۱۳۹۴ تیر ۲۰, شنبه

تکثیر شد شراره در آن ظلمت غریب جمشید پیمان

انجمن نجات ايران
 توضیح: این غزل بیان افروخته شدن هزار چراغ در دلم بود
که شبی ازتیرگی دوگانه ای درهم می فشرده :


جائی که جنس بسترش از التهاب بود
زائیده شد کسی که جهانش سراب بود

زائیده شد کسی که بخشکَد تمام عمر
در عمقِ برکه ای که بر آن نقشِ آب بود

قَد می کشید قامتِ او در خیالِ ماه
ماهی نبود و منتظرش اضطراب بود

او تشنه کام بود و به جامی که می کشید
جز قطره ای نبود و همان هم حباب بود

بر گونه ای که شوق دلش بوسه ای نهاد
دید عاقبت که گونه نبود آن،نقاب بود


در پشتِ خنده ای که به چشمانِ او نشست
تصویر دار و ؛گردنِ او در طناب بود

آن جا که زاده شد،ز چراغی اثر ندید
آن جا، غریقِ ظلمتِ بی اجتناب بود

یک چاله ی سیاه و پس از آن سیاه تر
یک راهِ بی کرانِ وُ، سَفَر پُر شتاب بود

این جا کجاست،من کیَ م،اکنون چه می کنم؟
یک پرسش مشَخَّص و صدها جواب بود

آن جا کسی که با تو سرود از ضمیر تو
تصویر مبهمی زِ تـو در قَعرِ قاب بود

در پشتِ قامتی که پریشیده روی خاک
شد سایه ای پدید که در خود خراب بود

دَر هم تنیده سایه و من با غبارِ خواب
در واحه ای که اوّل و آخر، سراب بود

در قلب آن سیاهیِ بی پیر،ناگهان
دیدم شراره ای که پُر از پیچ و تاب بود

تکثیر شد شراره در آن ظلمت غریب
دیدم افق دوباره سراسر شهاب بود