انجمن نجات ايران
ايران-زنداني سياسي
ايران-يكي از كشورهاي است،كه تا كنون بخاطر نقض حقوق بشر بويژه اعدام زندانيان
سياسي بيش از 60 بار بوسيله كمسيون حقوق بشر ملل متحد محكوم شده است،
در ايران ،تا كنون 120000 از زندانيان سياسي اعدام شدند،
دردوران آخوند روحاني اعدامها همچنان ادامه دارد،
خاطران زنداني كه در زير ملاحظه ميكنيد،بوسيله مجاهد خلق هنگامه حاج حسن كه
3 سال از سال 60 زنداني بوده
است،نوشته شده است،اين كتاب به زبان انگليسي و فرانسوي و ايتاليايي و سوئدي و عربي
تجرمه شده است،
ادامه كتاب چشم در چشم هيولا زندانبانهاي دژخيم هرروز آزار و اذيت جديدي براي خرد
كردن زنداني ابداع ميكردند. ما هم تلاش ميكرديم كه در برابر آنها مقاومت كنيم و شگردهاي
دشمن را خنثي كنيم. شبها سرد بود و از كانالهاي سيستم گرمايشي زندان دود و بويي وحشتناك
و بسيار آزاردهنده وارد بند ميشد. هرچه ميخواستيم آن را خاموش كنند، نميكردند و ما
مجبور بوديم كه پنجرهها را باز بگذاريم تا خفه نشويم. بهخصوص بچههايي كه آسم
داشتند و هيچ امكان دارويي در اختيار نداشتند، گاهي بهمرحلة خفگي و مرگ ميرسيدند.
كفِ بند يك موكت نازك مندرس و سوراخ سوراخ داشت كه
بهاندازة يك پارچه معمولي نازك بود و كف موزاييكي بند هم بسيارسرد بود. بنابراين
همه جاي كف بند و سلول پتو سربازي انداخته بوديم. براي حل مسألة سرما از موجودي پتوها
مشترك استفاده ميكرديم و طوري تيمبندي كرده بوديم كه نفراتي هم كه پتو نداشتند در
تيمها تقسيم شوند. چند پتوي سربازي زيرمان ميانداختيم و چند پتوي خوب را كه خانوادهها
داده بودند، بهطور مشترك رويمان ميكشيديم و بهاين ترتيب ميتوانستيم بخوابيم وگر
نه سرما قابلتحمل نبود. يكشب خوابيده بوديم كه بهبند ريختند و گفتند هركس يك پتو
بردارد و خارج شود. نميدانستيم موضوع چيست مگر ما را ميخواهند كجا ببرند؟ همه بيرون
رفتيم، گفتند روبهد يوار بايستيد. اين كار هم با مشت و لگد و فحش انجام شد. توابها
هم كه عامل اصلي اين جريانات بودند، مثل سگهاي ولگرد بروبيايي داشتند و براي ”حاج
داوود“ دژخيم خوشرقصي ميكردند.
پس از مدتي انتظار در سرما، بالاخره ”حاج داوود“ آمد
و مجدداً دهان كثيفش را باز كرد و لجنهاي ذهنش را بهما نسبت داد وگفت شنيدهام
از پتوهاي مشترك استفاده ميكنيد وكارهاي آنچناني با هم ميكنيد. اينجا دانشگاه جمهوري
اسلامي است و يكمشت اراجيفي كه هميشه نشخوار ميكرد، بهزبان آورد. مردك هرزه! او
يكبار خودش را لو داد و يك روز كه خواهران را از بند بيرون آورده و براي تنبيه آنهارا
با شلاق و كتك روي زمين انداخته و گفته بود كه همه از اول تا آخر بند، سينهخيز بروند…
بعد بهپاسدارانش گفته بود نگاه كن ما آنهمه دنبال يك زن ميدويديم، حالا اين همه
زن زيردست و پايمان ريخته است.
بههرحال آن شب تاصبح
ما را بيرون در سرما نگهداشتند و تمامي پتوها را از ما گرفتند و بههركس فقط پتوي
خودش (كه خانواده اش برايش آورده بودند) و يا يك پتوي سربازي دادند. وقتي بهبند
برگشتيم فوراً تجديد سازماندهي كرديم. اول براي اينكه دل توابها خوب آتش بگيرد شروع
بهخنديدن و خوشحالي كرديم و سپس گفتيم بچهها شب همه باكليه وسايل ميخوابيم. كلمه
كليه وسايل معني خاص خود را در زندان داشت مثلاً هروقت ميگفتند فلاني را با كلية وسايل
بردند يا بازجويان و پاسداران ميگفتند فلان زنداني با كلية وسايل، يعني ديگر او را
نخواهي ديد حال يا اعدام و يا هر سرنوشت ديگر، ما هم اين كلمه را گاهي در مواقعي
بهكار ميبرديم مثل همين قضيه. جاسوسها نفهميدند موضوع چه ميتواند باشد، شب دوباره
بهارامي يادآوري شد، بچهها، كليه وسايل! و همه رفتند ساكهايشان راآوردند وهرچه
درساك داشتند پوشيدند و بههمديگر هم دادند هركس سه چهارجفت جوراب باهم و يا
دو سه روسري روي هم پوشيد و خلاصه هر تعداد كه لباس داشتيم، پوشيديم. خودمان از قيافههاي
خودمان خندهمان گرفته بود و كلي خنديديم و تفريح كرديم، بعد در تيمهاي 4،5نفره پتوها
را زير انداختيم چون زمين واقعاً سرد بود! و بعد بدون پتوي رو، ملافهها و چادرهايمان
را رويمان انداخته و خوابيديم. فقط بهمريضها پتوي رو داده شد. بهاين ترتيب هم
روي رژيم و جاسوسانش را كم كرديم و هم از سرما نجات پيدا كرديم. ديدن قيافه پرحرص
و بور توابها، گرممان ميكرد.