۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

ايرج مصداقي «بره لاجوردي»از كتاب پروژه انهدام يك جنبش قسمت نهم نوشته زنداني سياسي مصطفي نادري قسمت نهم


لینک به منبع :
ایرج مصداقی ،طی سالهای گذشته ماموریت اصلیش پیشبرد سیاست شیطان سازی وزارت اطلاعات علیه مجاهدین و بطور مشخص مسعود رجوی بوده است .اگر چه که اوهیچگاه در ارتش آزادیبخش نبوده ولی ماموریت داشته که حرفهای آنهایی را که، بهر دلیلی صفوف مجاهدین را ترک کرده و به خدمت وزارت اطلاعات در آمده اندرا بازتاب داده وسخنگوی آنها بشود  و یا با کار کردن روی نفرات ضعیف و ... آنها را به خدمت وزارت اطلاعات در بیاورد. « تصورش را بکنید سوگلی سایتهای بدنام وزارت اطلاعات در حالیکه خودش حتی یکساعت شرایط سخت و پیچیده زندگی و مبارزات شیرزنانی همچون پروین را در میدانهای نبرد آزادیبخش و جنگ سیاسی و بمبارانهای مهیب و محاصره و تحریم و تهدیدهای مداوم، نه تجربه کرده و نه حتی توان و انگیزه فهمش را دارد، چه تصویری از یک زن فرمانده و عضو شورای رهبری مجاهدین میدهد... زنانی بی اراده، بی سواد، بی هویت و بزدل که مسحور و اسیر یک رهبری «بزدل و فراری» در یک «فرقه تاریک اندیش» شده اند
 به عنوان يك تواب ، مصداقي وقتي كه درمورد وقايع زندان حرف مي زند،  منطق جلاد و بازجو از آن بيرون مي ريزد. منطقي كه دريك كلمه عبارت است از: شكستن خط سرخ مقاومت و لوث كردن ارزش مقاومت در زندانها. براي توضيح  برداشت خودم از اين منطق ايرج مصداقي، لازم است ابتدا خاطره يي از زندان را نقل كنم.در سال 61 در زندان  اوين در اتاق در بسته 325 بودم روزي چهار نفر را آوردند كه آنها بعد از اينكه به بازجويي ميرفتند با هم شوخي ميكردند اسم انها يادم نيست ولي يكي از آنها اسمش اصغر و اهل خرم آباد بود و خيلي شكنجه شده بود و مچهاي هر دو دست او بدليل اينكه با سيم بر تخت شكنجه بسته بودند بخاطر كشيده شدن دستش، هردو سوراخ شده و آش و لاش بود و من با زيرپيراهن بچه هايي كه موقع رفتن به اعدام در اتاق ميگذاشتند دست او را پانسمان ميكردم. اين چهار نفر هر بار كه يكي از آنها به بازجويي ميرفت وقتي برميگشت ديگران از او سئوال ميكردند، هنوز همان وزن هستي؟ و بعد ميزدند زير خنده! وهربار آن كسي كه از او سئوال ميكردند، ميگفت هر روز وزن من بيشتر ميشود و تا لحظه مرگ هم و زنم اضافه ميشود. من از اصغر سئوال كردم اين شوخي كه شما با هم ميكنيد يعني چه؟ و او گفت ما قبلا در اتاق ديگري بوديم و روزي لاجوردي به اتاق ما آمد و يكي دو نفر از او سئوال كردند و اعتراض كردند كه ما رفتيم دادگاه چرا اينقدر به ما فشار مي اوريد؟ و لاجوردي در جواب گفت: در يك دهكده كدخدا اعلام ميكند هر كس بتواند يك بره گوسفندي را بعد از شش ماه با همان وزني كه به او ميدهم، به من تحويل بدهد، من به او جايزه ميدهم . همه اهالي مي آيند و هركدام از كدخدا يك بره تحويل ميگيرند و بعد از شش ماه كه بره ها را برميگردانند به غير از يك بره كه مال يك آخوند بوده، بقيه بره‌ها همه وزن اضافه كرده بودند. از آن آخوند كه برنده جايزه ميشود سئوال كردند چه كار كردي كه بره در همان وزن شش ماه قبل باقي ماند؟ او گفت من هر شب يك بچه گرگ به او نشان ميدادم و او هر چه خورده بود پس ميداد، درنتيجه در همان وزن مانده است. لاجوردي بعد به اين چهار زنداني ميگويد حالا ما هم  ميخواهيم كه شما هميشه در همان وزن بعد از بازجويي باشيد و وزن اضافه نكنيد. بعد از دو هفته هر چهار نفر آنها را كه به راستي و برخلاف خواست جلاد هر روز وزنشان زيرشكنجه و درمقابل گرگ افزايش مي يافت، اعدام كردند.آنها در آن شوخي كه باهم تعريف ميكردند و با مسخره كردن داستان لاجوردي، حرفشان اين بود كه تاثير شكنجه در آدم مقاوم اين است كه اگر چه جسمش آش و لاش ميشود ولي روحش و ايمانش به مبارزه مخصوصا لزوم مقاومت در مقابل رژيم بيشتر ميشود. روند زندان هم نشان داد كه لاجوردي در طرحش شكست خورد و در سال 65 و 66 همه در اعتصاب غذا و اعتراضهاي جمعي زندان وارد شده بودند در واقع او بدليل ديدگاه ارتجاعي اش، نميتوانست اين را بفهمد كه فشار در دراز مدت به ضد خودش تبديل ميشود و تبديل به يك مقاومت جمعي ميشود و اينطور هم شد و اين مقاومت از همان شكنجه متولد ميشود .ايرج مصداقي هم اين را نميبيند و هنوز همان وزن بعد از بازجويي را دارد با وجود اينكه 35 سال از آن ميگذرد همان حرفهاي بازجوي آن زمان را ميزند كه مقاومت فايده اي ندارد. بر اساس همين قانونمندي كسي كه در زندان باشد و مقاومت در مقابل جلاد را رد كند و وارد تئوري توبه بشود، بخواهد يا نخواهد، در جرگه جلاد قرار ميگيرد و بخاطر