین اضداد مقاومت طبق
سنوات گذشته یا با "سکوت و بایکوت کامل خبری" یا اینکه با "غیض و
کینه و جیغ بنفش کشیدن" همراه بود.
این اضداد بار دیگر درافشانی کردند که ایهالناس بدانید و آگاه باشید که مجاهدین با تقبل تمامی هزینه های شرکت کنندگان دراین مراسم ازجمله شخصیت های سیاسی حامی مقاومت سالن را با افراد غیرایرانی پر کرده بودند. به این ادعا میتوان از دو منظر نگاه کرد: اول اینکه بیان چنین حرفی ناخواسته اعترافی است آشکار به "قدرت سیاسی و مالی مجاهدین" در خارج کشور و دوم اینکه چنانچه مجاهدین ازچنین قدرت مالی برخوردارند که میتوانند هر کس را با پول با خود همراه کنند،"اوج خیانت و بی مسولیتی صرف به مصالح ملی مردم ومقاومت خواهد بود"چنانچه تا سنت آخر" آنرا در راه مبارزه با رژیم ضد انسانی وضد ایرانی آخوندی، این غارتگران ونابود کنندگان سرمایه ها و منابع و ثروت ملی مردم هزینه نکند. وانگهی اگر پول برای برگزاری چنین مراسمی میتوانست "تنها"نقش تعیین کننده را ایفا کند، چه بسا هستند بسیاری از مدعیان میهن پرست و متمول ایرانی در خارج از کشور که از لحاظ مالی این امکان را داشته و دارند مشابه چنین مراسمی را ( حتی اگر نه در چنین وسعت و مقیاسی) برپا کنند و اگر تا به امروز این ایرانیان وطن پرست که هم ماشاالله رگ غیرت میهن پرستی شان به اندازه کافی کلفت است و هم اینکه روزانه شاهد جنایات و نابودی روزافزون وطنشان هستند، در انجام این امر قصور و کوتاهی کرده اند (که کرده اند) مشکل را باید درجایی دیگر جستجو کرد. در نتیجه مسله اصلی در این بین "جدی گرفته شدن مقاومت بعنوان آلترناتیو قدرتمند سیاسی، ارتباطات گسترده بین المللی آن و در نهایت شناسنامه مقاومت" است که می تواند چنین اجماع گسترده بین المللی را حول محوری مشخص که همانا "سرنگونی" رژیم ضد بشری و ضد انسانی آخوندی است، بوجود بیاورد. امیوارم و آرزو می کنم که سازمان مجاهدین خلق از چنان قدرت مالی بر خوردار شود که بنا به ادعای اضداد بتواند نه ۵۰۰ سیاستمدار بلکه تمامی دستگاه سیاستگذاری دولتها و از جمله دولت آمریکا و در راس آن اباما را هم بتواند با پول بخرد وآنان را به حمایت از مقاومت مجاب کند تا بلکه ریشه این سرطان بدخیم در سرزمین ما هرچه زودتر خشک شود. مقاومت بارها و به اشکال گوناگون به تمام مدعیان مبارزه اعلام کرده که (ما بد وشما خوب) اگر اهل مبارزه هستید، پس منتظر چه هستید؟ این گوی و این هم میدان. از آنجایی که این مقاومت درجنگ صد برابر خود با رژیم تا سرنگونی همچنان مصمم است، چنین ادعاهایی هم ازجانب رژیم وهم ازجانب اضداد این مقاومت همواره تکرار خواهد شد. در اینجا لازم است که این پرسش را مطرح کرد که براستی علت حضور" این ایرانیان" و هم چنین عدم حضور" آن ایرانیان" در مراسم ویلپنت را در کجا باید جویا شد ؟ این مطلب بر آنست که نگاهی هر چند کوتاه به این پرسش داشته باشد. در جوامع ایرانیان خارج از کشور که اکثریت آنرا مهاجرین و پناهندگان سیاسی" ( واقلیتی پناهنده اجتماعی و یا مذهبی) تشکیل می دهند وقتی در محیط های خانوادگی و یا محافل دوستانه در باره مسائل سیاسی و اجتماعی بسیار وخیم کشورمان صحبت می شود هر کس به فراخورحال خود و در"ضدیت با رژیم" حاکم بر ایران نظری میدهد و از دید خود شرایط را تحلیل و تفسیر میکند. وقتی گفته می شود که خب همه این تحلیلها و نظرات درست و در برابر این سوال که آیا پس از گذشت بیش از سی سال وقت "عمل" نرسیده وآیا اینکه تنها با حرف وحدیث و تحلیل و از بام تا شام لعن و نفرین و فحش و ناسزا حواله رژیم کردن شرایط تغییرخواهد کرد؟ جوابهاعموما مشابه میباشند: " این مشکل من نیست. از من تنها چه کاری بر میاید؟ آیا با این اوضاع نا بسامان اپوزیسیون خارج از کشور که همچنان ازدرد مزمن عدم همبستگی و اتحاد رنج میبرند، امید به تغییر می رود؟ آیا آلترناتیوی درتصور و در دسترس میباشد ؟" با ادامه بحث و توضیح اینکه دوست عزیز، بقا و ادامه حکومت رژیم ضد بشری و ضد ایرانی ملایان مشکل "همه مردم" ایران است وسرخوردگی ازعدم اتحاد وهمبستگی نیروهای مخالف نمیتواند "دلیلی قانع کننده" برای بی عملی ما باشد. درانتها هم با گفتن این جمله که "من سیاسی نیستم" از ادامه دادن به بحث خوداری میکنند. براستی در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی هرقدم و حرکات واعتراضات اجتماعی بطورمثال صنفی، کارگری و یا دانشجویی را به قصد سرکوب "حرکتی سیاسی" می داند و در شرایطی که تمامی ارزشهای بنیادی حقوق بشری از جمله آزادی بیان و اندیشه و آزادی انتخاب نوع پوشش به زیر پا گذاشته می شود و درحکومتی که به "شعور و کرامت انسانی" فرد توهین میشود میتوان چنین ادعایی کرد که "من سیاسی نیستم"؟ در ادامه خواهیم دید که به چه دلیل این افراد چنین ادعایی میکنند. جامعه ایران پس از پیروزی انقلاب در سال پنجاه و هفت درتمام ابعاد آن دستخوش دگرگونی های زیر بنائی که نتیجه منطقی هرانقلابی می باشد، شد. در هنگامه شور و شوق انقلابی سالیان اول و در فضای باز سیاسی که متاسفانه عمر کوتاه دو ساله داشت بروز نشانه هایی مبنی بر قصد و نیت برخی از افراد، جریانات، گروهها و بخشی از هیئت حاکمه که به ناحق خود را "متولی و پیروز" انقلاب می دانست، برای غصب حاکمیت مردم مشاهده می شد. این مدعيان انقلاب توانستند که ازطریق تمامیت خواهی، فریب مردم و خلف وعده بطور نمونه جایگزین کردن "مجلس خبرگان با مجلس موسسان" انقلاب را ازهدف و مسیر اصلی خود به بیراهه کشانده و به سرقت بردند. خمینی دجال توانست از طریق سیاست فشار، ارعاب و سرکوب همه جانبه و ایجاد فضای ترس و گسترش هرچه بیشتر جواختناق به عنوان حاکم مطلق که مشروعیتش را "فقط از خدا" ميگرفت برسرنوشت مردم ایران حاکم شود و حکومتی دیکتاتوری را بر پا کند. حکومتهای دیکتاتوری ازجمله رژیم دیکتاتوری مذهبی و قرون وسطایی ایران بنا برماهیت ذاتی خود در اساس وجود یک جبهه متحد، گسترده و فعال ازمخالفین خود را بدلیل هراس از دست دادن قدرت، هیچگاه تحمل نمیکند. ازاینرو اینگونه نظام ها تمام تلاش و سیاست خود را معطوف به حذف و نابودی و یا حد اقل تضعیف کامل این جبهه بکار می برند. حکومت آخوندی در داخل کشور سوای ضرب و جرح، دستگیری، زندان، شکنجه، کشتار واعدام مخالفین خود، "رذیلانه ترین" روشی که برای خاموش کردن هر گونه اعتراضی دردستور کار خود قرارداده بود و اجرای موفقیت آمیز آن میتوانست برای تثبیت پایه های قدرتش بسیار حیاتی باشد همانا ترویج و بسط دادن فرهنگ " بی تفاوتی و بی عملی" در مردم درارتباط با سرنوشت خود و کشورشان و کشاندن آنان به سمت "تسلیم پذیری و تن دادن و کنار آمدن با شرایط" بود . توفیق رژیم در این زمینه می توانست به منزله شکافی در جامعه سیاسی آن دوران باشد که راه را برای به تضعیف کشاندن و محدود کردن قدرت مخالفین خود چه بسا هموار میکرد . راهکار و هدف رژیم القاء این تفکر بود که تنها کسانی دراین نظام و تا آنجایی حق حیات دارند که اولا معتقد به مبانی اسلام باشند و فراتر از آن " فرد سیاسی" نباشند. به بیان دیگر حق برخورداری از زندگی عادی و حداقلی منوط به کوتاه آمدن ازمطالبات برحق خود، سکوت، همراهی و همچنین تن دادن به سیاستها و قوانین ضد مردمی و وفق دادن خود با این قوانین بود. رژیم توانست شوربختانه این سیاست رذیلانه را که حاصل و پیامدهای شوم آن "بی عملی و خود سانسوری" بود، با موفقیت به اجرا درآورد و در پی آن سیاست های سرکوبگرانه خود را هرچه آسانتر اعمال کند. رژیم پس از آنکه در داخل توانست با سرکوب و مرعوب هر چه بیشتر پایه های خود را تثبیت کند، آنگاه نگاه خود را معطوف به ایرانیان خارج از کشور کرد تا آنها را نیز به ورطه "بی تفاوتی و بی عملی" بکشاند و فراتر از آن نیز بسیاری را هم "مبلغ" سیاست های خود گرداند. با توجه به اینکه سیاست سرکوب و شانتاژ در مورد ایرانیان خارج از کشور نمی توانست کارایی داشته باشد و مضافا اینکه دست رژیم در اینمورد نیز آنچنان باز نبود و همچنین بدلیل ترور مخالفانش در خارج از مرزهای ایران هزینه سنگینی برای سیاست خارجی اش پرداخته بود، پیشبرد سیاست مرعوب نه تنها حاصلی عاید رژیم نمیکرد بلکه در نهایت به ضد خود نیز بدیل می شد. بدین سبب رژیم "سیاست فرهنگی و تشویق ایرانیان به بازگشت به ایران" را در دستور کار خود قرار داد و برای موفقیت در آن به سرمایه گذاری های بی حد و حسابی نیز دست زد. کلید این کار در ابتدا با ارسال و پخش روزنامه "کیهان هوایی" ارگان وزارت اطلاعات وامنیت بعنوان مهمترین رسانه دولتی در خارج از کشور زده شد. در آنزمان روزنامه های کیهان و اطلاعات چاپ تهران نیز درخارج از کشور پخش می شدند. یکی از اهداف چاپ و پخش کیهان هوایی القای تفکر "قدرقدرتی رژیم" در مواجه با مخالفان خود در خارج از کشور بود. این روزنامه در پی آن بود که از یکسو با درج مطالب سیاسی و گزارشات اقتصادی "سراسر کذب" از رژیم چهره ای با اقتدار و با ثبات در بین ایرانیان خارج از کشور به نمایش بگذارد و از سوی دیگر این تفکر را جا بیاندازد که مخالفت و مقاومت در برابر رژیم نه تنها "بیهوده" میباشد بلکه "وقت تلف کردن" نیز هست و تماما تلاش خود را به روی سیاست "تشویق وجلب ایرانیان" برای بازگشت به ایران گذاشته بود. روزنامه کیهان هوایی، پس از ترور چند صد مخالف سیاسی و از جمله محکومیت سران اصلی حکومت در جنایت ترور رستوران میکونوس در شهربرلین آلمان، دیگر نمی توانست کارایی لازم را برای تبلیغ این سیاست داشته باشد و بایستی که سیاست دیگری به پیش گرفته میشد. بدین سبب رژیم به راهکارهای دیگری ازجمله راه اندازی شبکه های ماهواره ای جام جم در خارج دست زد. تولید و پخش برنامه های تلویزیونی این شبکه ها که تنها در خارج از ایران قابل رویت و دسترسی بود، برخلاف نشریات که تعداد محدودی از ایرانیان را و آنهم بیشتر در شهرهای پرجمعیت ایرانی نشین پوشش می داد، بدلیل راه پیدا کردن به خانه ها مخاطبان و بینندگان بسیار بیشتری را به خود جذب می کرد. هدف از پخش برنامه های گوناگون ومتنوع این شبکه ها ازجمله پخش سریالها و فیلمهای سینمایی، گزارشات و پخش مسابقات ورزشی بخصوص بازیهای تیم ملی و فوتبال لیگ برتر، گزارش های متعدد از آثار باستانی، جهانگردی و حیات وحش و دیگر برنامه ها، جذب کردن هرگونه سلیقه ای بود تا ایرانیان دور از وطن را برای سرگرمی و گذراندن وقت حدالامکان در خانه ها بنشاند و هدفمند با انگشت گذاردن برعواطف و احساسات ملی و قومی درآنان احساس "جدایی و دوری ازخانه و خانواده" را تقویت کند و با مانور دادن بر روی عرق ملی و میهنی در آنان "افتخار کاذب" بوجود بیاورد. با مخاطب قرار گرفتن بسیاری از ایرانیان دور از وطن از طریق این برنامه ها و نفوذ فکری و فرهنگی رژیم در درون خانه ها راه برای توفیق در کشاندن آنان بسمت "بی تفاوتی و بی عملی" دیگر تا حدود زیادی هموارشده بود. از آنجاییکه تعداد کثیری ازایرانیان دور از وطن را مهاجرین و پناهندگان سیاسی تشکیل می دادند و با وجود راهیابی این شبکه های تلویزیونی به خانه ها، بودند هنوز بسیاری از این پناهندگان که همچنان فعالیت سیاسی داشتند و در برابرجنایات رژیم هر کس به طریقی ( یا به شکل برپایی تجمعات سیاسی، حضور اعتراضی در برابر نمایندگیهای رژیم در خارج، برپایی اکسیون ها و راهپیمایی ها، برپایی میز و کتاب در شهرها و داشگاهها و ...) از خود در برابر رژیم حساسیت نشان میدادند. از اینرو رژیم هنوز به نتیجه کار خود آنچنان که باید راضی نبود و برای رسیدن به هدف نهایی خود که همانا برچیدن کامل (بزعم خود) بساط و یا تضعیف اپوزیسیون می بود، میبایستی که در قدم بعدی اپوزیسیون را به صنف تشکیلات مستقیما مورد حمله قرار می داد تا که به نتیجه دلخواه برسد. بدین سبب رژیم شیوه ها و راهکارهای مختلفی را در دستور کار قرار داد. یکی از این شیوها تشکیل گروه های به اصطلاح اپوزیسیون "دست ساز" بود. بطور مثال در شهر ما بیکباره گروهی که خود را بعنوان مخالف حکومت اسلامی معرفی میکرد، فعال شد که خود را بشدت ضد عرب می دانست. این گروه معتقد بود که هم نماز و هم قرآن را (ترجمه) باید بفارسی خواند. این گروه بهمان سرعتی که بوجود آمد بهمان سرعت نیز محو شد. دیگر روش، "نفوذ" در گروهای فعال سیاسی و از طریق ایرانیانی بود که خود را بعنوان پناهنده سیاسی در تشکیلات اپوزیسیون جا کرده بودند. این افراد چنان خوب از عهده این کار بر آمده بودند که وزیر اطلاعات رژیم علنا و بطور رسمی اعلام کرد که جمهوری اسلامی از طریق "سربازان گمنام امام" در اکثر گروهها رخنه کرده و این وزارتخانه بر تمامی اعمال و کنش آنان اشراف کامل دارد. همچنین تشکیل و راه اندازی "کانونها و خانه های فرهنگی" پوششی در شهر های بزرگ توسط عمال خود، راهکار دیگری بود تا از آن طریق رژیم "نفوذش" را در درون جوامع ایرانی هرچه گسترده تر کند. با وجود تمامی این راهکارها و بدلیل حضور همچنانی و گسترده ایرانیان درخارج که میتوانستند معادلات و محاسبات رژیم را در مقاطعی برهم زنند، آخرین حربه رژیم "باز کردن درهای کشور" به روی مهاجرین و پناهندگان سیاسی بود تا از این طریق بتواند هم موجب کاهش تعداد پناهندگان سیاسی شود و هم اینکه احتمال هر گونه کارشکنی در پیشبرد سیاست خود را به حداقل ممکن برساند. بدین سان "سیاست جذب" برای بازگشت پناهندگان به ایران با جدیت هر چه بیشتر در دستور کار قرار گرفت. رژیم در همان ابتدای کاراعلام کرد که کسانی که جز"محاربین" نیستند و از گذشته خود "نادم" می باشند، می توانند به آغوش باز و گرم جمهوری اسلامی بازگردند و بدین شکل خط و خطوط و اینکه بر روی کدام قشر از ایرانیان باید سرمایه گذاری کند را مشخص کرد. رژیم توانست با تبلیغات پر هزینه و ایجاد دفاتر رسیدگی به امور اتباع ایرانی درنمایندگی های خود در خارج کشور که مستقیما زیرنظر دفتر ریاست جمهوری بود، این هدف را سیستماتیک به پیش ببرد. سیاست تشویق ایرانیان توسط رژیم به بازگشت به ایران که با ترفند کارساز "دلتنگی" پناهندگان سیاسی به خانه و کاشانه که عمدتا از زمان خاتمی شروع شده بود در زمان احمدی نژاد به اوج خود رسید. باز شدن پای پناهندگان به سفارتخانه و یا کنسولگری ها و دریافت پاسپورت ایرانی برای بازگشت به ایران "موفقیتی بزرگ برای رژیم بود" چرا که توانسته بود پس از سالها تبلیغات و با صرف هزینه های کلان به هدفش برسد. احمدی نژاد در دوره اول ریاست جمهوری خود در برنامه ای مستقیم از شبکه سه جام جم در ساعت ۱۱ شب بوقت اروپا خطاب به ایرانیان در خارج از کشور و پناهنده گان بخوبی پرده از این هدف برداشت. وی در صحبتهایش با انگشت گذاشتن بر"احساسات عاطفی" مخاطبانش مطالبی به این مضمون گفت: هموطن عزیز من، شما پدر و مادر پیر ندارید ؟ دلتان برای آنان و خواهر و برادر و مادر بزرگ و پدر بزرگ و عمه و خاله و دایی و دیگران تنگ نشده؟ بابا بپر یک بلیت هواپیما بگیر و یک سفر بیا ایران حتی اگر برای یک هفته شده. هموطن عزیز چنانچه اطلاع دارید تنها در سال گذشته بیش از یک میلیون ایرانی برای دیدار ازخانواده و گردشگری به ایران سفر کرده، شما پس منتظر چه هستید ؟ همچنین معاون اروپایی وزارت امور خارجه رژیم نیز با بیان اینکه ۹۹ درصد ایرانیان در خارج از کشور پاسپورت ایرانی دارند و تنها یک درصد از آنها بدون پاسپورت می باشند که دولت تمام تلاش خود را برای تشویق و بازگرداندن این هموطنان (بغیراز وابستگان به گروههای معاند و محارب) به سرزمین اسلامی خواهد کرد. این سخنان بخوبی و بطور واضح نشان می دهد که رژیم برای بردن "حتی یک نفر" به ایران به چه ترفند و تمهیداتی دست میزد و چه هزینه هایی را متقبل شده بود. در اینجا بواقع این سؤال را باید مطرح کرد که آیا موفقیت رژیم در این راه را بایستی "تنها" به حساب آن گذاشت ؟ "نقش" پناهندگان سیاسی در موفق بودن رژیم و در این بین چه بوده است ؟ آیا "ماهیت" رژیم تغییر کرده بود یا "ماهیت" پناهندگان سیاسی ؟ اینها سوالاتی هستند که باید بر روی آنها کمی مکث کرد. آنچه که در این باره مربوط به رژیم می شد بسیار روشن بود و همانطور که در بالا به آن اشاره شد هدف غایی رژیم این بوده که بساط اپوزیسیون خود در خارج از کشور را برای همیشه برچیند و دیدیم که برای رسیدن به این هدف به چه راهکارها و تمهیداتی دست زده بود. اما رژیم بطور یقین نمیتوانست چنین موفق عمل کند اگر پناهندگان سیاسی با رفتار خود "کمک حال و همراه" با رژیم نمیشدند. در حقیقت این پناهندگان سیاسی بودند که "بخش مهم" این کار را با مراجعه به سفارتخانه و یا کنسولگری ها بمنظور دریافت پاسپورت ایرانی و در نهایت با سفر به ایران برعهده گرفتند چرا که رژیم حتی اگر صد سال نوری هم سعی و تلاش خود را میکرد "بدون همراهی" پناهندگان قطعا در اینراه ناکام می ماند. بجرات میتوان این ادعا را کرد که ۹۵ درصد یا حتی بیشتر از ایرانیانی که دلایل پناهندگی خود را "سیاسی" اعلام کرده بودند وهمانهایی در کیس های پناهندگی خود"سابقه داشتن پروندهای قطورامنیتی، تحت تعقیب و بازداشت بودن، سابقه زندان و شکنجه و بسیاری نیز حتی حکم اعدام" به دادگاه ارایه کرده بودند، بیکباره بسیاری از آنان سراز سفارتخانه و یا کنسولگری های رژیم درآوردند و از جمهوری اسلامی ایران "تقاضا و درخواست پاسپورت" کردند و این در حالی بود که "نقض فاحش حقوق بشر، زندانهای مملو از مخالفین و فعالین سیاسی و دستگاه شکنجه و اعدام" همچنان بر جا بود کما اینکه همچنان نیز برپا است. لذا رفتن این پناهندگان به ایران چیزی نبود مگر"روی برگرداندن ازاین جنایات". اینکه این افراد سعی میکنند که "باز پس دادن حق مقدس پناهندگی" که با ریختن شدن خون دهها هزار تن از بهترین و پاکترین فرزندان و جوانان سرزمین مان که تنها خواستار آزادی و حاکمیت قانون، برابری و برچیده شدن زندان و شکنجه و اعدام بودند و بدین خاطر جانانه در برابر جانیان حاکم برملتمان قدعلم کردند و سر به راه آرمان خود گذاشتند، "بدست آمده و برسمیت شناخته شده بود" و سفر خود به ایران را با توجیهاتی همچون دیدار از خانواده وغیره شاید که بتوان آنرا به دلایل حسی و عاطفی تا حدودی فهمید و درک کرد، اما هرگز نمیتوان این عمل را آنهم تنها به یک "دلیل بسیار ساده و روشن" که همانا "ادامه و استمرار کشتار و جنایات" این رژیم میباشد، "قابل قبول" دانست . این قطعا بدین معنا نیست که اگر پناهندگان به ایران برنمیگشتند رژیم دست از اعدام و شکنجه برمیداشت بلکه به این معنا میباشد که توجیهاتی این چنینی در قیاس با "ابعاد جنایات روزانه رژیم" نمیتواند "قابل دفاع" باشد. پیام رفتن به ایران دراین بود که آهای رژیم "دایه تر از مادر که همه هم و غمت بسر آمدن جدایی ها" میباشد، توهمچنان بگیر و ببند و بزن و بکش، بر تعداد پدران و مادران داغدار و بچه های پدر و مادراز دست داده روزانه بیافزا، زندان ها را پر کن، با دختران و پسران ما در خارج تجارت کن و منابع ملی و مردمی ما را بغارت ببر و حقوق کارگران و زحمتکشان ما را پایمال کن و از انجام هرجنایتی که میتوانی دریغ نکن، فقط با من "پناهنده سیاسی" که پس از سالها دوری ازخانه هم به فال دیدار پدر و مادر پیرخود و هم تماشای مناظر زیبای وطن میایم تا در کنارش هم راههای کسب درآمد و تجارت وخرید وفروش اموال منقول وغیر منقول را جستجو کنم و طرق باز پس گیری املاک توقیفی خود را برای سفرهای بعدی برآورد کنم، به مقدسات قسم کاری نداشته باش، چرا که من در مدت سفر خود نه میخواهم چیزی ببینم، چیزی بشنوم و نه حرفی بزنم، آهسته میام و آهسته هم برمیگردم، سعی هم میکنم که مسیر تردد خود در شهر را طوری تنظیم کنم که اصلا گذرم بطرف زندان های شهرنیفتد تا که مجبور شوم که از خودم بپرسم که پشت دیوارهای این زندان چه خبر است ؟ قول هم میدهم وقتی که برگشتم به دوستان و آشنایانی که هنوز پناهندگی خود را پس نداده اند چنان از خاطرات خوش ایرانگردی، مهمانیهای آنچنانی، کباب های ۶۰ سانتی و ۸۰ سانتی، بستنی اکبر مشدی و دیگر جاذبه های سفربا آب و تاب تعریف کنم که این"پناهنده های بیچاره"را به ایران رفتن تشویق کنم و این پیام را هم به همه برسانم که "بابا زندگی وعشق وحال میخوای فقط ایران" و توجیه شان خواهم کرد که شرایط چگونه تثبیت شده واگر رفتی ایران "مثل بچه آدم سرتو میندازی پایین وحرف اضافی هم از دهنت درنمیاد. به پناهندگانی هم که مترصد بازگشت به ایران هستند و دچار اوهام و توهم هستند که معتقدند "باید از درون ایران به افشاگری و کارهای فرهنگی دست زد" توصیه خواهم کرد که دست از این اراجیف ولاف زدن ها ی بزرگ بردارند و قانع شان خواهم کرد که اولا مردم خود با دسترسی به اینترنت شرایط خودشان را بهتر از هر کس می دانند و ثانیا کسی که خود روزانه با پوست و استخوان آن چه را که برسرش می رود را لمس میکند، احتیاجی ندارد که شازده پسری و یا گل خانمی متوهم، با به جان خریدن زحمت سفر، قدم رنجه کرده و با پذیرش ریسک بالا بخواهد برایش افشاگری کند. در اینجا بد نیست به قسمتی از یک گفتگو ( پرسش و پاسخ) با یک پناهنده سیاسی که هنوز به ایران بازنگشته دقت کنیم ۹۹ درصد شهروندانی هستند که ناگزیر برای فرار از ظلم آخوندها میهن خود را ترک کردند. بدنه واقعی، بستر عملی و سنجیدن مقاومت ملی هستند. می گویند به ایران می روند. بله ایرانی هستند. پدر و مادر و خواهر و برادر دارند، جانشان در خطر نیست، "چرا نروند" ؟ اگر پناهنده سیاسی ناگزیر اخلاقا و قانونا این محدودیت را پذیرفته اند و البته باید بپذیرند، چه دلیلی دارد که مهاجرین به "بدبختی" تن دهند. آن ایرانیانی که می توانند رفت و آمد داشته باشند بهترین "سفرای تغییرات آینده میهن" هستند ، همراه خودشان "ارزش های مدرن" را می برند. اگر درعمل نمیخواهند و یا نمی توانند با پاسداران خونریز دست به گریبان شوند، درخانه، در خانواده و بین دوستان مورد اعتماد می گویند و می شنوند . حدود ۴ میلیون ایرانی برای "دیدن خانواده و یا رسیدگی به امور خود" به ایران می روند و یا از ایران خارج می شوند. ما چه عیبی داریم که نمی توانیم آنان را "پیامبران اعتراض و مبشر آزادی" بخوانیم و بدانیم؟ ( محمد رضا روحانی حقوقدان و عضو مستعفی شورای ملی مقاومت ایران در سلسله گفتگوهایی تحت عنوان اپیلاسیون هسته ای قسمت ۵، با سایت پژواک ایران، در پاسخ به پرسشی که هیچگونه ربطی به موضوع پناهندگان و بازگشت به ایران نداشت). هرچند این سخنان نغزچنان گویاست که خواننده را از هر تفسیری بی نیاز می کند اما تنها به جمله و اشاره ای کوتاه در باره آن بسنده می کنم. قبل از هرمطلبی باید گفت که هر کسی از حق آزادی بیان برخوردار است اما این حق و اجازه را ندارد در رسانه ای عمومی به شعور خوانندگانش توهین بکند وعامدانه ایرانیانی که اکثریت آنان را پناهندگان سیاسی تشکیل می دادند را تنها بعنوان مهاجر نام ببرد، این قلب واقیعت است. آقای حقوقدان در این گفتگو که قرار است در باره شرایط رژیم درباب مذاکرات هسته ای صحبت کند در پاسخ به این پرسش : پژواک ایران: اشاره شما به "افعال مستقبل" و احساسات مسلمانان و نا مسلمانان ایرانی چیست؟ چنین بی ربط پاسخ می گوید که صدای پرسشگر را در می آورد و به او حالی می کند که پرسش ما در باره تنظیم روابط ایرانیان مهاجر و پناهنده نبود، می خواستیم بدانیم اشاره شما به افعال مستقبل و احساسات و عواطف مسلمانان و نا مسلمانان ایرانی چیست ؟ روحانی که تازه فهمیده چه دسته گلی به آب داده می گوید: ببخشید می خواستم در باره محافظه کار بودن خودم و پرهیز از دشمن تراشی بیشترحرف بزنم و به قول دوستان"انقلابی سابق" به جاده خاکی رفتم. آیا میتوان شباهت این پاسخ و گفته های احمدی نژاد و معاون وزارت امور خارجه رژیم در باره بازگشت ایرانیان را تصادفی دانست؟ آیا رساتر از این می شد "مبلغ" سیاستهای رژیم در اینباره شد؟ آیا بهتر از این میشد پناهندگانی را که همچنان با رژیم "مرزبندی" دارند و حاضر به "تسلیم شدن" در برابر این جنایتکاران نیستند و با خود عهد کرده اند که تا سرنگونی ازجان و مال و خانه و خانواده خود بخاطر آزادی مردمشان بگذرند و با خود و مردمشان عهد کرده اند تا زمانی که تمامی ایرانیان نتوانند از"حق آزادانه و بدون تهدید خطر جانی سفر به ایران" برخوردار باشند، مصمم به ادامه مبارزه هستند، را یک مشت "بدبخت اجنبی بی پدر و مادر"خواند؟ چرا که بزعم ایشان تنها آنانی که باید به ایران بروند ایرانی هستند و آنانی که نمی روند حتما اجنبی می باشند که نه پدری دارند و نه مادری، انسانهایی هستند بی ریشه و خاک. این ادعا که آن دسته از ایرانیانی را که از ترس "بخطر افتادن موقعیتشان" برای سفر به ایران در کشورهای امن و آزاد اروپایی و آمریکایی که نه تنها در هیچیک از حرکات اعتراضی دربرابر نمایندگی های رژیم و دیگر اکسیون ها برای افشای نقض حقوق بشر درایران شرکت نمی کنند ( اگر احیانا بعضی از آنها که هنوز تتمه ای از وجدان و اخلاق در خود میبینند با پوشاندن چهره خود که قابل شناسایی نباشند در اینگونه تجمعات حضور اقلیتی و کم رنگ دارند) بلکه حتی ارتباط و رفت و آمد خود را نیز با دوستان و آشنایان سابق خود که هنوز وابسته و هوادار گروههای معاند و محارب هستند را یا کلا قطع کرده اند و یا اینکه بسیار محدود کرده اند،"بهترین سفرای تغییرات آینده میهن" نامید که همراه خود "ارزش های مدرن" را به ایران میبرند و بدین دلیل بایستی که آنان را "پیامبران اعتراض و مبشر آزادی" خواند و دانست، "طنزیست بی مزه" که تنها از ذهنیتی هذیان گو و پریشان حال تراوش میکند. بیچاره آن مردمی که چشم به دردوخته اند تا "فرصت طلبان و نان به نرخ روز خوران"، این سفرای تغییرات آینده میهن و این پیامبران اعتراض و مبشر آزادی که در جیفه خود حتما هم کتاب "راه و روش چگونه مبارزه کردن" را دارند، به خانه پدری تشریف بیاورند تا بت ارزشهای کهنه و قدیمی را بشکنند و ارزشهای نوین و مدرنی را برای این ملت عقب مانده به ارمغان بیاورند. اینجا باید به اطلاع این جناب و دیگر عالیجنابان برسانم که در شهر خود چند تن از این آقایان و خانم های پیامبر معترض و مبشر آزادی را بخوبی میشناسم که رسالت پیامبری خود را درایران با مراجعه به جراح پلاستیک که وقت عمل خود را در سفر قبلی شان تعیین کرده بودند برای عمل جراحی بر روی بینی، کاشتن و یا درمان دندانها،عمل گذاشتن لنزچشم و کاشتن مو (آقایان) و همچنین خرید زمین و خانه و آپارتمان به نحو احسن به انجام رساندند و بسیاری از این پیامبران همچنان برای تجارت در رفت و آمد به ایران هستند. این مطلب متاسفانه بدرازا کشید هر چند دراین باره میشود بسیار نوشت . برای جمعبندی و در پاسخ به آنانی که می پرسند که چرا ایرانی ها به مراسم ویلپنت نمی آیند؟ با ید از این افراد پرسید که آیا منظورشان : آندسته از ایرانیانی است که به دلیل دیداراز خانواده و یا "رسیدگی به امور خود" به ایران میروند، و یا اینکه منظورشان آنانی است که برای "سرکشی مال و املاک خود و وصول اجاره" به ایران سفر میکنند، یا آنانیست که برای "تجارت" و پرداخت "سهم امام" به دارالخلافه اسلامی میروند، و شاید هم منظورشان ایرانیانی است که هم برای"جشن دهه فجر" به نمایندگی ها و هم برای "عزاداری دهه محرم" و خوردن و بردن خورشت قیمه نذری (قابلمه بدست) در تاسوعا و عاشورا به مراکز اسلامی و مساجد رژیم میروند، یا اینکه منظور ایرانیانی است که برای"حفظ و اشاعه تعلیم و تربیت اسلامی" فرزندان خود را به مدارس ایرانی به سفارت، کنسولگری و یا کانون های فرهنگی تحت نفوذ رژیم میفرستند، یا نکند منظورشان آندسته از ایرانیانی است که برای ضربه زدن به مقاوم ترین گروه سرنگونی طلب "بخدمت رژیم" درآمده اند، می باشد ؟ از زمانی که این دسته از ایرانیان با رفتن به سفارت و سفر به ایران آگاهانه دست به "انتخاب" خود زدند دیگر"خواسته و یا نا خواسته، آگاهانه و یا نا آگاهانه" بخواسته رژیم تمکین کردند و به "بهره برداری سیاسی" که در این بین نصیب رژیم شد، "کمک و یاری" رساندند هرچند همچنان خود را برای خالی نبودن عریضه حتی مخالف جمهوری اسلامی نیز بدانند. ناگفته پیداست که حساب این افراد با ایرانیان پناهنده ای که هنوز حرمت پناهندگی را بعنوان یکی از"مهمترین و با ارزشترین حق از حقوق بشر" همچنان پاس میدارند وحاضر به خودفروشی سیاسی نشده اند و با دست رد زدن به سینه رژیم فریب ترفندهای آن را نخوردند و آنانی که مخالف سیاسی و ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق هستند و بدلیل زاویه داشتن با مقاومت به این گردهمایی نیامدند، قطعا جداست. در انتها خطاب به این ایرانیان، باید از آنها پرسید که آیا "دنباله روی" از سیاست رژیم در جلب ایرانیان، شانه خالی کردن از زیر بار "مسولیت اخلاقی و انسانی" در قبال کشوروهموطنان ستمدیده خود نبوده و نیست ؟ آیا بی تفاوتی در برابر جنایات رژیم نتیجه اش " گستاخ تر شدن" آن به ادامه سیاست اختناق و سرکوب نیست ؟ آیا سفر دیداری و سیاحتی به کشوری که درآن جان انسانها "بی مقدار و بی ارزش" است و گذاشتن شرح مفصل و مصور سفر خود بر روی فیسبوک "چشم بستن" و "دهن کجی" به خون بنا حق ریخته شده نداها و سهراب ها و دیگر جوانانی که درد و خواستشان تنها کمی آزادی بود، نیست؟ آیا "گردن گذاشتن آگاهانه ی"خانم های مسافر ایرانی به قانون حجاب اجباری"پذیرش"هرچند تلویحی این قانون "زن ستیز" نیست؟ جالب اینکه، این خانمها در برخورد با زنان مجاهد که نه از روی "تزویر و ریا" بلکه بدلیل اعتقاد شان حجاب بر سر دارند را با الفاظی چون لچک بسر مورد توهین قرار می دهند. خانم شیرین عبادی حقوقدان و برنده جایزه صلح نوبل زمانی که هنوز به ایران سفر می کردند در باره رعایت حجاب اسلامی گفته بودند "چون قانون کشور است من هم آنرا رعایت می کنم". طبق منطق ایشان باید که به قوانین مجازات اسلامی ازجمله اعدام، سنگسار، بریدن دست و چشم از حدقه درآوردن نیز تمکین کرد. سخن آخر اینکه ایرانیان حاضر در ویلپنت یکبار دیگر این حقیقت را به اثبات رساندند که هر چند "فراق و جدایی" از پدرو مادر و خانواده سخت است و هر چند "دوری" از آب وخاک وطن و زندگی درغربت آسان نیست و این آرزوی قلبی هر ایرانی است که به کشورش"آزادانه" رفت و آمد کند، اما "درد آورتر" از آن اینست که شاهد "بی عملی و بی مسولیتی" آن دسته از ایرانیانی باشیم که "آگاهانه" نگاه خود را از برابرهرآنچه که بر مردم ومیهن ما میرود تنها "بدلیل سفر به ایران" برمی تابانند. نکته آخرین اینکه آندسته از ایرانیانی را که تنها "بفکر خود، خانواده و منافع اقتصادی خود" هستند را "هرگز نمی توان" درمراسمی نظیر ویلپنت پیدا کرد. در آخر بی مناسب نیست که این نوشته را با جمله ای از آقای مسعود رجوی که سالیان پیش در سخنانی اشاره ای به این درد مزمن و شرح و حال اینگونه افراد داشتند را بدون هیچگونه توضیحی به پایان برد: "....اصلا به ما چه، هرچه بادا باد، دم غنیمت است زنده باد اعتیاد. این دنیا هیچ و پوچ است، به هیچ کس اعتماد نشاید کرد. آنکه خمینی بود چه کرد که دیگران بکنند. از کجا اگر بر خیزیم از آنها که در صحنه با رژیم آخوندی درجنگ هستند، پشتیبانی کنیم، فردا وضع بدتر نشود؟ پس برویم دنبال کار و زندگی خودمان، پس خوشا ساحل عافیت و تسلیم به وضع موجود. به این میگویند پیروزی خمینی و نیروهای اهریمنی. مسلوب شدن فرزند انسان به تقدیر کور. به این میگویند انفعال و تسلیم مرگ یک ملت در چنگال دیو سرنوشت "( مبانی مشروعیت و مرزهای سرخ مقاومت - مسعود رجوی ، ص ۷۳) درود بی پایان بر ایرانیان آزادیخواهی با حضورشان در ویلپنت یکبار دیگر شگفتی آفریدند. به امید بر چیده شدن بساط ظلم و ستم از میهنمان ایران سلام بر آزادی درود بر کوشندگان راستین راه آزادی با احترام رضا محمدی 25.06.2015 |