۱۳۹۴ تیر ۲۳, سه‌شنبه

آموزه ها و تجارب تاريخي انقلاب كبير فرانسه

انجمن نجات ايران
تاريخچه
در قرون هفدهم و هجدم فرانسه يك دولت بسيار نيرومند بود. لوئي چهاردهم سپاهيان خود را تا 550هزار تن افزايش داده بود. لوئي چهاردهم يك جمله معروف داشت كه هميشه با نخوت تكرار ميكرد: “دولت من هستم!“  بعد از لوئي چهاردهم، لويي پانزدهم جانشين او شد، از طرف ديگر رشد اجتماعي مردم رو به اوجگيري بود و قدرت مطلقه هدف مشخص آن محسوب ميشد. مركزيت فرهنگي و هنري نيز از كاخهاي مجلل به ميان مردم انتقال مييافت. جنگهاي بي پايان وضع مالي مملكت را آشفته ساخته بود؛ خزانه تهي شده بود؛ مردم با فقر دست به گريبان بودند؛ حتي با شلاق زدن و زنداني كردن هم ماليات وصول نميشد. ولاف وگزافهاي رشد اقتصادي، مردم را قانع نميكرد، كمكم نظرهاي انتقادي در بارة خصائل و عواقب خودكامگي به گوش ميرسيد. لوئي پانزدهم ميدانست كه قدرت مطلق پادشاهي كه به قانون اعتنا نميكند و حرف خود را قانون ميشناسد، نبايد دوام زيادي داشته باشد. درباره او جمله ورد زبان همه بود: “ بعد از ما نوبت توفان است“. 
 تصادفاً  پيشبيني درباريان صورت حقيقت پيدا كرد. توفان برپا شد و بساط نظام فئودالي و قدرت مطلقه را برچيد. در اواخر قرن هجدهم جميعت فرانسه در حدود 2.5 ميليون نفر بود كه 33ميليون نفر آن از دهقانان تشكيل شده بود. اين دهقانان زير سلطه نظام فئودالي بسر ميبردند و در مزرعه هاي كوچك كه به زمينداران خرده مالك تعلق داشت كشت وزرع ميكردند. 
در دوران لوئي پانزدهم تمام مقامهاي فشون به اشرافيت واگذار شد و تمام فرماندهان كه از طبقه متوسط برخاسته  
بودند، از قشون اخراج شدند. حتي در قلمرو روحانيت نيز مقامهاي عالي به اشرافيت تعلق گرفت. درسال 1774 لوپي پانزدهم مرد و لوئي شانزدهم به سلطنت رسيد. 
لويي شانزدهم هوش و ذكاوت معمولي داشت و نسبت به همه چيز كينه ميورزيد. آنچه بيش از همه براي او مهم بود، وجود و بقاي خودش بود؛ در زمينه مسائل سياسي تحت نفوذ شديد زوجه اش “ماري آنتوانت“-خواهر امپراتور اتريش- قرار داشت. 
زمينه هاي بروز و روند انقلاب فرانسه
1-نيروهاي مولده ومناسبات توليدي: پيش از آنكه انقلاب بورژوازي فرانسه پديد آيد، شكل مناسبات فئودالي حاكم بود، و راه رشد نيروهاي توليدي را بسته بود. از طرفي نيز قادر نبود از گسترش صنعت  و تجارت جلوگيري كنند و نيروهاي مولده را درچارچوب خود حفظ كند. شكل فئودالي مالكيت و مناسبات فئودالي، حافظ تمام سْنن استثماري زمينداران بود و نيروهاي توليدي جديد با آن در پيكار بودند. اين پيكار را يك انقلاب اجتماعي ميتوانست به ثمر برساند و موانع راه رشد ملي را از ميان بردارد. انقلاب شروع شد و بورژوازي از قيام توده ها عليه نظام فئودالي سود جست و قدرت مطلقه را منشا فئوداليسم شناخت و انقلاب را به جانب اين دو عامل عمده هدايت كرد. 
2-وجود متفكران بورژوازي در آستانه انقلاب: جنبشهاي ضدفئودالي با مبارزات فرهنگي توأم بودند و نويسندگان  و محققان فرانسه، فرهنگ ضد فئودالي را تبليغ ميكردند. يكي از نويسندگان و محققان “ولتر“ بود. داستانهاي بيداركننده  و آثار تاريخي روشنگر و رساله هاي سياسي او در خدمت انقلاب بورژوازي خلق شده بود، گرچه لبة تيز حمله وي به سوي كليسا و سرواژ بود و از اين راه دشمنان زيادي پيدا كرده بود، اما هدف اصلي اين متفكر، فرو ريختن كاخ خودكامگي  و سرچمشه تمام بيچارگيها بود.
به گفته “هرتسن“ ولتر مانند نيزه اصابت ميكرد و آتش ميزد.“ منتسكيو“ نيز با ولتر وارد قلمرو فرهنگ پيشرو شد و به عنوان يكي از مخالفان متفكر قدرت مطلق و كليسا شناخته شد. همچنين“ ژانژاكروسو“ تمام عمرش تماشاگر مبارزه دائمي اشرافيت ثروتمند شهرنشين با صنعتگران و دهقانان بود. روسو در يكي از آثارش نوشته است: “ انسان آزاد بدنيا آمده با اين حال همه جا دست و پايش در زنجير است“. صاحب اين سخن معتقد بود كه قدرت بايد به خود مردم تعلق داشته باشد. به طوركلي نظام فكري و جهان بيني روسو، انعكاس افكار خرده بورژوازي فرانسه بود كه از مالكان و صنعتگران و دهقانان پديد آمده بود. 

3-بحران مالي: امري كه وقوع انقلاب را تسريع كرد، شكست مالي دولت بود. مالياتها و ساير عوايد مملكتي تكافوي مخارج ضروري را نميكرد. اين امر نيز به نوبه خود ناشي از معافيت اشراف و روحانيون در پرداخت ماليات بود. 
4-مجمع عمومي: ازسال 1614مجمع عمومي تعطيل شده بود، تشكيل مجدد آن به هيجوجه ممكن نميشد، لوئي شانزدهم از فرط ناچاري موافقت كرد مجمع عمومي تشكيل شود، و مالياتهاي تازهاي به تصويب برساند و براي گرفتن وامهاي جديد موافقت خود را اعلام نمايد. موقعي كه اين مجمع تشكيل يافت، بحران حاكميت قدرت مطلقه  به اوج رسيده بود و فقر و فلاكت از حد تحمل گذشته بود و تمام و روستاها با قيامهاي دهقاني همبستگي پيدا كرده بودند و مانوفاكتورها با كارگران انقلابي پر شده بود. به گفته متفكري بزرگ “در فرانسه اين دوره طبقات پائين نميخواستند و طبقات بالا نميتوانستند به شيوه قديم زندگي كنند“.
شرايط اجتماعي فرانسه به مرحله اي رسيده بود كه فقط عمل انقلابي مردم ميتوانست بساط نظام استثمارگر فئودالي را درنوردد. در روز افتتاح مجمع عمومي هنگامي كه سخنراني پادشاه لويي شانزدهم شروع شد، نمايندگان طبقات بالا در كمال حيرت مشاهده كردند كه نمايندگان طبقه سوم سرپا ايستاده اند و كلاههايشان را برنداشته اند. لوئي شانزدم به روي خود نياورد كه در گذشته تمام افراد غير روحاني و غير اشراف هنگام سخنراني او زانو ميزدند وكلاههايشان را در دست ميگرفتند. روزهاي بعد ساختماني كه مجمع عمومي در آن تشكيل مييافت، شاهد اجتماع مردمي شد كه از پاريس آمده بودند تا مجمع عمومي را عليه پادشاه برانگيزند. فعاليت اين افراد موثر واقع شد و در هفده ژوئن نمايندگان طبقه سوم خود را نمايندگان تمام ملت فرانسه اعلام كردند.  و نام مجمع ملي را روي خود نهادند و تهديد كردند كه چنانچه لوئي شانزدهم بخواهد با زور آن را متلاشي كند نمايندگان طبقه سوم مردم را تحريك خواهند كرد كه از پرداخت ماليات خودداري كنند. 

5-سقوط باستيل: پاريس آماده جنگ با سپاهيان لوئي شانزدهم بود، روز 14 ژوئيه 1789 اين شايعه در تمام پاريس بگوش ميرسيد كه توپ بالاي قلعه قديمي باستيل از كار افتاده است و چند دسته از مردم قلعه را كه زندان مخوف لوئي شانزدهم بود، در محاصره گرفتند، و با تيراندازي به طرف قلعه، نگهبانان آنجا را مجبور به تسليم كردند. فرياد پيروزي،پيروزي، پاريس را پرطنين كرده بود. نجار، كفاش، پادو و بافنده وكاسبكار خرده پا، باستيل را به تصرف درآوردند و مخوفترين زندان لوئي شانزدهم را گشودند. شب چهاردم ژوئيه كسي در پاريس به خواب نرفت. وقتي لوئي شانزدهم شنيد كه تمام پاريس در آتش انقلاب ميسوزد و باستيل سقوط كرده با تعجب گفت: “اين كه شورش است!“ و يكي از درباريان جواب داد:“ قدرقدرتا، شورش نيست، انقلاب است“. 
سقوط باستيل ايالتها را به قيام تحريك كرد. پاريس سرمشق واقع شد. بوروژازي شهري، از قيامهاي عمومي براي غصب قدرت سود جست، قيامهاي دهقاني از حالت پراكندگي و انفرادي درآمدند و به قيام عمومي مبدل شدند. ناقوس انقلاب درسراسر فرانسه به صدا درآمد و…… 
انقلاب فرانسه، پايه ريزي دنياي مدرن
سال 1789 يك زلزله سياسي اروپاي قديم را به لرزه در آورد. به طور واقعي سنگ بناي دنياي مدرن، انقلاب فرانسه است واقعه اي 

كه تاريخ را به مسير ديگري هدايت كرد. اين انقلاب تمامي بنيادهاي اروپا را به لرزه در آورد و تأثيرش در تمامي دنيا احساس شد و اميدهاي بسياري را برانگيخت. حقوق بشر، دموكراسي، حقوق شهروندي، آزادي و حريت فرانسه دستخوش يك تحول اساسي شد. ديوارهاي زندان باستيل فرو ريخت و انقلاب كبير فرانسه متولد شد.
فتح و درهم شكستن باستيل، به مثابه شكستن طلسم اختناق و فروريختن آن هيمنه ديكتاتوري و طبقات ظالم حاكم بود و بعد از آن ديگر گشايش در مراحل انقلاب به سرعت پيش رفت. سلطنت مطلقه شاهنشاهي قدرتش را در برابر مردم از دست داد و طي مدتي كوتاه، مثل برف در انقلاب فرانسه ذوب شد. اين انقلاب همچنين اشرافيت بي چون و چراي فرانسه و امتيازات آن را ملغي كرد و اتوريته مطلق كليساي كاتوليك را نيز مهار زد. 
انقلاب، نان براي فقرا و مردمسالاري و حقوق يكسان براي همه شهروندان فرانسه را ميخواست.  اما اين حركت عظيم،  قيمت سنگيني ميطلبيد.
اين انقلاب با شعار آزادي، برابري، برادري بناي دنياي مدرن را در اروپا پايه ريزي كرد. هرچند اين انقلاب بعدها 
سركوب شد اما زلزله يي بود كه آثار و پس لرزههايش نقاط مختلف دنيا را تحت تأثير قرار داد. فرانسه همچنان ياد و خاطره انقلابيون خود را حفظ كرد. و دستاوردهاي انقلاب ماندگار شد و از همه مهمتر اين كه برگي درتاريخ ورق خورد و دوران تازه يي پس از آن آغاز گرديد. انقلاب فرانسه يك رخداد فوق العاده است. در تاريخ از آن اين گونه ياد شده كه : 
مردم به اين باور رسيده بودند كه ميتوان در جامعه همه چيز را درست كرد و نه تنها ميتوان سياستها و زيربناها را تغيير داد بلكه ميتوان حتي ذات طبيعي بشر را هم تغيير داد.
د ر 14ژوئية 1789 زندان مخوف باستيل توسط توده هايي از تهيدستان شهري همچون كفاشها، پادوها، نجارها و كسبة خرده پا و با همكاري روستائيان  محروم، فتح شد. از آن پس  در تاريخ فرانسه فصلي گشوده  شد كه  نه تنها يكي از متلاطمترين دوره هاي زندگي فرانسويها را شكل داد،  بلكه زندگي مردم بخش بزرگي از جهان  را هم تا مدتها تحت تاثير قرار داد. درسها و تجارب آن دوران سراسر دگرگوني، بسيار متنوع و آموزنده است. در واقع با فرو ريختن ديوارهاي اين قلعه كه زندان باستيل نام داشت، انقلابي آغاز شد كه  امواج توفاني آن نه تنها فرانسه بلكه تمامي اروپا و بخشهايي از آسيا را نيز درنورديد.
 انقلاب كبير فرانسه كه از 1789 شروع شد، طي دو مرحله تا 1794 پروسه هاي تكاملي و بلوغ خودش را طي كرد، اما از آن پس ستيزه طبقاتي و غلبه عنصر ضد انقلابي مسير انقلاب را تغيير داد و نهايتا در پنجمين مرحله و دهمين سال يعني سال 1799، با كودتاي ناپلئون بناپارت، برانداختن جمهوري و تشكيل امپراتوري و سركوب، انقلاب شكست خورد تا بار ديگر 67 سال بعد ارزشهاي انقلاب كبير فرانسه در كمون پاريس مجددا سر برآورد.  
مراحل انقلاب كبير فرانسه 

مرحلة اول: از سال1789، سال سقوط باستيل تا 1792 استبداد عنان گسيختة سلطنتي محدود و مشروط به قانون شد. (مشروطه سلطنتي) و در گام بعد با سپردن شاه و ملكه به  تيغة گيوتين، سلطنت به صورت يك نظام منقرض شده،  موقتا به بايگاني تاريخ سپرده شد. حكومت و قدرت سياسي به دست شوراها يا همان كمونهاي مردمي پاريس افتاد. انقلابيون و روشنفكران انقلابي، سرِ سياسي كمونهاي خياباني و باشگاه هاي فكري موجود درجامعه بودند و آن باشگاهها  در حكم احزاب سياسي بودند.
 مرحلة دوم : انقلاب ازسال 1792 تا 1794: حكومت  كمون اول پاريس يا كنوانسيون ملي به رهبري روبسپير، دكتر مارا و دانتون، دوراني كه نهايتا به ترور و تصفيه رهبران و پيش كسوتان انقلاب منتهي ميشود. وضعيت فرانسه در اين زمان به قرار زير است :
در داخل:  دوران ترور اول آغاز ميشود. ماهها و سالهايي است همراه با تصفيه و ترور و كشتار رهبران اوليه انقلاب و برقراري فضاي رعب و وحشت و ديكتاتوري. گفته ميشود اين تصفيه ها توسط “روبسپير“ انجام ميشود. در آن دوران سر بر آوردن حكومت بورژوازي در تقدير بود. اين دوره مساوي با پايان رسمي سلطنت، اعدام پادشان و ملكه، و اعلام جمهوريت بود. در پاريس يك حكومت انقلابي تشكيل شد. بقاياي نظام فئودالي  منهدم شد. برده داري در مستعمرات الغا گرديد. خرده بورژوازي انقلابي، رهبري را بدست گرفت. روبسپير، دكتر مارا و دانتون در راس بسيج تودهاي براي پيشبرد و حفظ انقلاب قرار داشتند. همراه با اوج گرفتن جنگ خارجي، جنگ داخلي نيز وسعت بيسابقه اي پيدا كرد. يكسال بعد دكتر مارا توسط زني از ضد انقلاب ترور شد، و زد و خوردهاي داخلي ابعادي خونين گرفت. اگرچه خردگرايي اوج تازهيي گرفت، ولي به گفته تاريخ نويسان در برخي مواقع افراطكاريهايي صورت گرفت كه از جمله آنها مبارزه با آيين مسيحيت، تغيير نام ماههاي سال و روزهاي هفته، تغييرِ تقويم و جايگزين كردن“ دهه” بجاي “هفته” (از موضع ضديت با كليسا و مسيحيت زدايي و برخي كارهاي ديگر از اين قبيل) كه  به پيچيدگي اوضاع افزود. اين دوره به ارتجاع ترميدوري هم معروف شده است. دستاوردهاي اين دوران از زبان يكي از رهبران انقلاب :

- اختيارات ديكتاتور  مشروط به قانون شد و به اين ترتيب ديكتاتوري مهار و محدود  گرديد.
-نظام فئودالي بر افتاد و دهقانان به زمين رسيدند.
-و سرانجام  مديريت سياسي و اقتصادي جامعه  بازسازي شد و در شكل جديدي راه و جايي هم  براي طبقات
 نوخاستة شهري و در نهادهاي تصميم گيرندة مملكتي گشوده شد.
درخارج كشور: اين انقلاب باعث برانگيخته شدن تهيدستان ساير كشورهاي اروپايي و احساس خطر رژيمهاي پادشاهي و ديكتاتوري درآن كشورها شد. تا آنجا كه ساير حكام و سلاطين اروپايي خود را ناگزير از جنگ با منشاء فتنه از نظر آنها يعني فرانسة انقلابي ديدند. سال 1792 آغاز يك دوره جنگ تمام عيار خارجي بود كه در آن سربازان حرفه اي ارتشهاي همساية فرانسه در مقابل ارتشي از تهيدستان ِكمتر مسلح  ولي با انگيزة فرانسوي و مردمي يا انقلابي بودند، يكي پس از ديگري شكست ميخوردند. اين اگر چه يك جنگ طولاني و خونين براي همة طرفهاي درگير بود ولي در عين حال شروع يكدوره انقلاب ريشه اي تر براي مردم فرانسه بود.
سال 1794،جنگ خارجي با پيروزي فرانسه به پايان رسيد، و جنگهاي داخلي هم فرو نشست. اگر چه دهقانان، صاحب زمين شده بودند اما بهبودي چنداني در زندگي مردم طبفات پايين شهري بوجود نيامده بود. اينان شعار آزادي، برادري، برابري خود را كما كان تحقق نيافته ميديدند. در غياب تضاد خارجي، يكبار ديگر تضادهاي داخلي ميداندار تحولات اجتماعي فرانسه شد.
مرحلة سوم، از سال  1795 تا  1799:  
سال 1795 حكومت ديركتوار (مديريت) نخستين جمهوري فرانسه است كه تشكيل ميشود. و 4 سال عمر ميكند. دهفانان كه  صاحبِ زمين شده بودند، صحنة انقلاب را ترك كردند. 
انقلابي كه با خيزش عمومي تهيدستان و با حمايت خرد جمعي زحمتكشان و روشنفكران انقلابي پا گرفته بود، با از دست دادن بخشي از سربازان وفادارش كه براي كار روي زمينهاي خود برگشته بودند، و با درگيري عناصر رهبري كننده اش، دچارشكستي مقطعي و خونين ميشود و كمي بعد ضد انقلاب توانست براحتي با بازداشت و قتل روبسپير و همكاران نزديك او، اين مرحله از انقلاب را مهر پايان بزند. دوران ترور شروع شده بود. شروع اين وقايع، در تقويمِ جديد برابر با روز نهم از ماهِ تروميدور، كه مصادف بود با 27ژوئية 1794 كه اين دوره را دوره ارتجاع ترميدوري ناميده اند. روز8 مارس 1795 ژيرودنها مجددا به حكومت فراخوانده ميشوند. آوريل95 قيام سانكولوتها (بيشلوارها يا پا برهنه ها) كه جمهوريخواه و راديكال بودند صورت ميگيرد. 5 اكتبر 95سركوب قيام متمايل به سلطنت توسط ناپلئون انجام ميشود. 

نوامبر95 ديركتوار تشكيل شده ناپلئون را هم فرمانده لشكر ايتاليا ميگذارد. طبقة جديد به دنبال رشد و ارتقاي توليد صنعتي بود، حكام جديد، با اين توجيه كه مردم امنيت و جمهوري  ميخواهند به الغاي قانون اساسي دمكراتيك قبلي پرداخته و يك ديكتاتوري تازه برپا كردند. در اين دوره اين جمهوري مشروطه بود كه قرباني شد و دوباره ديكتاتوري! تسلط يافت. اگرچه همين هيأت مديره بود كه حكومت را رسما جمهوري اعلام كرده و مُهرِ پايان رسمي  برشناسنامة نظام سلطنتي زده بود ولي حالا براي پيشبرد منافع طبقاتي خودش قانون اساسي جديدي را تدوين ميكرد.
سر اصلي هيات مديره،  “باراس“ نامي بود كه  در ميانة راه ، به تصفية هيات مديره و انحلال مجلسين پرداخت. يكبار ديگر سركوب ويك بار ديگر ديكتاتوري، اين بار يك نظامي يعني ناپلئون به كمك باراس شتافت تسلط ديكتاتوري!  تخصص وي بكارگيري توپخانه براي انجام كشتار جمعي در خيابانها بود! يك بارهم سان كولوتها ساختمان كنوانسيون را تصرف و خواهان نان و قانون اساسي سال 91 ميشونند و يك نماينده مجلس را ميكشند و سربريده به رئيس مجلس تقديم ميكنند. 
ناپلئون بناپارت ژنرال جواني كه پيش ازاين هم يكبار در سركوب شورش كارگران، از خود توانمندي بسياري نشان داده بود، در دستگاه جديد رو ميآيد.  تخصص وي بكارگيري توپخانه براي انجام كشتار جمعي در خيابانها بود.! 
مرحلة چهارم: از سال 1799 تا  1804 :
ناپلئون  در سال 1799 عليه رئيس خود باراس هم شوريد و كودتا كرد و جمهوري را كامل برانداخت. او نوع جديدي از حكومت داير كرد. او نام ديكتاتوري خود را  حكومت كنسولي نهاد كه شايد بتوان به آن،  نامِ جمهوري استبدادي داد.
مرحلة پنجم 1804 تا 1814: 

پايان قطعي انقلاب فرانسه و آغاز امپراتوري ناپلئون بناپارت: سال 1804 يعني 5 سال بعد از برانداختن جمهوري و ايجاد نظام حكومتي كنسولي، بناپارت كه خود را كنسول اول ناميده بود، بساط ظاهري جمهوري را هم برچيد . او ديكتاتوري خود را با نام امپراتوري فرانسه،  به ثبت داد و خود نيز، با نام امپراتور فرانسه، ناپلئون اول!  بر تخت نشست. 
ناپلئون بناپارت، يك دوران سياه و خونين از جنگ و كشورگشايي در اروپا براه انداخت كه تا سال 1814 ادامه يافت. او پس از آن نيز مجددا،  يك دورة كوتاه ديگر را هم به خون آغشت. و سرانجام در سال 1821 در تبعيد در جزيرة سنت هلن مرد.  به هنگام مرگ ناپلئون امواج متلاطم انقلاب كبير فرانسه هنوز سر ميكشيد. يكبار ديگر بازگشت سلطنت و باز جمهوري و باز امپراتوري دوم، صفحات ديگرِ تاريخ فرانسه را اشغال كردند. تا سرانجام در اواخر قرن نوزدهم يعني در سال 1870 ميلادي( 67 سال بعد) مجددا جمهوري فرانسه پس از سقوط پاريس توسط قواي آلمان به رهبري بيسمارك،كمون مردمي پاريس مجددا برقرارشد و تاريخ ميانة فرانسه به تاريخ جديد آن وصل گرديد. روز18ژانوية سال1871 پاريس سقوط كرد. روز دهم ماه مه همان سال، رئيس قوة مجرية وقت فرانسه به نام كاستن تيير،  عهدنامة فرانكفورت را با آلمان متحد امضا كرد.
زحمتكشان پاريسي در ميان شكستها و خيانتهاي طبقات حاكم  دريافتند كه لحظة موعود برايشان فرا رسيده، لحظه اي كه  با در دست گرفتن كارهاي عمومي نبض جامعه را به دست گيرند و وضع را تغيير دهند. آنها پي برده بودند كه وظيفة حتمي و قطعيشان اين است كه با قبضة  قدرت و اهرمهاي حكومتي، مالك سرنوشت خود شوند. 
روز 18 مارس1871 در پاريس نهادي روي كار آمد كه به حكومت كمون پاريس معروف شد. حكومتي متشكل از شوراهاي محله هاي پاريس و يكه هاي نظامي كارگراني كه در جريان دفاع از پاريس  در كسوت گارد ملي، مسلح شده بودند. 
كمون پاريس يك  نوآوري در تاريخ بود. حكومتي كه تماما برخاسته از مردم و موسسه هاي مردمي بود. اگرچه كه كميتة مركزيِ آن، تركييي نا همگون مينمود. مجموعه اي كه  از انقلابيون راديكال طرفدار لويي بلانكي معروف تا اصلاح طلبان قانونگرا و روشنفكران، همه را يكجا در خود  جا داده بود. فرانسوياني كه در شروع انقلاب به خيابانها ريختند همگي به يك چيز ايمان داشتند. اين كه آزادي تنها زيورِ شايستة شأن  انسانيست، و كمترين بهاي بدست آوردن آن نثار جان و زندگي انسان است. آنها براي بدست آوردن يك  زندگي انساني، بي هيچ  ترديدي  به پا خاستند و از فدا كردن خود، مضايقه نكردند.
ويژگيهاي منحصر به فرد انقلاب فرانسه

در كتاب انقلاب فرانسه جلد 1 (نوشته آلبرسوبول- ترجمه نصراله كسرائيان) آمده است:  انقلاب فرانسه نخستين 
  انقلابي نبود كه بورژوازي از آن منتفع ميشد ، پيش از آن در سده شانزدهم انقلاب هلند ، در سده هفدهم 
انقلاب انگلستان و در سده هجدهم انقلاب آمريكا راه را نشان داده بودند.
” انقلاب 1789 تا 1794 طليعه جامعة سرمايه داري بورژوايي مدرن در تاريخ فرانسه بود. ويژگي اساسي اين انقلاب  استقرار موفقيت آميز وحدت ملي از طريق انهدام رژيم ارباب و رعيتي و مراتب ممتازه فئودالي بود. بگفته توكويل دركتاب ” رژيم كهن و انقلاب” هدف اساسي انقلاب عبارت بود از محو آخرين بقاياي قرون وسطي. اوج اين انقلاب در استقرار دموكراسي ليبرال بعد ديگري به اهميت تاريخي آن ميدهد، لذا از اين دو ديدگاه همچنين از ديدگاه تاريخ جهان ميتوان اين رويداد را به عنوان يك نمونه كلاسيك انقلاب بورژوايي تلقي نمود .
پيروزيهاي فرانسويان در زمينه الغاء رژيم ارباب رعيتي، آزاد كردن دهقانان از قيد تعهدات اربابي وعشريه هاي [يك دهم محصول دهقان به كليسا تعلق داشت] كليسايي به گردش انداختن مجدد موقوفات فئودالي راه را براي تكامل سرمايه داري هموار كرد. 
تصرف باستيل همچنان بصورت سمبل قيام مردم و” مارسيز” بعنوان سرود آزادي و استقلال برجاي ماند . از اين ديدگاه انقلاب فرانسه حقيقتاً ارزش اسطوره بودن را آن چنان كه ژرژ سورل بيان كرده است دارد، اين انقلاب با قلب و ذهن سروكار دارد، نويد بخش روزهاي بهتر آينده است، انگيزشي است براي عمل، نيروي جاذبه ايدئولوژيك انقلاب به هيچ روي كمتراز رمانتيسيسم انقلابي آن نيست، چرا كه تجسمي از تلاش گسترده و بحق براي استقرار جامعه اي برشالوده خرد است. توكوويل مي گويد: ديده ايم كه انقلاب فرانسه انسانها را در دفاع از قانون، سنت، شخصيت و زبان با يكديگر متحد و يا از يكديگر جدا كرده است، هم ميهنان را به جان هم انداخته است و بيگانگان را برادر كرده است يا برفراز و بالاي همه خصوصيات ملي، قلمرويي از فكر مشترك بوجود آورده است كه عضويت درآن براي مردم همه ملل آزاد است.
در همين رابطه در فصل چهارم كتاب فرهنگ گرايي- جهاني شدن و حقوق بشر(تأليف حسين سليمي) آمده است:  «انقلاب فرانسه مهمترين تحول اجتماعي و موثرترين حركتي بود كه در جهت تثبيت نگاه و فرهنگ جديد حقوق بشري اتفاق افتاده است.
و بالاخره در عظمت انقلاب كبير فرانسه رابرت روزول پالمر در تاريخ جهان نو (ترجمه ابوالقاسم طاهري) به مقايسه وجوه اشتراك انقلاب اكتبر روسيه با انقلاب كبير فرانسه پرداخته مي نويسد:
انقلاب 1917 روسيه را از لحاظ عظمتش فقط ميتوان با انقلاب 1789 فرانسه قياس گرفت. هر دو از عللي سرچشمه گرفت عميق و كهنسال، هردو در بسياري ازكشورها چندين سال متمادي بطور مستقيم و غيرمستقيم موثر افتاد.… غرض هر دو آزادي بود، يكي ميخواست خود را از قيد فئوداليسم برهاند، ديگري ميخواست خود را از چنگال كاپيتاليسم آزاد كند، هيچكدام دقيقاً يك نهضت ملي نبود كه حل اشكالات داخلي را وجهه همت خود قرار دهد، در هر دو انقلاب، قطع نظر از نژاد يا مرام آنها روي سخن با مردم و عموم آحاد بشر است. هر دو انقلاب در عموم كشورهاي عالم طرفداراني پيدا كرد، هردو بين المللي شد، هر دو در كليه كشورها با مخالفت شديد اشخاصي مواجه شد كه براثر بروز اين انقلاب طرز زندگي خود را درمعرض خط ميديدند، در هر دو انقلاب اسلوب سياست انقلابي يكي بود، بعبارت ديگر مادام كه غرض آنها برانداختن رژيم قديمي بود ميان انقلابيون وحدت نسبي وجود داشت و همينكه نوبت به ايجاد حكومت جديدي رسيد در بين آنها نفاق و نزاع افتاد و…
انقلاب كبير فرانسه، به دنبال آن شروع آتشين كه سمبل آن تصميمات انقلابي مجلس ملي از يك سو و فتح زندان باستيل مظهر قهر و خشونت ضد خلقي ديكتاتوري حاكم توسط قيام مردم بود، در روند پيشرفت خود به سرعت راديكاليزه شد و راه تساوي طلبي، سوسياليزه كردن خدمات اجتماعي و ارجحيت حق زندگي بر حق مالكيت و… را طي مي كرد. دراين رابطه به نقل بخشهايي از كتاب انقلاب فرانسه (نويسنده آلبرت سوبول – ترجمه نصراله كسرائيان ) اشاره ميشود :
مقايسه انقلابات اخير با انقلاب فرانسه نشان خواهد داد كه اين انقلاب ضرورتاً داراي ماهيتي بسيار متفاوت بوده است .…اگر انقلاب فرانسه برجسته ترين انقلاب بورژوايي بوده است و بخاطر ماهيت دراماتيك مبارزة طبقاتي خود تمامي انقلابات پيشتر را تحت الشعاع قرار داده است، هردوي اين خصوصيات را مديون عوامل دوگانه زير بوده است : يكي سرسختي اشرافيت كه سخت به امتيازات فئودالي چسبيده بود و بادادن هرنوع امتيازي مخالفت ميكرد و ديگري مخالفت پرشور تودهه اي مردم با هر نوع امتياز يا تمايز  طبقاتي. علي الاصول بورژوازي خواهان سقوط كامل اشرافيت نبود بلكه امتناع اشرافيت از سازش و خطرات ضدانقلاب بود كه بورژوازي را به انهدام نظم كهن ناگزير ميساخت. بورژوازي اين كار را تنها ازطريق اتحاد با تودة وسيع جوامع شهري و روستايي بانجام رساند و اين توده ها نيز به نوبه خود خواستار برآورده شدن نيازهاي خويش بودند. انقلاب فرانسه راه حقيقتاً انقلابي گذار از فئوداليسم به سرمايه داري را انتخاب كرد .
براي گذار به جامعه سرمايه داري از طريق مذكور و در پرتو انقلاب فرانسه دو شرط ضروري به نظر ميرسيد: يكي انهدام مراتب و حكومت فئودالي و ديگري آزادي دهقانان. ابزار سياسي اين دگرگوني، ديكتاتوري ژاكوبني، بخشهاي پايين و ميانه رو بورژوازي برخوردار از حمايت توده هاي مردم بود. انقلاب دهقاني و مردمي در بطن انقلاب بورژوايي قرار داشت و همين ها بود كه انقلاب اخير را با سرسختي و مدوامت به پيش ميراندند.
انقلاب فرانسه درعين حال كه گامي ضروري در گذار كلي از فئوداليسم به سرمايه داري محسوب ميشود، در رابطه با ديگر 

انقلابات مشابه داراي ويژگيهاي خاص خود است ، اين ويژگيها بخصوص به ساخت جامعه فرانسه درپايان رژيم كهن مربوط ميشود.
انقلاب فرانسه درحاليكه به عنوان يك انقلاب آزاديخواهانه و با پافشاري برحقوق طبيعي دنباله رو انقلاب آمريكاست، داراي موضعي جهاني است، اعلاميه 1789 بدون شك با حرارتي بيش از سلف آمريكايي خود سخن ميگويد و در راه آزادي حتي گامي فراتر برميدارد. اين اعلاميه برآزادي وجدان تاكيد ميكند و به پروتستانها و يهوديان نيز اجازه زندگي در جامعه را ميدهد لكن با تدوين قانون مدني و اساسي در بيستم سپتامبر1792 حق همه شهروندان صرفنظر از داشتن يا نداشتن مذهب نيز برسميت شناخته ميشود. اين اعلاميه سفيدها را آزاد كرده و قانون شانزدهم”پلواز” سال دوم (منظور سال دوم انقلاب است) بردگي را در ميان سياهپوستان مستعمرات  ملغي اعلام كرد.
انقلاب فرانسه به عنوان يك انقلاب مساوات طلبانه به مراتب از اسلاف خود پا را فراتر نهاد، نه در آمريكا و نه در انگلستان بر روي برابري تاكيد نشده بود، زيرا كه هم اشرافيت و هم بورژوازي براي كسب قدرت نيروهايشان را متحد ساخته بودند، مقاومت اشرافيت، ضدانقلاب و درگير شدن جنگ بورژوازي را ناگزير ساخت كه مساوات را به عنوان مسالهاي عمده مطرح كند، زيرا تنها از اين راه بود كه ميتوانست مردم را دركنار خود داشته باشد و به پيروزي برسد. در نتيجه سال دوم، شاهد خطوط كلي يك رژيم اجتماعي دموكراتيك مبتني بر مصالحه مفاهيم بورژوايي و آرمانهاي مردم است. توده هاي مردم ميدانستند كه سهم آنها چيست و هم از اين رو بود كه با آزادي اقتصادي، كه راه را براي تمركز اقتصادي سرمايه هموار ميكرد مخالفت ميورزيدند. در پايان قرن هيجدهم، كمال مطلوب آنها اين بود كه هر دهقاني صاحب زمين و هر پيشه وري مستقل باشد و مزد بگيران مصون از تعديات توانگران باشند. 
پس ازدهم اوت 1792 و سرنگون شدن سلطنت و پس از آنكه بورژوازي انقلابي حق رأي عمومي را مستقر و اتحاد با پابرهنه ها (سانكلوتها ) را مستحكم ساخت. درصورت امكان ميبايست از مساوات نظري در حقوق فراتر ميرفت و در جهت ” مساوات در مصرف ” كه خواسته پابرهنه ها بود حركت ميكرد. به عبارت ديگر با هدايت اقتصاد قيمتها را در سطح دستمزدها تثبيت ميكرد تا نان روزانه هركس تامين باشد. 
اين جمهوري مساوات طلبانه بوژوازي، توانگر را از خشم و احساس خطر آكنده ساخت .... از آن پس اين اعتقاد 
در اذهان عمومي برجاي ماند كه آزادي بدون مساوات، امتيازي است كه تنها به عده اي معدود تعلق دارد، كه 
آزادي سياسي في النفسه، مادام كه نابرابري اجتماعي پابرجاست چيزي بيش ازيك توهم نيست.
انقلاب فرانسه، به عنوان مرحلهاي ضروري در گذار از فئوداليسم به سرمايه داري، هنوز هم توجه تاريخ معاصر را به واسطه راه حلهاي متعددي كه اين انقلاب بعدها براي مساله تساوي حقوق انتخاب كرد، بخود جلب ميكند. گذار اقتصاد فرانسه به سرمايه داري ازطريق يكپارچه كردن صنعت، افزايش و تمركز مزد بگيران و بيداري و مشخص كردن آگاهي طبقاتي آنها يكبار ديگر اصل تساوي حقوق را در اذهان مردم زنده كرد. در واقع اصل ضروري كه درسال 1789 آنچنان جسورانه توسط بورژوازي و به منظور توجيه الغاي امتيازات اشرافي اعلام شد عواقب و نتايجي داشت كه مجموع موسسان برغم پيشبيني هاي بدخواهان پارهاي از مخالفين مال انديشتر، فكرش را نكرده بودند. “ريوارول“ درروزنامه سياست ملي  نوشت: سياهپوستان مستعمرات و پيشخدمتها ميتوانند ” اعلاميه حقوق” را بدست بگيرند و ما را از ميراث خود محروم كنند، آخر چگونه مجمعي از قانون گذاران توانسته تظاهر كند كه نميدانسته است حقوق طبيعي و مالكيت خصوصي با يكديگر منافات دارند؟ و اين مساله محتواي حقوق را مطرح ساخت كه مساوات بايد نظري باشد يا واقعي ؟ (انقلاب فرانسه جلد 1- نويسنده آلبر سوبول) 
وقتي از روند راديكاليزه شدن انقلاب فرانسه صحبت ميكنيم به اين معني است كه مثل هر انقلاب ديگري، در پروسه پيشرفتش به مرور، قطب بنديهاي جديد درآن شكل گرفته، تضاد منافع و ستيز طبقاتي در صفوف آن بارز گرديد و به دنبال آن روند تجزيه و تلاشي از سويي و جذب و انجذاب از سوي ديگر آغاز شد. انقلابها و بخصوص انقلابهاي بورژوا - دموكراتيك، در مسير راديكاليزه شدن و تعميق، در تضاد با روشهاي اصلاح طلبانه كه در ذات ليبراليزم نهفته است، قرار ميگيرند. اين روندي است كه در همه انقلابها به صورت قانونمند طي ميشود. و حال اين ديگر بستگي به رهبري آن انقلاب دارد كه به اتكاي سرشت طبقاتي خود و پشتوانه اجتماعي اش تصميم بگيرد انقلاب را به كدام سمت هدايت كند. در همين زمينه در رابطه با انقلاب كبير فرانسه بخشهايي از كتاب «ظهور و سقوط ليبراليزم غرب نوشته آنتوني آربلاستر» چنين آمده است:
اما انقلاب به حكم ديالكتيك تاريخ، نه تنها پيروزي قطعي ليبراليسم را رقم زد بلكه بحران عميقي نيز پيشاروي و در درون ليبراليسم ايجاد كرد، بحراني كه سراسر تحولات بعدي ليبراليسم را درنورديد. در آن زمان ليبراليسم بويژه در اتحاد با ملي گرايي، در بسياري از زمينه ها ايدئولوژي انقلاب بود، انقلاب به نام حقوق مردان و ملتها در مقابل فئوداليسم و خودسري انجام گرفت، اما بيشتر ليبرالها مانند متقدمين ويگي خود انقلابيون بالفطره نبودند، آنها معمولاً به تحول تدريجي و مشروطيت اعتقاد داشتند و از اينكه لازمه استقرار اين اصول صلح آميز توسل به طغيان و قهر بود ناخشنود بودند. آنها همچنين از ميزان مشاركت مردم در اين خيزشها بسيار بيمناك بودند، آنها بنا نداشتند قدرت سياسي را به دست توده عوام بسپارند. آنچه بورژوازي روشنفكر خواهان آن بود سهمي در قدرت سياسي و ترجيحاً سهم عمده بود. آنها از اصول دمكراسي و حقوق مردان (زنان به كنار) در صورتي كه متضمّن نوعي برابري سياسي نامشروط و بي توجه به حقوق مالكيت بود شديداً هراس داشتند. كمتر از 5 سال پس از 1789 جريانات برابريگراي خطرناك تقويت شد و”حقوق” به تعبير پابرهنه ها و افزارمندان ....خطرناك به نظر ميرسيد. 
بنابراين انقلاب كه آينده ليبراليسم را تضمين كرد عرصه اي از تحولات و جنبشهاي سياسي را نيز پديد آورد كه
 خارج از قلمرو ليبراليسم و فراسوي مرزهاي آن قرار داشت و همه آنها پس ازطي دوران رشد خود، سركردگي 
كوتاه مدت ليبراليسم را به مبارزه طلبيدند. 
اثرگذاري و دستاوردهاي انقلاب كبير فرانسه
انقلاب كبير فرانسه، گرچه به رغم غنا، راديكاليزم و اوجگيري شتابانش، حداكثر 10 سال بيشتر دوام نياورد و نهايتا با كودتاي ناپلئون به طور كامل شكست خورد. اما آثار عظيم خود را در تمامي پهنه هاي زندگي، حقوق اساسي آحاد ملت، گستره دانش، هنر، ادبيات ، قوانين و رويه هاي حقوقي و قضايي و نيز حقوق و مطالبات سياسي تودهها و.... نه فقط در فرانسه بلكه در سطح جهان و ارزشهاي مدرنيته باقي گذاشت. در اين رابطه  به بخشهايي از كتاب ظهور و سقوط ليبراليسم غرب،  نويسنده آنتوني آربلاستر اشاره ميشود:
ازلحظه سقوط باستيل به دست مردم پاريس در 14 جولاي 1789 همه دريافتند تحولي رخ داده است كه در تاريخ بينظير يا كم نظير است. چارلز جيمز فاكس رهبر ويگهاي انگليس با شگفتي اعلام داشت: ” اين بزرگترين و بهترين رويدادي است كه تاكنون در جهان اتفاق افتاده است“. 
“سِرساموئل روميلي“: پرافتخارترين و شادي بخشترين رويداد انساني از زماني كه تاريخ مكتوب بشر به ياد دارد. “وود زوورث“ خاطره ديدار خويش از فرانسه در سالهاي 1790 تا 1792 را چنين سروده است :
دراين هنگام اروپا به وجد آمده بود، فرانسه برلحظات زرين ايستاده و انسان تولدي دوباره يافته بود .
تولد دوباره سرشت بشر: درحقيقت مقياس دگرگوني بالقوهاي بود كه بر بسياري از مردم رخ نموده بود و به گفته “دوتوكويل“ هدف انقلاب را تشكيل ميداد و دليلي بود بر آن كه چرا چنين هيجان شگرفي برانگيخته است، هيچ يك از خيزشهاي سياسي پيشين هرچند قهرآميز، چنين احساسات شورانگيزي برنيانگيخته بود، زيرا آرماني كه انقلاب فرانسه پيش روي خود داشت، محدود به دگرگون سازي نظام اجتماعي فرانسه نبود، بلكه سوداي زايش دوبارة تمامي نژاد بشر را با خود داشت. 
گسترة وسيعي از امكانات جديد و حقيقي به ناگهان رخ نموده بود، به گفتة پين (توماس پين ): دورهاي از انقلابها پديد آمده بود كه درآن دنبال كردن هرچيزي ميسر مينمود. 
حتي مخالفان انقلاب از قبيل ” بورك” نيز منكر اهميت آن نبودند: به نظرم ميرسد وارد بحران عظيمي شده ايم كه منحصر به فرانسه نيست، بلكه تمامي اروپا و شايد بيش از اروپا را دربرگيرد. با در نظرگرفتن تمامي جوانب انقلاب فرانسه شگفت آورترين پديدهاي است كه تاكنون درجهان اتفاق افتاده است. 
بدون انقلاب فرانسه انديشه هاي راديكال روشنگري همچنان درسطح فكر باقي ميماند و چرخة آن در ميان روشنفكران مترقي ادامه مييافت، بدون آنكه در زندگي سياسي تاثير قابل ملاحظه اي برجاي گذارد.
اميد به راغب كردن بعضي از رهبران اروپا به اصول روشنگري بارها به شكست انجاميده بود و ناتواني اصلاح طلب اصيلي مانند ” ژوزف دوم ” در پيشبرد برنامه هاي خود حاكي ازآن بود كه راه اصلاح از بالا بطور قطع بسته است، اگر رژيم قديم در مقابل هرگونه تلاش اصلاح طلبانه از بالا نفوذ ناپذير بود، انقلاب نشان داد كه اين بنا را ميتوان با طغيان از پايين ويران كرد. در اوت 1789 نظام فئودالي همراه با امتيازات آن به لحاظ قانوني از فرانسه رخت بربست و پس ازگذشت فقط چند سالي يكي ازكهنترين و به ظاهر نيرومند ترين پادشاهيهاي اروپا جاروب شد وكليساي كاتوليك بطور كامل به انقياد حكومتي اين جهاني گردن نهاد. 
انقلاب فرانسه لحظه اي بود كه در آن و به وسيله آن ليبراليسم از يك رويا و يك آرزو و هدف پيكاره اي دشوار به نيروي سياسي پويا و مسلطي تبديل شد. اين پيروزي قطعي بودكه راه را براي دستاوردهاي بزرگ ليبرالي قرن نوزدهم گشود، همچنين لحظه اي بود كه درآن آرمانهاي ليبراليسم برخي از باشكوه ترين دستاورهاي هنر اروپا را الهام بخشيد. ”ني سحرآميز ” اثر موتزارت، ”فيدليو”ي بتهوون، و بسياري آثار ديگر، نمايشنامه هاي گوته، شيلر، اشعار شللي، بايرون، پوشكين، هاينه و هنر سياسي داويد، دولاكروا، ژاريكو و مهمتر ازهمه گويا انقلاب در زنان راديكال اين تمايل را بوجود آورد كه حقوق سياسي و قانون مساوي مردان را خواستار شوند .... تاثير آن به گونهاي برق آسا وجهان شمول و عميق بود .
پنج جمهوري در تاريخ فرانسه
از انقلاب كبير فرانسه و برافتادن سلطنت لويي شانزدهم تاكنون 5 جمهوري در فرانسه تشكيل شده است كه به شرح زير است :
جمهوري اول :
 در 21 سپتامبر 1792 بوسيله كنوانسيون تشكل شد و تا مه 1845 (تاسيس امپراطوري اول توسط ناپلئون بناپارت ) دوام يافت .
جمهوري دوم :
 پس از استعفاي لويي فيليپ از سلطنت در 25 فوريه 1848 بوجود آمد و تا دوم دسامبر 1851 ( تاسيس امپراطوري دوم توسط ناپلئون بناپارت ) دوام يافت .
جمهوري سوم :
 پس از سقوط امپراطوري دوم، براثر شكست فرانسه از آلمان در سپتامبر 1875 بوجود آمد و قانون اساسي آن در سال 1875 مدون شد و تا ژوئن1940 (اشغال فرانسه به وسيله آلمان ) ادامه يافت .
جمهوري چهارم :
 پس از نجات فرانسه از اشغال آلمان و سقوط حكومت ويشي در سال 1944 بوجود آمد و قانون اساسي آن در 26 سپتامبر 1946 تصويب شد و تا 5 اكتبر 1958 ادامه داشت .
جمهوري پنجم

 :
 به دست شارل دوگل پديد آمد و علت به وجود آمدن آن نيز بي ثباتي سياسي و بحرانهاي مداوم جمهوري چهارم بر اثر كثرت حزبها و مشكلات سيستم پارلماني و بحران الجزاير بود. قانون اساسي جمهوري پنجم در  28سپتامبر1958 با مراجعه به آراء عمومي در فرانسه و سرزمينهاي ماوراءبحار تصويب شد و به موجب آن بر اختيارات رئيس جمهور افزوده شد و ضعف قوة مجريه نسبت به قوه مقننه كه موجب سقوط جمهوري چهارم شد در قانون اساسي جديد جبران گرديد.

منابع:
-سيري كوتاه در قرون جديد، نوشتة غلامحسين فرنود
- انقلاب فرانسه، آلبرت سوبول – ترجمه نصراله كسرائيان
-تاريخ جهان نو، رابرت روزول پالمر- ترجمه ابوالقاسم طاهري
- ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، آنتوني آربلاستر - مترجم عباس مخبر
- فرهنگ گرايي،جهاني شدن و حقوق بشر- تأليف حسين سليمي
- فرهنگ سياسي- تاليف داريوش آشوري 

i - انقلاب مشروطه، تجربه مصدق، جبهه ملي و نهضت آزادي و….