۴برادر، ۴گرد رزم آور از خطه کرمانشاه، مجاهدین شهید نریمان، حمید، حیدر و اصغر سنجابی |
انجمن نجات ایران
پیش شمع رخش چو پروانه سر ببازند و سرفراز آیند
سالها گذشته است، اما همواره یاد و خاطره ۴برادر شهید از خانواده سنجابی را همراه خود دارم. ۴گُرد گردنفراز، نریمان (سیاووش)، حمید، حیدر و اصغر سنجابی.مجاهدانی که بیچشمداشت و عاشقانه از همه چیز خود گذشتند و جانشان را برای آزادی خلق در زنجیر ایران فدا کردند.
نریمان سنجابی (سیاووش) در سال۱۳۶۶ در منطقه کرمانشاه، حمید سنجابی در سال۱۳۶۸ در تهران، اصغر سنجابی در سال۱۳۶۸ در زاهدان و حیدر سنجابی سال۱۳۸۰ در کرمانشاه به شهادت رسیدند.
آنها از یک خانواده فقیر البته از نظر مالی، ولی غنی از نظر ارزشهای والای انسانی بودند. ۴گوهر تابناک که تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خونشان با مجاهدت تمام جنگیدند و به عهدشان با خدا و خلق وفا کردند.
اصغر سنجابی
اصغر کوچکترین آنها بود و همیشه یک ساک روی دوشش داشت که در آن یک کلت بود. یک بار به او گفتم کلت را داخل ساک نگذار خطر دارد. گفت: «کسی نمی فهمد. فکر میکنند از ورزشگاه برمیگردم. آخر همیشه باید سلاح همراهم باشد. من با آخوندها در جنگ هستم».
اصغر خیلی تند و تیز و سبک بود.
او برای وصل به سازمان سر از پا نمی شناخت. هر روز نزد من می آمد و می گفت: «کی نزد بچه ها می رویم؟ من تحمل این آخوندها را ندارم. باید هر چه زودتر برویم و به ارتش آزادیبخش وصل شویم و جای شهدایی که در فروغ جاویدان شهید شدند را پر کنیم».
بعد از فروغ جاویدان هر روز و هر ساعت می گفت: «دیگر نباید اینجا بمانم. باید بروم راه شهدا را ادامه بدهم. خوشا به حال حیدر که لحظه ای نماند و خودش را به کاروان رساند و رفت».
اصغر در تابستان ۶۸ در زاهدان در مسیر خروج از ایران به قصد پیوستن به ارتش آزادیبخش، دستگیر شد. از او دیگر خبری نداشتیم تا ۲-۳سال بعد از پیگیریهای زیاد، رژیم محل دفن او را به خانواده اش نشان داد.
حیدر سنجابی
حیدر برادر دیگر از خانواده سنجابی بود. همیشه در فکر این بود که چگونه خودش را به سازمان و ارتش آزادیبخش برساند. بی تابانه می گفت کی به ارتش بروم؟ چند بار برای وصل اقدام کرد ولی موفق نشد.
هنگام ورود ارتش آزادیبخش در عملیات فروغ جاویدان در مرداد سال۱۳۶۷ در خاک میهن اشغال شده، حیدر که از این تهاجم بزرگ باخبر شده بود بیقرار و بی تاب شد. تا اینکه قرار و آرامشش را در وصل به کاروان مجاهدان ارتش آزادیبخش یافت. او در عملیات فروغ جاویدان به مجاهدین پیوست و بعد از عملیات نیز به قرارگاههای ارتش آزادیبخش رفت.
حیدر همیشه خندان بود. مجاهدی سر حال و بانشاط، فدا کار، پر کار و پر انرژی بود. برای سایر دوستانش مایه گذار بود. وقتی او را در ارتش آزادیبخش دیدم به او گفتم اصغر(برادرش) دارد می آید و به زودی به ما وصل می شود. حیدر خیلی خوشحال شد.
بعد از مدتها فهمیدم اصغر سنجابی در مسیر پیوستن به صفوف ارتش آزادیبخش دستگیر شده است.
زمانی گذشت و مجدداً حیدر را دیدم. مثل همیشه خنده بر لب گفت: «خوش به حال اصغر که به عهدش وفا کرد. نمی دانم نوبت ما کی می رسد؟ اصغر زودتر از من رفت. من مسئولیت سنگینی به عهده دارم. بار همه این شهدا روی دوشم است و خدا کمکم کند».
حیدر ِ بیباک و فداکار و همیشه خندان در درگیری با مزدوران رژیم در سال۱۳۸۰ به شهادت رسید.
حمید سنجابی
حمید در فاز نظامی در شیراز به جرم هواداری از مجاهدین دستگیر شد. بعد از مدتی از زندان آزاد شد.
چند سال دنبال این بود که راهی برای وصل به سازمان پیدا کند و آرام و قرار نداشت.
بهار سال۱۳۶۶ من و او می خواستیم با همدیگر به منطقه مرزی برویم. حمید را سر یک قرار در تهران دیدم و این آخرین دیدار من با او بود، ناگهان متوجه شدیم گله ای از مزدوران و پاسداران خمینی ما را احاطه کردند. از قبل با هم علامت داشتیم که اگر هر کدام سرخ* شدیم، دیگری تلاش کند تا از چنگ مزدوران بگریزد.
من توانستم خودم را از تور مزدوران بیرون بکشم اما حمید قهرمان به دست ماموران کمیته دستگیر شده و مدتی بعد زیر شکنجه به شهادت رسید. بعد از پیگیریهای زیاد مشخص شد که مزار او در تهران است.
نریمان سنجابی
نریمان سنجابی بزرگترین برادر بود. خیلی آرام و ساده و صمیمی بود. بسیار سختکوش بود و روشن و آگاه به مسیری که در پیش داشت. فهم و درک عمیقی از مفاهیم ایدئولوژیک سازمان مجاهدین داشت. مجاهدی متعهد و ملتزم به آرمان و راهش بود. سال ۶۰ و بعد از فاز نظامی یک بار به خانه ما آمد، او منتظر یک نفر بود. به محض نشستن کتاب تبیین جهان برادر مسعود که لای چند جنس پنهان کرده بود را باز کرده و شروع به خواندن کرد. در مدت دو الی سه ساعت که نشسته بود، کتاب خواند تا وقتی که همرزمش رسید. هر دو در مورد انسان طراز مکتب و انسان خداگونه صحبت می کردند. صحبتهایشان را می شنیدم. نریمان می گفت: «انسان وقتی استثمار نکند می تواند طراز مکتب هم بشود…».
آنها ساعتها با هم بر سر انسان و خداگونه شدن آن بحث کردند. چیزهایی در ذهنم ثبت می شد. هر چند نتیجه بحث را نمیتوانستم در خاطر بسپارم ولی برایم بسیار انگیزاننده بود که آن دو مجاهد چگونه ویژگیهای انسانی را با هم بحث می کردند.
یکبار در فاز سیاسی در محلی با او قرار داشتم. وقتی نریمان رسید خیلی خسته بود. گفتم چرا این راه طولانی را پیاده آمدی، با یک ماشین می آمدی. نریمان گفت: «خواستم پول کرایه ماشین را برای کمک مالی به سازمان پس انداز کنم».
نریمان با وجود مشکلات مالی فراوانی که در زندگیش داشت ولی انسانی غنی و پر بود. صبر و متانت، مهربانی و نجابت، استواری و صلابت و صفا و صمیمیت از ویژگیهای او بود.
نریمان(سیاووش) در صحنه نبرد آخرینش فرمانده یک گروه بود. در رزم جانانه و بی امانش در برابر تهاجم گله های پاسداران با قامتی افراشته تا آخر جنگید و سینه اش آماج رگبار مزدوران جنایتکار رژیم شد. نریمان قهرمان با شلیک آرپی جی مزدوران به شهادت رسید.
۴برادر، ۴همرزم، ۴مجاهد، ۴گرد گردنفراز و ۴شیراوژن از خانواده سنجابی در نبردهایی قهرمانانه ولی نابرابر در برابر سپاهیان شب حکومت آخوندی برای آزدای مردم ایران جانانه جنگیدند و به شهادت رسیدند.
خاطره و یاد و راه و رسم آنها تا ابد در ذهن و ضمیر هر مجاهد و هر انسان آزاده و تاریخ این میهن باقی خواهد ماند.
بی شک روزی از جوشش این خونهای به ناحق ریخته شده درخت آزادی به بار خواهد نشست.
در ایران آزاد فردا خون این مجاهدان را در نگاه مادران، در اشک شوق خواهران، در قامت ایستاده پدران و در خنده های شیرین کودکان سرزمینمان خواهیم دید.
درود بر این نسل و این همه مقاومت و استمرار مبارزه برای گرفتن حق یک خلق در زنجیر. آن هم در سیاهترین دوره تاریخ ایران. نسلی که چون اخگران شب کوب پرده سیاه ارتجاع و استبداد مذهبی را می درند تا خورشید آزادی را برای مردم ایران به ارمغان بیاورند.
فخری- آلبانی
مرداد۹۴*سرخ– در فاز نظامی واژه «سرخ» بین مجاهدین استفاده می شد. به این معنی که اطلاعات آن فرد یا خانه یا … لو رفته و در دست دشمن است. لذا هر گونه ارتباط یا تماس ممکن بود منشا ضربات بعدی باشد. به این گونه افردا یا اماکن یا خودروها … سرخ اطلاق می شد.