انجمن نجات ايران
ايران-زنداني سياسي
ايران-يكي از كشورهاي است،كه تا كنون بخاطر نقض حقوق بشر بويژه اعدام زندانيان
سياسي بيش از 60 بار بوسيله كمسيون حقوق بشر ملل متحد محكوم شده است،
در ايران ،تا كنون 120000 از زندانيان سياسي اعدام شدند،
دردوران آخوند روحاني اعدامها همچنان ادامه دارد،
خاطران زنداني كه در زير ملاحظه ميكنيد،بوسيله مجاهد خلق هنگامه حاج حسن كه
3 سال از سال 60 زنداني بوده
است،نوشته شده است،اين كتاب به زبان انگليسي و فرانسوي و ايتاليايي و سوئدي و عربي
تجرمه شده است،
ادامه كتاب چشم در چشم هيولا.
در ”قزل“ هم مثل ”اوين“ بعضي شبها برنامة بهاصطلاح
”ارشاد“ بود يعني آخوندي يا شبهاخوندي براي ارشاد ما ميامد. همه ما را بهزور
از بندها خارج كرده و در راهرو درمقابل بند خودمان مينشاندند و سپس مزخرفات مبتذل و
مهوع آنها شروع ميشد. يك آخوند جوان بيعمامه چند شب تلاش ميكرد ما را بهمناظره دعوت
كند و ديگر بهالتماس افتاده بود فكر ميكنم در صورت موفقيت در كارش يعني در صورت وارد
كردن ما به تئاتري كه راه انداخته بودند، مالي يا مقامي در حكومت بهاو ميرسيد،
چون وقتي جواب نگرفت و از مرحله تضرع و التماس هم عبوركرد، شروع بهفحش دادن و بهكار
بردن كلماتي درست مانند بازجوها كه هنگام شكنجه استفاده ميكردند،كرد. بهاين ترتيب
فهميديم طرف بازجويي است كه حالا نقابش را برداشته و نقش يك معلم ارشادكننده در راه
خدا را بازي ميكند.
”حاجي“ كه احساس ميكرد در پروژة توابسازي و درهم شكستن بچهها شكست خورده،
مثل مار زخمخورده بهخود ميپيچيد، با آن هيكل غولآسايش درست مثل يك گوريل راه ميرفت،
ديوانهوار عربده ميكشيد و فحش ميداد. او وقتي داشت ازكنار بچههاي بند ما عبور ميكرد
و ما بلند شده بوديم كه بهبند برگرديم، ناگهان مشت محكمي بهسريكي از بچهها كوبيد.
اوكه كنار ديوار ايستاده بود سرش محكم به ديوار خورد و بيهوش نقش بر زمين شد. او
را بلندكرديم و بهد اخل بند برديم، هنوز بيهوش بود و پيشانيش در محل اصابت بهد
يوار ورم كرده بود هرچه اصراركرديم، او را بهبهد اري نبردند و ما تا صبح بالاي
سر او نشستيم و كمپرس آب سرد روي سرش گذاشتيم، چون خطر ضربة مغزي بود. او 2، 3ساعت
بعد بههوش آمد، ولي كماكان 24ساعت خودمان او را زير نظر داشتيم كه خوشبختانه بهخيرگذشت.
براي اين جنايتكاران هيچ محدوديتي در جنايت و نابود
كردن زندانيان وجود نداشت. خميني دست آنها را مطلقاً باز گذاشته بود تا براي در همشكستن
زندانيان هربلايي سر آنها بياورند و در فتوايي خيالشان را راحت كرده بود كه جان
و مال و ناموس هيچيك از ”منافقين“ هيچ ارزشي ندارد و اگر كسي زير شكنجه جان بدهد،
كسي مسئول نيست. ما هم اين را ميدانستيم و براي همين تلاش ميكرديم هركاري را جمعي
انجام بدهيم و كسي تكي كاري نكند و شاخص نشود. چون بههرحال بهصورت جمعي دستشان
بستهتر بود. براي كارها و اقدامات جمعي هم بهطور علني نميتوانستيم كاري بكنيم.
چون رژيم هم هروقت ميخواست بهطور جدي دست ما را ببندد، بهبقيه فشار مياورد مثلاً
اگر يك نفر بهبرنامه نميرفت علاوه بر شكنجة ويژة او، تمام نفرات همان سلول را تنبيه
ميكرد. چيزي كه براي بچهها خيلي عذابآور بود و نميخواستند بهخاطر خودشان كس ديگري
شكنجه شود.