درماندگي و سر به ديواركوفتن خليفة ارتجاع ـ ايرج نصيري |
در زمان انقلاب ضدسلطنتي،
بعد از روي كار آمدن خميني دانش آموز كلاس دوم ابتدايي بودم و چيز زيادي از سياست
نميدانستم ولي ميفهميدم كه شرايط در مدرسه رو به وخامت مي رود. يكي از آشنايان
كه تيپ سياسي و روشنفكري داشت و ما با او رفت و آمد خانوادگي داشتيم، مي گفت كه
اين آخوندها مملكت ما را خراب ميكنند. علاوه برآن مردم آبدانان (شهر زادگاهم) هم،
دل خوشي از اين رژيم نداشتند. در زمستان 59چند نفر از نفراتي كه معلم و هوادار
مجاهدين بودند رژيم آنها را از كار بركنار كرد و من كنجكاو شدم كه مجاهدين را
بشناسم ولي به دليل اينكه سن و سالم كم بود كسي اين بحثها را با من نميكرد. يك
سال بعد پزشكي كه از يك استان ديگري به شهر كوچك آبدانان منتقل شده بود و بسيار
مورد علاقه مردم بود را اعدام كردند كه بعدها متوجه شديم مجاهد بوده است. خانه اين
دكتر نزديك خانه ما بود و اعدام اين پزشك مردمي خيلي تحت تأثيرم قرار داده بود. در
اين زمان دستگيري و بگير و ببند زيادي از طرف كميته اعمال ميشد و هواداران
مجاهدين را ميگرفتند بعد از آن ديگر من خبري از مجاهدين نشنيدم چون هر كسي حرفي
از آنها ميزد بلافاصله دستگير ميشد.
از آنجا كه پديدهها را به
خوبي ميتوان از اضدادشان شناخت، رژيم آخوندي، پاسداران و كارگزارانش را از ابتداي
انقلاب تا همانموقع به خوبي شناخته بودم و از روي آن ميفهميدم كه مجاهدين هركس كه
باشند، ضد رژيم هستند و قاعدتاً بايد آدمهاي مردمي و آزادي خواه باشند به همين
دليل من دوست داشتم كه مجاهدين را از نزديك ببينم و بشناسم ولي به دليل شرايط
خفقاني كه بود نتوانستم با كسي آشنا بشوم اين موضوع تا سال 66 سربسته ماند.
طي اين چند سال، هرلحظه اي كه با جنايتهاي رژيم كه در حق مردم ايران، بويژه مناطق محروم مرزي مواجه مي شدم، برايم خيلي سخت و دردآور بود. سال 66ترك تحصيل كرده و به شغل آزاد روي آوردم ولي يك سال بعد تصميم گرفتم كه به تحصيلاتم ادمه بدهم. درآن شرايط و در اوج جنگ خانمانسوز، آخوندها و پاسدارانشان به بهانههاي مختلف دنبال سربازگيري و فرستادن آنها به جبهههاي ضدميهني بودند وبا اين بهانه كه عراق به كشور ما حمله كرده است و ما بايد از شهرهاي خودمان دفاع كنيم، (به خصوص اين فشارها در شهرهاي مرزي از جمله دهلران و مهران نسبت به بقيه مناطق بيشتر بود. در همين رابطه اعلام كردند كه دانش آموزان بايد يك دوره سه ماهه به منطقه جنگي بروند و من را همراه تعداد زيادي از دانش آموزان به اجبار به خط مقدم و منطقه مرزي مهران فرستادند. در 27خرداد 67كه مجاهدين به مهران حمله كردند آنجا اولين تماسم با مجاهدين بود كه آنها را از نزديك ديدم و از همان ابتدا رفتار انساني كه با ما برقرار كردند توجهم را جلب كرد. تعداد زيادي از نفراتي كه با هم در منطقه مهران بوديم، گفتيم چرا بايد براي خميني و رژيمش كه دشمن مردم ايران است بجنگيم در نتيجه خودمان را به مجاهدين معرفي كرديم و به مهمانسراي سازمان در پشت جبهه منتقل شديم، بهمدت يك ماه بالاترين رسيدگيها به ما شد كه مطلقا با وضعيتي كه در جبهههاي جنگ رژيم بود قابل مقايسه نبود. طي اين مدت اگرچه كوتاه بود ولي با خواندن زندگينامه شهدا با آرمان مجاهدين آشنا شدم و از طرفي تحت تأثير رفتار انساني مجاهداني كه در مهمانسرا مسؤليت اداره آنجا را به عهده داشتند، قرار گرفتيم و نهايتاً من و تعداد زيادي از دوستانم تصميم گرفتيم كه بهارتش آزاديبخش بپيونديم و يك ماه بعد وارد اشرف شديم.
طي اين ساليان من بارها در معرض انتخاب قرار گرفته ام، ابتلائات و كشاكشهايي كه با آن مواجه شدم، كم نبود و از آنجا كه تصميم گيري براي آينده، كار سهل و سادهاي نيست، لاجرم بايد روي آن فكر كرده و در نهايت آگاهي و اختيار نقشه مسيرم را انتخاب ميكردم.
مجاهدين هم بهاين دليل كه درگير يك جنگ واقعي با رژيم براي سرنگوني آن بودند، با اشراف كامل بهاين مسأله و در منتهاي بلندنظري براي كساني كه بين مبارزه و زندگي مردد بودند، راه باز ميكردند و تسهيلات فراهم ميكردند كه دنبال زندگي شان بروند.
اگر چه من از همان ابتدا انتخاب خودم را كرده بودم ولي در سرفصلها رهبري مجاهدين با اقتدا به پيشواي عقيدتي خود امام حسين (ع)، نه تنها با ما كه بهارتش آزادي بخش پيوسته بوديم بلكه با تمام كادرهاي قديمي سازمان هم كه از زمان شاه با مجاهدين بودند اتمام حجت ميكرد. من همواره بهانتخاب روز اولم افتخار كرده و ميكنم و از اينكه يك مجاهد هستم و براي سرنگوني اين رژيم لحظهاي درنگ نميكنم سرشار غرور و افتخارم.
از آنجا كه رژيم هم به خوبي ميداند مجاهدين تنها هماورد و نيروي سرنگون كنندة او هستند و همين مجاهدين هستند كه خواب را از چشمان اين رژيم ربودهاند، ميخواهد به هر قيمت كه شده مجاهدين را نيست و نابود بكند به همين دليل بعد از سرنگوني دولت قبلي عراق و خلع سلاح مجاهدين و در پناه مماشاتي كه با اين رژيم قرون وسطايي شد، در تصوراتش اين بود كه يك فرصت استثنايي پيش آمده و مي تواند مجاهدين و تشكيلات آنها را نابود كند و اقدام به حملات موشكي و حملات جنايت كارانه 6و 7مرداد88، حملات 19فروردين سال 90و قتل عام 10 شهريور 92 نمود وعلاوه برآن هر كاري كه در توانايي خودش و عملة عراقي اش مالكي جنايتكار بود انجام دادند ولي ما مجاهدين با الگو گرفتن از سيد شهدا و شعار هيهات منا الذله، به رژيم گفتيم هركاري ميتواني بكن ولي از سرنگوني تو دست بردار نيستيم و روي تعهدات و نقشه مسيري كه براي سرنگوني نوشتهايم پايداريم.
البته رژيم در حملات بهاشرف و ليبرتي و ايجاد محدوديتها تعداي از خواهران و برادران ما را به شهادت رساند و با اين كار ميخواست ما را وادار به تسليم بكند و يا حداقل از مناسبات خارج بشويم ولي هر كاري كرد نتوانست و سرش به سنگ سخت مقاومت مجاهدين خورد و بعد از اينكه در ليبرتي هم با اعمال فشارهاي ضد انساني نتوانست تأثيري در مناسبات ما بگذارد و اين ترفندها و توطئهها نيز درمان دردهاي رژيم نبود، به يك اقدام كثيف ديگر روي آورده است كه آن هم سوء استفاده از خانواده است. اخيراً يك نامه بهاسم مادر من در ياوه نامههاي رژيم آمده كه فرزند من در زندان مجاهدين در ليبرتي بسر ميبرد، البته ليبرتي يك زندان است و اين زندان جمعي به درخواست رژيم آخوندي بر ما اعمال شده است و روزانه با فشارهاي خيلي زيادي از طرف همين عوامل رژيم مواجه هستيم. من وقتي نامه را خواندم فهميدم كه اين نامه زبان حال مادر من نيست چون مادر و پدر من در سال 82بهاشرف براي ديدن من آمده بودند وقتي مناسبات مجاهدين را از نزديك ديدند و من هم به آنها گفتم كه مسير خودم را آگاهنه انتخاب كردهام، از اين مسأله خيلي خوشحال بودند. به طور خاص پدرم مرا از اين بابت كه مبارزه با اين رژيم را انتخاب كردهام مورد محبت پدرانه قرار داد.
البته اين اقدامات و سوء استفاده از خانواده يك ترفند شناخته شده و لو رفتة رژيم است و چيز جديدي براي من نيست و اولين بار هم نيست كه رژيم موضوع خانواده را پيش ميكشد من ضمن محكوم كردن اين اقدام جنايت كارانه تأكيد ميكنم، هرگونه همراهي و همكاري ولو اينكه به زور و اجبار هم باشد، از نظرمن پذيرفته نيست و به معني دست كردن در خون ماست و از خانواده ام (اگر واقعا چنين چيزي نوشته باشند) و ساير هموطنانم ميخواهم كه خود را به نكبت رژيم زهرخورده و پا به گور آخوندي كه بزرگترين دشمن مردم ايران است، آلوده نكنند.
بنابراين بار ديگر تأكيد ميكنم كه ما تا كندن خشت خشت بناي اين رژيم ضدبشري دست از مبارزه بر نمي داريم و تعهد و مسؤليت اصلي ما مجاهدين اين است كه اين رژيم را سرنگون وآزادي را به پايتخت شير خورشيد و براي مردم در زنجيرمان بهارمغان بياوريم.
طي اين چند سال، هرلحظه اي كه با جنايتهاي رژيم كه در حق مردم ايران، بويژه مناطق محروم مرزي مواجه مي شدم، برايم خيلي سخت و دردآور بود. سال 66ترك تحصيل كرده و به شغل آزاد روي آوردم ولي يك سال بعد تصميم گرفتم كه به تحصيلاتم ادمه بدهم. درآن شرايط و در اوج جنگ خانمانسوز، آخوندها و پاسدارانشان به بهانههاي مختلف دنبال سربازگيري و فرستادن آنها به جبهههاي ضدميهني بودند وبا اين بهانه كه عراق به كشور ما حمله كرده است و ما بايد از شهرهاي خودمان دفاع كنيم، (به خصوص اين فشارها در شهرهاي مرزي از جمله دهلران و مهران نسبت به بقيه مناطق بيشتر بود. در همين رابطه اعلام كردند كه دانش آموزان بايد يك دوره سه ماهه به منطقه جنگي بروند و من را همراه تعداد زيادي از دانش آموزان به اجبار به خط مقدم و منطقه مرزي مهران فرستادند. در 27خرداد 67كه مجاهدين به مهران حمله كردند آنجا اولين تماسم با مجاهدين بود كه آنها را از نزديك ديدم و از همان ابتدا رفتار انساني كه با ما برقرار كردند توجهم را جلب كرد. تعداد زيادي از نفراتي كه با هم در منطقه مهران بوديم، گفتيم چرا بايد براي خميني و رژيمش كه دشمن مردم ايران است بجنگيم در نتيجه خودمان را به مجاهدين معرفي كرديم و به مهمانسراي سازمان در پشت جبهه منتقل شديم، بهمدت يك ماه بالاترين رسيدگيها به ما شد كه مطلقا با وضعيتي كه در جبهههاي جنگ رژيم بود قابل مقايسه نبود. طي اين مدت اگرچه كوتاه بود ولي با خواندن زندگينامه شهدا با آرمان مجاهدين آشنا شدم و از طرفي تحت تأثير رفتار انساني مجاهداني كه در مهمانسرا مسؤليت اداره آنجا را به عهده داشتند، قرار گرفتيم و نهايتاً من و تعداد زيادي از دوستانم تصميم گرفتيم كه بهارتش آزاديبخش بپيونديم و يك ماه بعد وارد اشرف شديم.
طي اين ساليان من بارها در معرض انتخاب قرار گرفته ام، ابتلائات و كشاكشهايي كه با آن مواجه شدم، كم نبود و از آنجا كه تصميم گيري براي آينده، كار سهل و سادهاي نيست، لاجرم بايد روي آن فكر كرده و در نهايت آگاهي و اختيار نقشه مسيرم را انتخاب ميكردم.
مجاهدين هم بهاين دليل كه درگير يك جنگ واقعي با رژيم براي سرنگوني آن بودند، با اشراف كامل بهاين مسأله و در منتهاي بلندنظري براي كساني كه بين مبارزه و زندگي مردد بودند، راه باز ميكردند و تسهيلات فراهم ميكردند كه دنبال زندگي شان بروند.
اگر چه من از همان ابتدا انتخاب خودم را كرده بودم ولي در سرفصلها رهبري مجاهدين با اقتدا به پيشواي عقيدتي خود امام حسين (ع)، نه تنها با ما كه بهارتش آزادي بخش پيوسته بوديم بلكه با تمام كادرهاي قديمي سازمان هم كه از زمان شاه با مجاهدين بودند اتمام حجت ميكرد. من همواره بهانتخاب روز اولم افتخار كرده و ميكنم و از اينكه يك مجاهد هستم و براي سرنگوني اين رژيم لحظهاي درنگ نميكنم سرشار غرور و افتخارم.
از آنجا كه رژيم هم به خوبي ميداند مجاهدين تنها هماورد و نيروي سرنگون كنندة او هستند و همين مجاهدين هستند كه خواب را از چشمان اين رژيم ربودهاند، ميخواهد به هر قيمت كه شده مجاهدين را نيست و نابود بكند به همين دليل بعد از سرنگوني دولت قبلي عراق و خلع سلاح مجاهدين و در پناه مماشاتي كه با اين رژيم قرون وسطايي شد، در تصوراتش اين بود كه يك فرصت استثنايي پيش آمده و مي تواند مجاهدين و تشكيلات آنها را نابود كند و اقدام به حملات موشكي و حملات جنايت كارانه 6و 7مرداد88، حملات 19فروردين سال 90و قتل عام 10 شهريور 92 نمود وعلاوه برآن هر كاري كه در توانايي خودش و عملة عراقي اش مالكي جنايتكار بود انجام دادند ولي ما مجاهدين با الگو گرفتن از سيد شهدا و شعار هيهات منا الذله، به رژيم گفتيم هركاري ميتواني بكن ولي از سرنگوني تو دست بردار نيستيم و روي تعهدات و نقشه مسيري كه براي سرنگوني نوشتهايم پايداريم.
البته رژيم در حملات بهاشرف و ليبرتي و ايجاد محدوديتها تعداي از خواهران و برادران ما را به شهادت رساند و با اين كار ميخواست ما را وادار به تسليم بكند و يا حداقل از مناسبات خارج بشويم ولي هر كاري كرد نتوانست و سرش به سنگ سخت مقاومت مجاهدين خورد و بعد از اينكه در ليبرتي هم با اعمال فشارهاي ضد انساني نتوانست تأثيري در مناسبات ما بگذارد و اين ترفندها و توطئهها نيز درمان دردهاي رژيم نبود، به يك اقدام كثيف ديگر روي آورده است كه آن هم سوء استفاده از خانواده است. اخيراً يك نامه بهاسم مادر من در ياوه نامههاي رژيم آمده كه فرزند من در زندان مجاهدين در ليبرتي بسر ميبرد، البته ليبرتي يك زندان است و اين زندان جمعي به درخواست رژيم آخوندي بر ما اعمال شده است و روزانه با فشارهاي خيلي زيادي از طرف همين عوامل رژيم مواجه هستيم. من وقتي نامه را خواندم فهميدم كه اين نامه زبان حال مادر من نيست چون مادر و پدر من در سال 82بهاشرف براي ديدن من آمده بودند وقتي مناسبات مجاهدين را از نزديك ديدند و من هم به آنها گفتم كه مسير خودم را آگاهنه انتخاب كردهام، از اين مسأله خيلي خوشحال بودند. به طور خاص پدرم مرا از اين بابت كه مبارزه با اين رژيم را انتخاب كردهام مورد محبت پدرانه قرار داد.
البته اين اقدامات و سوء استفاده از خانواده يك ترفند شناخته شده و لو رفتة رژيم است و چيز جديدي براي من نيست و اولين بار هم نيست كه رژيم موضوع خانواده را پيش ميكشد من ضمن محكوم كردن اين اقدام جنايت كارانه تأكيد ميكنم، هرگونه همراهي و همكاري ولو اينكه به زور و اجبار هم باشد، از نظرمن پذيرفته نيست و به معني دست كردن در خون ماست و از خانواده ام (اگر واقعا چنين چيزي نوشته باشند) و ساير هموطنانم ميخواهم كه خود را به نكبت رژيم زهرخورده و پا به گور آخوندي كه بزرگترين دشمن مردم ايران است، آلوده نكنند.
بنابراين بار ديگر تأكيد ميكنم كه ما تا كندن خشت خشت بناي اين رژيم ضدبشري دست از مبارزه بر نمي داريم و تعهد و مسؤليت اصلي ما مجاهدين اين است كه اين رژيم را سرنگون وآزادي را به پايتخت شير خورشيد و براي مردم در زنجيرمان بهارمغان بياوريم.
ايرج نصيري
مرداد 94