۱۳۹۴ تیر ۱۸, پنجشنبه

یک پروسه درد انگیز و تلخ قسمت شانزدهم -زری اصفهان

انجمن نجات ايران 
دربخش قبل درمورد پرویز یعقوبی و اینکه درگفتگوهای شاعر سابق با همنشین ویکی پدیا  ، آنها مرتب از اویاد میکنند نوشتم . اخیرا  یک مطلب هم دیدم از یکی از همین جدا شده های دشمن شده که پرویز یعقوبی را به مجاهد نستوه ارتقاء مقام هم داده بود واورا به رهبری اولین جنبش مخالف درون تشکیلات مجاهدین هم رسانده بود .  مجاهد نستوه کردن افرادی که سالیان سال است دست ارهرکار و فعالیت سیاسی برداشته ودارند زندگیشان را میکنند هم خود داستانی است شنیدنی !. سابقا هم شاعر سابق دررثای یک دوست درگذشته اش  که روحش شاد  باد شعر ی گفته بود و اصرار و ابرام که تو مجاهدی و هنوز هم مجاهدی . البته هرکس درهردورانی از زندگیش  فعالیت سیاسی درجهت ضدیت با دیکتاتوری  آخوندی و یاقبل از آنرا داشته باشد ارزشمند است و قابل تقدیر ولی  حقیقت اش  فردی که از یک سازمان  سیاسی درحال جنگ جدا میشود و با خانواده اش درشهری دریک کشورغربی در آرامش و رفاه و کنار همسر و بچه هایش زندگی میکند را  نمیتوان مجاهد خواند . زیرا اولین معنایی که با کلمه مجاهد به ذهن متبادر میشود ،  جهاد است . ویعنی جنگ . آنکس که جنگ را ترک کرده است و درآرامش به زندگی خود مشغول است را کسی مجاهد نمی نامد. حالا آن بنده خدا که دچار بیماری سختی هم شده بود خودش هیچ ادعایی نداشت و مجاهد بودن را بالکل ترک کرده بود و سیاست را هم بالکل بوسیده و کنار گذاشته بودولی گویا برای شاعر سابق خیلی دشوار بود که باور کند آن فرد یا خودش دیگر مجاهد نیستند و باید به زندگی خودشان برسند و گذشته را کنار بگذارند .
در همان ویدئو (گویا شماره هشت ) که تیترش را هم همنشین ویکی پدیا گذاشته بود ای شرم سرخی ات پیدا نیست و با اصرار ترجمه انگلیسی اش را هم میخواند ( جالب است که این همنشین همه علوم و فنون هرکس هر چیزی درتاریخ گفته باشد را حتما باید ترجمه انگلیسی اش را هم بگوید . حالا مثلا حتی اگر سقراط هم بوده و دریونان هم بوده جمله اش را باید به زبان انگلیسی برای فارسی زبان ها ترجمه کند ! که من دیگر حکمت این کار را درک نکردم !
 بگذریم  حالا منظورش از اینکه شرم  ،سرخی اش پیدا نیست چیست و این را به خودش و طرف گفتگویش میگوید یا کس دیگری هم مشخص نیست چون بدرستی اینهمه  دشمنی با یک عده انسان مبارز که هستی و نیستی و هرچه داشته و نداشته اند را در راه آزادی وطنشان داده اند باید هم موجب شرم باشد که البته دیگر شرم هم برای اینها وجود خارجی ندارد و مقوله ای فراموش شده است . و سرخی اش هم به زردی گرائیده است  !

   درهمان ویدئو (  شماره هشت ) جناب شاعر سابق بحث مبسوطی دارد راجع به عشق و البته عشق به معنای عشق یک زن و یک مرد بهم  . او میگوید که این عشق را هیچکس نمیتواند نابود کند 

جمله های درگیومه از  همان ویدئوی مذکور است  " 

 عشق اصالت دارد . قبل از اینکه سیاستی بوجود بیاد . انسان زبان بازی کند . عشق بوجود اومد ". 
 طفیل هستی عشق اند  آدمی و پری !" 
او . آنچنان دروصف این عشق سخن میگوید که حتی شعر حافظ را هم چاشنی آن میکند . درحالیکه اشعار حافظ همه عرفانی اند و عشقی که عرفا از آن سخن میگویند یک مقوله بسیار فراتر از عشق یک مرد به یک زن است و اساسا پایه و مایه عرفان است و عنصر اصلی اعتقادات عارفان  و نه این عشق محدود یک زوج به همدیگر  که درجهان کنونی هم چندان چیز ی دیگر از آن نمانده است وهرزوجی بعد از حداکثر سه ، چهار سال زندگی مشترک ازهم جدا میشوند . آمار طلاق ها  چه درایران و چه درکشورهای غربی  دراین رابطه بسیار گویا است . درجهان جدید چنان عشق های رومانتیک لیلی و مجنونی اساسا وجود ندارد و اینهمه به این موضوع پرداختن و به آن اهمیت دادن فقط خاص جناب شاعر سابق است که آنرا چماقی کرده است برسر مجاهدین 
 همانطور که گفتم عشقی که حافظ از آن سخن میگوید عشق به تمامی هستی است و مبحثی است بسیار گسترده  در عرفان که صدها کتاب درموردش نوشته شده است و اساسا ربطی به چیزی که جناب شاعر سابق میگوید ندارد ولی او عمد دارد  و البته عادت همیشه  این نمونه افراد است که  منبرشان را با وام گرفتن از هرکس و هرچیزی  ( چه بی ربط و چه باربط )گرم نگاه دارند . همانطور که پایه دیگر گفتگو هم از هر فردی که میشناسد (و چیزی درموردش درویکی پدیا خوانده است ) جمله ای را نقل میکند و درست یا غلط می چسباندش به بحثی که خیلی وقتها اساسا به آن موضوع مربوط نمیشود   ( البته پا منبریهای اینها  هم معمولا کسانی هستند که سواد چندانی هم ندارند و این آش شله قلمکار ی که جناب همنشین با دانش ویکی پدیائیش  می پزد برایشان خیلی هم چرب نرم و  و خوش طعم  و خوش خوراک است والبته باب طبع مذاق  و مزاج شان است !
 داخل گیومه از شاعر سابق وازهمان ویدئو است  ." این رشته را برید 
 طلاق ها شروع شد
ولی اشتباه کرد زیرا اون عشق را نمی شناخت 
نمی فهمید 
حافظ حرف مفت نزده است 
 درگیر شدن با این خطرناک خواهد شد . عشق را درپستوی خانه نهان نباید "کرد"
 دقت میکنید که چطور همه چیزرا قاطی میکند !! حافظ حرف مفت نزده است ! وشاملو هم حرف مفت نزده است و هم حافظ و هم شاملو دقیقا منظورشان از عشق همان رابطه ای بوده است که جناب شاعر با همسر سابق اش داشته است و رجوی چون عشق !! را نمی شناخته است این رشته را بریده است وطلاق ها شروع شده است !
کسی نیست که بگوید آخر آدم عاقل تو درجبهه جنگ بسرمی بردی و هرلحظه ممکن بود آن معشوق آسمانی تو کشته شود و مسلما بعد از کشته شدن اش هم باز می آمدی دریک کشور غربی و همین ها را میگفتی هرچند کسی باعث طلاق  همسرت هم نشده بود و میگفتی که رجوی جنگ براه انداخت و همسر مرا از من جدا کرد . او حتی اگر دریک تصادف اتومبیل هم کشته میشد که بازهمین داستان بود و گناه مردنش باز به گردن رجوی می افتاد ..
 می بینید که چگونه  او این رابطه  یعنی رابطه زن و مرد و یک رابطه جنسی خشک و خالی درمیدان جنگ  را (زیرا که مگر میشود آخر درکنار جنازه های برادران و خواهران و دوست و آشنا و درکنار مانورهای نظامی و نشست های عملیاتی و رفتن ها و برنگشتن ها کسی اساسا حال و حوصله آن عشق های رویایی و ماورایی و رومانیتک را داشته باشد ؟آخر زن و شو هری که خسته و کوفته از عملیات یا از مانور یا از نشست های طولانی برمیگشتند  و چندساعتی میتوانستند باهم باشند که حتی وقت صحبت کردن هم نداشتند  چطور اینهمه میتوانستند  عاشق هم باشند و لیلی و مجنون هم باشند ؟ اینهمه  ذهنیت ایده آلیستیکی و یا اینهمه دروغ ؟؟. آخر چرا همه چیز را عوضی میگیری و عوضی تفسیر میکنی . آخر مثلا تو زمانی  خودت شاعر بوده ای و ادعای چهل سال کارادبی و شعری داری ، چطور شعر حافظ را برداشته ای به نفع یک رابطه جنسی دریک میدان جنگ تفسیر میکنی و شعر شاملو را که درمورد سانسور یک حکومت فاشیستی است که یک  جمعیت 40 یا 50 میلیونی را(درزمان سرودن شعر از این بن بست توسط شاملو ) از همه چیز محروم کرده است را برمیگردانی به قانونی که مجاهدین صرفا برای خودشان با توجه به همه دست بستگی ها و همه مشکلات واقعی که داشتند وضع کرده بودند .
درزمان جنگ خلیج که درهمان زمان   طلاق ها بود کودکان را به اجبار ازعراق بیرون فرستادند . زیرا همه جا زیر بمباران بود و آنها درخطرات  جدی بودند . بدون وجود کودکان ، کانون خانوادگی سرد و غمگین بود . هیچ مادری دیگر حتی دلش نمیخواست که به خانه برود چون جای خالی کودکش بسیار آزار دهنده بود . آخر چه عشقی ؟ چه رمانسی ؟ چرا اینقدر مزخر ف به هم می بافید و شرم هم نمی کنید . چرا واقعیت ها را نمی گوئید که بدلیل جنگ ، بدلیل مانورهای نظامی و دوربودن همسران ازهمدیگر برای مدتهای طولانی این رابطه خیلی کمرنگ شده بود و حقیقتنا دیگر عشقی نمانده بود . و آنقدرها که درذهن خیال پرور شاعر سابق بزرگ شده است و یا به عمد بزرگش کرده است برای دشمنی کردن با مجاهدین ، جدی نبود .طوری از این رابطه صحبت میکند که گویا امر مقدسی بوده است و بقول ایرانی ها نماز خدا بوده است که قضا شده است . آخر چرانمی فهمید ( یا خودتان را به نفهمی میزنید ) که زندگی ارتشی با زندگی معمولی درجامعه متفاوت است و هیچ سربازی درارتش درحال جنگ نمیتواند به همان صورتی زندگی کند که درجامعه و درحالت صلح زندگی میکند . بروید ارتش های دنیا را نگاه کنید . ارتش آمریکا درزمان جنگ خلیج را ببینید یا درموردش بخوانید . ایا همه زن و مردها با همسرانشان زندگی میکردند؟/ وسط میدان جنگ مثلا درفلوجه ( اگر فیلم هایش را دیده باشید ) که چند سرباز دختر تک افتاده بودند واز هرطرف محاصره شده بودند و همه آنها  با بیماریهای روحی سخت از جنگ برگشتند وهنوز تحت درمان اند و بسیاری هم خودکشی کردند . جنگ جنگ است . جنگ محل کشتن و کشته شدن است . جنگ محل دیدن جنازه های دوستان وهمرزمان است که پشت سرهم به زمین میریزند . جنگ محل عشق بازی نیست . محل بچه داری نیست . محل زندگی معمولی نیست . اگر تا قبل از رفتن به عراق سازمان مجاهدین ، یک سازمان سیاسی بوده است که میتوانسته است خانواده ها را و زن و شوهرها و بچه ها را هم درخود داشته باشد دیگر درعراق امکانش نبود . اگر هم زن و شوهر و بچه و ایل وتبار را به آن جا بردند البته اشتباه کردند و بعد متوجه شد ند که نیروی فوق العاده زیادی را سر کودکان و مدرسه شبانروزی آنها خرج کرده اند .یک تشکیلات بزرگ فقط مدرسه را اداره میکرد . از کودک نوزاد تا نوجوان ازمهد کودک تا دبیرستان .که آشپزخانه هم داشتند و دکتر و داروخانه هم مجزا داشتند و کتاب هم برایشان نوشته و چاپ میشد و .. یک ارتش کوچک که نمیتواند اینهمه تشکیلات گوناگون داشته باشد . خب روزی فکر میکردند قدرتش را دارند که همه این نهادها را با هم اداره کنند . اسکان باشد یعنی خانه هایی برای متاهل ها . بچه دارها آنوقت خانه دو خوابه داشته باشند . غذای بچه ها جدا باشد آشپزخانه برای مدرسه جدا باشد . آشپزخانه برای ارتش جدا باشد . و ... و .... و ... بعد که عملیات شروع شد همه متوجه شدند که جنگ معنایش زندگی ارتشی و زندگی جنگی است .یعنی همه از زن و مرد یک کوله پشتی باید داشته باشند و پوتین هایشان را هم از پا درنیاورند  و منتظر فرمان  آماده باش . آخر چطور میشد بچه داری هم کرد و جنگ هم رفت و عاشق بیقرار  همسر هم بود . جوری این شاعر سابق صحبت میکند که انگار مجاهدین درعراق دردوران هزارو یک شب بغداد زندگی میکرده اند و نه درسالهای 67  و68 و 69 درمیان آتش و دود و موشک های حکومت ایران از یک طرف و بمباران های آمریکا از طرف دیگر .

بروید خاطرات دیگر چریک های جنبش های انقلابی دنیا را بخوانید . چه گوارا برای اینکه چریک هایش را به زندگی سخت عادت دهد به آنها گوشت گربه خورانده بود و هر کس که خیانت میکرد و فرار میکرد صد درصد اعدامی بود . اگر آن فرد خیانتکاررا دیگر همرزمانش اعدام نمیکردند ( بدلیل دوستی و همسنگری سابق ) خودش به دست خودش آن خیانتکاررا اعدام میکرد  . زندگی درهر شرایطی قوانین خاص خودش را دارد . شما میتوانید کنار دریا با یک مایو راه بروید و کسی اعتنایی نمی کند ولی اگر همین کاررا دروسط یک فروشگاه بکنید کاری غیر عادی است و شما را مسخره میکنند و یا حتی پلیس ممکن است بیاید و به شما تذکر بدهد ( در کشورهای غربی را میگویم )
این جنابان دراین گفتگوهایشا ن یک کلمه نمیگویند که درآنجا جنگ بوده است و آنها درخانه هایشان درخیابان لاله زار و یا شانزه لیزه زندگی نمی کرده اند .
.  بابا جان یک آدمی به اسم مسعود رجوی بلند شده است گفته است با خمینی باید جنگید . یک عده هم دنبالش رفته اند و جنگیده اند . همه هم عاقل وبالغ بوده اند و همه هم سواد خواندن و نوشتن داشته اند  بعد یک عده دیگر نخواسته اند بجنگند ورفته اند دنبال زندگیشان حالا هرکدامشان طلب زندگی سابق شان را دارند . یکی وکیل بوده است و پولد ار بوده است و خانه خوب در شمال تهران داشته است و گول خورده است و حال طلبکار است ، خب جناب وکیل مگر عقل وشعور درست و حسابی نداشتی ؟ مگر نمیدانستی که وارد یک سازمان چریکی شدن معنایش چیست ؟ مگر نمیدانستی که باید مخفی شوی و فرار کنی و بروی عملیات و از بچه هایت دور شوی و .... میخواستی نروی . میخواستی نکنی . توهم یک آدم بودی مثل همان مسعود رجوی و مثل بقیه . میخواستی بایستی و بگویی من نمیتوانم و قبول ندارم و یا هرچه . رفته ای درهمه کارها شرکت کرده ای و حالا یک ذره مسئولیت کارهایت را هم برعهده نمیگیری و هرچه را از دست داده ای هم می اندازی گردن دیگری 
همین شاعر سابق را نگاه کنید . یکی از هنرمندان عضو شورا روزی به من میگفت درجلسه شورا من بلند شدم و گفتم شورا باید یک مقدار بیشتر به مقولات خاص ایران و ایرانیت و اینها بپرداز تا به دین و مذهب مردم . میگفت حرف من تمام نشده شاعر سابق بلند شدو بحث غرایی کرد که اسلام دین توده هاست و ما برای جذب توده ها باید به دین اهمیت بدهیم و چنین چیزهایی حالا جناب ایشان آنقدر از آنطرف بام افتاده اند که پدو فیلی ( تمایل جنسی داشتن به کودکان و درمواردی تجاوز به کودکان) که شنیع ترین و ظالمانه ترین کاریست که کسی میتواند درحق کودکی انجام دهد که تا آخرعمرزندگی آن کودک را دستخوش ناهنجاریهای روحی میکند و مواردزیادی این کودکان بعدا دست به خودکشی میزنند ) را با به اصطلاح خودش پدو دینی و اینکه کودکان ازهنگام تولد دینی را به نامشان ثبت میدهند و مثلا کسی درایران مسلمان میشود و کودکی درغرب مسیحی میشود را یکی دانسته است . تجاوزفیزیکی به کودکان را مترادف دین داشتن پدرو مادر کودک که به او خود به خود به ارث میرسد را یکی دانستن از همان افراط های عجیب و غریبی است که نمونه های دیگرش را هم درهمین گفتگو ها درمورد مجاهدین به مراتب می توانید ببینند . جناب ایشان گاهی از یک دروازه رد نمیشود و گاهی هم از یک سوراخ سوزن عبور میکند و نوشته ها و گفته هایش به گفته مولانا ( پایش چوبین است و البته پای چوبین سخت بی تمکین بود
ادامه دارد
.
دنباله دارد