۱۳۹۴ بهمن ۲۳, جمعه

سازش خمینی با غرب برای انحراف انقلاب ضد سلطنتی






                      برگرفته از ایران اسرار ، 12 فوریه 2016:
                    عبدالعلي معصومي عضو شورای ملی مقاومت ایران:

              


مقدمه :
“امواج نيرومند انقلاب مردم ايران رژيم شاه را سرنگون كرد، اما از آن جاكه مقاومت سازمانيافته و شورا يا جبههٌ ذيصلاح رهبري‌كننده‌يي درميان نبود، ارتجاع به‌سركردگي خميني دجال، رهبري انقلاب را فرصت‌طلبانه قبضه كرد و سلطنت استبدادي ديني را جايگزين سلطنت استبدادي موروثي نمود. به‌راستي كه سلطنت و حكومت آخوندها در غصب حق حاكميت ملت، در سركوب آزاديها و كشتار و شكنجهٌ آزاديخواهان و قتل‌عام زندانيان سياسي و دست‌و‌پا‌بريدن و چشم درآوردن و سنگسار و سركوب زنان و جوانان و مليتها و پيروان مذاهب و عقايد، درتخريب و انهدام مباني توليد و كشت و صنعت ايران، و دريك كلام، در هلاكت حرث ونسل، از رژيم دست نشاندهٌ شاه بسا، بسا، فراتر رفت. درست به‌همين دليل، حقانيت، ضرورت و فضيلت مقاومت در برابر رژيم پليد آخوندي، هم‌چنان‌كه پيچيدگي اين مقاومت در شرايط داخلي و منطقه‌يي و بين‌المللي، در قياس با مبارزه عليه ديكتاتوري وابستهٌ سلطنتي، هزار بار بيشتر است.‌ دوران حاكميت آخوندي در تاريخ ايران را فقط مي‌توان با حملهٌ مغول قياس كرد. با اين تفاوت كه اگر رود خروشان خون يكصد و بيست‌هزار شهيد‌مان نبود، آخوندها، سوار بر موج اسلام‌گرايي، خواب امپراطوري پر‌وسعت و خلافت ابد‌مدت (به‌قول خودشان تا انقلاب مهدي) ديده بودند. در دومين سالگرد انقلاب ضدسلطنتي در بهمن 1359 گفته بوديم كه «ارتجاع حاضر، يكي از مهيب‌ترين نيروهاي تاريخ ايران» است كه آن‌را با «هوشيارانه‌ترين و سنجيده‌ترين تاكتيكهاي سياسي» كمرشكن كرده‌ايم. 4 ماه بعد، در 30 خرداد 1360، خميني ديگر جايي براي مبارزهٌ مسالمت‌آميز سياسي باقي نگذاشت و مقاومت قهرآميز ناگزير آغاز شد. مقاومتي شگفت وعجيب در زمانه‌يي پرفتنه و فريب و در روزگاري بس‌غريب ، جنگ ما از روز نخست تا به‌آخر، با رژيم ضدانساني ولايت‌فقيه به‌عنوان غاصب حق حاكميت مردم ايران بوده و هست و خواهد بود و لاغير

همه سرکردگان نظام ولایت، از هر رنگ و نیرنگی، برای حفظ نظام جور و جهل و جنایت آخوندی، برای راهپیمایی روز 22بهمن فراخوان «وحدت» دادند. همگی، در حفظ نظام جنایت و کشتار، متّحد و همگام و همنوا هستند، چرا که دستهای همه آنها به خون بی گناهان و چپاول هستی مردم و سرمایه های ملی آغشته و شریک و دخیل است. امّا، این رژیم جنایت پیشه و چپاولگر، در این سی و پنجسال، چه تاجی به سر مردم ایران گذاشت که سرکردگان باندهای رژیم به «حضور پرشکوه» آنها در راهپیماییهای فرمایشی بزرگداشت روز غصب حق حاکمیّت مردم فراخوان می دهند. مردم در زیر پای خمینی و همدستانش برای نشستن بر کرسی حکومت، فرش خون گستردند، امّا، در پاسخ این خونهایی که برای تحقّق آزادی به زمین ریخت، جز سیه روزی و قتل و کشتار و شکنجه و زندان نصیبی ندیدند.
    مردم در آن «روزهای قدسی ایثار»، با شعار «یا مرگ، یا آزادی» در برابر گلوله های ارتش و ساواک شاه سینه سپر می کردند و در خون داغشان پرپر می شدند، امّا خمینی از نخستین روزی که پای به میدان فعالیتهای سیاسی گذاشت، جز به فکر سازش با رژیم شاه و تصاحب سهمی در قدرت نبود.
    خمینی اولین گام را در میدان فعالیتهای سیاسی وقتی برداشت که در 16مهر1341، هیأت دولت اسدالله عَلَم لایحه «انجمنهای ایالتی و ولایتی» را تصویب کرد که در آن، ازجمله، زنان از حق رأی برخوردار شدند.
  او در تلگرامي به شاه، به تصويب لايحه «انجمنهاي ايالتي و ولايتي» اعتراض كرد و ازجمله نوشت: «حضور مبارك اعليحضرت همايوني، پس از اهداي تحيّت و دعا... دولت در انجمنهاي ايالتي ... به زنها حق رأي داده است و اين امر موجب نگراني علماي اَعلام و ساير طبقات مسلمين است… مُستَدعي است امر فرماييد مطالبي را كه مخالف ديانت مقدّسه و مذهب رسمي مملكت است، از برنامه ‌هاي دولتي و حزبي حذف نمايند تا موجب دعاگويي ملت مسلمان شود» (نهضت دو ماهه روحانيون، علی دَوانی، قم، 1341).   اعتراضهاي خميني و ديگر «علما»ي سرشناس قم و در پي آن بسته‌ شدن بازار قم و تهران، باعث شد كه دولت علم  در آذر 41 از لايحه تصويب شده «انجمنهاي ايالتي و ولايتي» صرفنظر كند.
  این نخستین پیشروی «علمای قم»، از جمله خمینی، بود.
 قبل از برگزاری «رفراندوم» در روز 6بهمن41 برای تصویب موّاد شش گانه «انقلاب سفید» که از جمله آن مواد، «الغای رژیم ارباب  رعیّتی با تصویب اصلاحات ارضی» بود، خميني در پاسخِ «جمعي از متديّنين بازار»، كه نظرش را درباره رفراندوم «انقلاب سفيد» پرسيده بودند، گفت: «… مصالح و مفاسد را به ‌وسيله آقاي [سلیمان] بهبودي (از نزدیکان دربار شاه) به اعليحضرت تذكّر دادم و انجام وظيفه نمودم و مقبول واقع نشد… كساني… اعليحضرت را اغفال كرده‌ اند كه به نفع زنان اين عمل را انجام دهند. اينان اگر براي ملت مي‌ خواهند كاري انجام دهند چرا به برنامه اسلام و كارشناسان اسلامي رجوع نكرده و نمي‌ كنند؟» (تاريخ سياسي معاصر ايران، جلال‌الدّين مدني، ج2، ص13).

یک سال و سه ماه بعد از قیام خونین 15خرداد42، خمینی در سخنرانیش در روز 18شهريور 1343، اعلام کرد که در پی سرنگونی رژیم شاه نیست و تنها در جستجوی یافتن سهمی در درون همین رژیم است: «... بايد يك وزارت فرهنگي... دست ما باشد. خوب، ما در اين مملكت يك وزارتخانه نداشته باشيم؟ همه وزرا از آمريكاست، خوب، يكي هم از ما. خوب، بدهيد اين فرهنگ را دست ما. خودمان اداره مي كنيم. ما خودمان يك كسي را وزير فرهنگ مي كنيم و اداره مي كنيم. اگر از شما بهتر اداره نكنيم، بعد از 10  15  سال ما را بيرون كنيد. تا يك مدتي دست ما بدهيد. وزير فرهنگ را از ما قرار دهيد... وزارت اوقاف مي خواهيد درست كنيد. بايد وزارت اوقاف از ما باشد، نه اين كه شما تعيين كنيد...» («صحيفة نور»، جلد اول، ص98).

   بر اساس همین رویکرد سازشکارانه خمینی بود که شاه، که در رویارویی با مجاهدین و چریکهای فدایی جز از لوله تفنگ سخن نمی گفت و ذرّه یی آشتی جویی را با آنها روا نمی دانست و با کشتار و شکنجه و زندان در قطع ریشه آنها می کوشید، با خمینی روشی آشتی ناپذیر نداشت. کما این که وقتی لایحه «کاپیتولاسیون» در روز 21مهر1343، در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و حدود دو هفته بعد از تصویب آن،  خمینی در روز 4 آبان43، به این مصوّبه به شدّت اعتراض کرد و 9 روز بعد به همین علت دستگیر و به ترکیه تبعید شد، نه تنها با او برخوردی خشونت آمیز و کوبنده نشد، بلکه تا  13مهر1344 كه با پادرمياني برخي از «علما»ي قم، از تركيه به نجف فرستاده شد، از «عطوفت شاهانه» نیز برخوردار بود.
    مرتضي پسنديده، برادر خميني، در بارة اين پادرمياني ميگويد: «من شنيدم كه آقاي جليلي كرمانشاهي، كه درخدمت آقاي شريعتمداري بود، به دولت اطلاع ميدهد كه صلاح نيست امام در تركيه باشد و ... بايد فكري كرد و ايشان را برگرداند. آنها برگشتن امام را به صلاح نميدانستند و پس از مذاكراتي كه داشتند و با پيراسته، سفير ايران در بغداد، نيز مشورت كردند. پيراسته صلاح را در اين ميبيند كه آقا را به نجف تبعيد كنند» (پابه پاي آفتاب، جلد اول، ص42، مصاحبه با مرتضي پسنديده).
 خميني در يك سالي كه در تركيه بود، هيچ پيام و اعلاميه يي عليه رژيم شاه صادر نكرد. اين حال در نجف نيز تكرار شد. حتّي، در نامه يي كه به تاريخ 27فروردين 1346، همزمان با جشن تاجگذاري شاه، به هويدا، نخست وزير وقت، فرستاد، بدون اشاره مستقيم به اين جشن، چنین شکوه می کند: «...آيا علماي اسلام كه حافظ استقلال و تماميّت كشورهاي اسلامي هستند، گناهي جز نصيحت دارند؟...» (صحيفة نور، جلد اول، ص136).

خميني كه تا بهمن 1349، در لاك انزوايش خفته بود و  به حاشيه نويسي كتابهاي «علما»ي پيشين مشغول بود، وقتي در 19بهمن 1349 «رستاخيز سياهكل» رخ داد، به خروش آمد، چرا كه وجود مبارزة مسلّحانه را تهديدي براي ازميان رفتن پايگاه تفكّر آخوندي و هم تهديدي براي درهم شكستن رژيم خودكامه يي ميديد، كه او هرگز انديشهٌ «براندازي» آن را به ذهنش هم رسوخ نداده بود. آخوند حميد روحاني كه در نجف با او بود، در بارة واكنش خشم آلود خميني ميگويد: «در سال 1349 گروهك ماركسيستي و كمونيستي سياهكل حركتي كرد كه اثر عميقي بر ملت ايران گذاشت. مردم كه از فشار ظلم بيحدّ رژيم جانشان به لب رسيده بود، از اين حركت به وجدآمدند و اميدوار شدند. خطر اين بود كه نهضت از مسير راستين خود منحرف شود. در اينجا  بود كه امام ضربة قاطع خود را وارد كردند و طي نامهيي به اتّحادية دانشجويان مسلمان خارج كشور نوشتند: ”از حادثه آفريني استعمار در كشورهاي اسلامي، نظير حادثة سياهكل... فريب نخوريد و اِغفال نشويد» (پابهپاي آفتاب، جلد 3، ص163).
 خميني كه دربرابر خيزش فداييان اين چنين، بي محابا، به ميدان آمد و آن را «حادثه آفريني استعمار» ناميد، دربرابر خيزش سازمان مجاهدين، با وجودي كه رشد آنان را تهديد جدّي تري براي كاهش رونق بازار دستگاه آخوندي مي ديد، جراٌت نكرد، سخني به انكار بگويد. امّا، كلامي هم در تاٌييد آنها نگفت. همان آخوند روحاني دراين باره مينویسد: «...در آن روزها به حدي جوّ به نفع اين گروه (سازمان مجاهدين) بود كه مي توان گفت كه كوچكترين انتقادي نسبت به اين گروهك با شديدترين ضربه ها رو به رو مي شد. بسياري از افراد را مي شناسم كه بر اين اعتقاد بودند كه ديگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به پايان رسيده است و امام با عدم تاٌييد مجاهدين درواقع شكست خود را امضا كرده است. اين افراد باور داشتند كه امام از صحنة مبارزه كنار رفته اند و زمان آن رسيده است كه سازمان مجاهدين خلق نهضت را هدايت كند و انقلاب را به پيش ببرد. واقعاً هم اين گروه درميان مردم پايگاهي به دست آورده بود. امام هم اين را مي دانستند. هر روز از ايران نامه مي رسيد مبني بر اين كه ”پرستيژ شما پايين آمده. دربين مردم نقش شما در شُرُف فراموش شدن است. مجاهدين خلق دارند جاي شما را مي گيرند...» (پابه پاي آفتاب، جلد3، ص163). «در شرايطي كه همة شخصيتها و بسياري از بزرگان، هركدام به نوعي، از پيشگامان مبارزه يي جديد در ايران حمايت و جانبداري ميكردند، حضرت امام تشخيص داده بودند كه نبايد از اين مبارزان حمايت كرد تا مبادا، شيفته وار، به اصطلاح خودمان، به دامشان افتاد. اين جريان در سالهاي پيدايش جنبش مسلّحانه و اوج و شكوفايي فعاليّتهاي مجاهدين(منافقين) بود. اين عدّه از طرف شخصيتهاي بزرگي در مجامع روحاني و 

سياسي  مذهبي ايران، كه در راٌس آنها آيتالله طالقاني قرار داشتند، حمايت ميشدند. اين بزرگان، مرحوم آيتالله طالقاني، آيت الله منتظري و حتّي، مرحوم مطهّري، با تعابير عجيبي، به امام پيغام ميدادند و خواهش ميكردند كه از اين حركتها و اين مبارزان حمايت شود. امّا، امام، همچنان، به نحو چشمگيري به اصول فكري و اعتقادي خود پايبند بودند» (پابه پاي آفتاب، جلد2، ص34). پس از ضربة خيانتبار سال 1354، كه موجوديت سازمان مجاهدين را به كلّي از ميان برد، خميني نيز، گستاخ شد و در لفافه به مجاهدين تاخت. وي در مهرماه سال 1356، طي سخناني در ميان شماري از طلّاب نجف، نسبت به «نفوذ افكار التقاطي و برداشتهاي غلط از احكام سياسي  عبادي» قرآن و «رواج تفسيرهاي التقاطي از اسلام» هشدار داد و گفت: «... حالا يك دسته يي پيداشده كه اصل تمام احكام اسلام را مي گويند براي اين است كه يك عدالت اجتماعي پيدا بشود، طبقات ازبين برود... توحيدش هم عبارت از توحيد در اين است كه ملتها همه به طور عدالت و به طور تساوي، باهم زندگي بكنند، يعني، زندگي حيواني، علي السّواء (به طور برابر) يك علفي بخورند و علي السّواء با هم زندگي كنند و به هم كار نداشته باشند، همه از يك آخوري بخورند...» (كوثر، جلد اول، ص287).  خميني كه اين چنين به آرمان مجاهدين براي دستيابي به عدالت و برابري اجتماعي، «جامعه بي طبقة توحيدي» و ازميان بردن بهره كشي انسان از انسان مي تازد، در نجف نيز مانند تركيه، حتي يك بار دربرابر خودكامگي هاي لجام گسيختة شاه و ساواك اهريمنيش، سخني، به آشكار، نگفت و اعلاميه يي صادر نكرد و همچنان سر در آخور انزواي خود داشت تا زماني كه به «معجزة سياست جديد كارتر»، كه آن را هم مبارزات پاكبازانة مجاهدين و فداييان و دانشجويان به پاخاسته به رژيم خودكامة و حاميان برونمرزيش تحميل كرده بود، در ايران فضاي نيمه بازي پديد آمد و بند زبانها گشاده شد و تاختن بر خودكامگي شاه و همبستگانش همه گير شد.
 كارتر شاه را زير فشار گذاشت كه «سياست حقوق بشر» را در ايران پياده كند. شاه دربرابر اين خواست، عقب ‌نشيني گام ‌به ‌گام را در پيش گرفت. مهمترين گام او در اين عقب‌نشيني، اجازهٌ بازديد نمايندگان صليب سرخ جهاني از زندانهاي ايران در بهار سال 1356 بود.
    در دوره ریاست جمهوری کارتر، سه تن از اعضاي اصلي سياست خارجي آمريكا، عبارت بودند از برژينسكي، سياستگردان اصلي «سياست حقوق بشر»، گري سيك و ريچارد مورفي. این سه تن، تا زمان حاضر همواره از حامیان و پشتیبانان خمینی و رژیم او بوده اند و هنوز هم هستند.
  همزمان با سست شدن بندهاي اختناق، فعاليت هاي مخالفان سياسي رژيم شاه نيز آغاز شد. مثلاً، در 23خرداد 1356، 40تن از نويسندگان و روشنفكران ايران در نامة سرگشاده يي به نخست وزير وقت (هويدا)، ضمن محكوم كردن استبداد جاري در جامعه، خواهان برقراري دموكراسي شدند.
   خميني كه هم در تركيه و هم در نجف، در لاك خود خزيده بود و هيچ گونه فعاليت سياسي نداشت، در فضاي جديدي كه چهره گشوده بود، فرصت را غنيمت شمرد و در اوايل آذر 1356، به «آقايان علما» پيغام داد تا دير نشده از فرصت مساعد موجود استفاده كنند: «...امروز فُرجه‌يي پيدا شده. اين فرصت را غنيمت بشماريد. اگر اين فُرجه و فرصت حاصل نشده بود، اين اوضاع پيش نمي‌آمد... الآن نويسنده‌ هاي احزاب اِشكال مي ‌كنند، اعتراض مي‌ كنند، نامه مي ‌نويسند و امضا مي‌ كنند. شما هم بنويسيد. چند نفر از آقايان علما امضا كنند... امروز روزي است كه بايد گفت... اشكالات را بنويسيد و به خودشان بدهيد. مثل چندين نفر كه ما ديديم اشكال كردند و بسياري حرفها زدند و امضا كردند و كسي كاريشان نكرد» (انقلاب ايران در دو حركت، مهدي بازرگان، تهران1363، ص26).او پس از اين نامه دوباره دم فروبست تا زماني كه  مقالة روزنامة اطلاعات فرصت مناسب را براي ورود فعالتر به دست او داد.
روز 16ديماه56، داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی و سخنگوی دولت آموزگار، مقاله یی را با عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه»، به قلم احمد رشيدي مطلق، برای چاپ به روزنامه اطلاعات سپرد که فردای آن روز (17 ديماه) در این روزنامه به چاپ رسید. در این مقاله، خميني «شاعري عاشق پيشه و عامل استعمار»، «سيّدهندي»، «شهرت‌طلب و بي ‌اعتقاد»، «ماجراجو و وابسته و سرسپرده به مراكز استعماري» و «عامل واقعه ننگين روز 15خرداد» ناميده شد كه در «بلواي شوم 15خرداد»، «خون بي‌ گناهان را ريخت و نشان داد هستند هنوز كساني كه حاضرند خود را صادقانه در اختيار توطئه‌گران و عناصر ضدّملي بگذارند».اين مقاله، راهگشای خميني شد و او را كه در بوته خاموشي و فراموشي خفته بود، به يكباره، بر سر زبانها و در صميم دلها نشاند   اعتراضها به اين مقاله، ابتدا، از قم آغاز شد. روز 19دي، بازاريان قم در اعتراض به اين مقاله توهين آميز مغازه‌ هايشان را بستند و در تظاهراتي كه به همين مناسبت برپاشد، عدّه‌ يي از مردم بي دفاع به دست ماٌموران شهرباني قم كشته شدند. روز 29بهمن، در چهلمين روز كشتار قم، مردم تبريز طي خيزشي قهرمانانه به مراكز حزب رستاخيز، سينماها و بانكها يورش بردند. شيشه ‌هاي آنها را شكستند و برخي را به آتش كشيدند. در اين تظاهرات نيز عدّه‌ يي از مردم كشته يا زخمي شدند. روز 10 فروردين 1357، در تظاهراتي كه به مناسبت بزرگداشت چهلم شهيدان تبريز، در شهرهاي اصفهان، تهران، قم، يزد و... برگزار شد، عدّه‌ يي كشته شدند.اين تظاهرات پي در پي نام خميني را بر زبانها نشاند و «امدادهاي غيبي» را به سويش جلب كرد. روز16 ارديبهشت57 (6مه 1978): وقتي كاملاً روشن شد كه «شورشها مقدمه انفجاري عظيم است»، فرستاده روزنامه «لوموند» با خميني ‌ كه تا آن روز «هيچ‌گاه با مطبوعات خارجي مصاحبه به عمل نياورده بود»‌ در نجف ديدار و گفتگو كرد. خميني در اين مصاحبه، ازجمله، گفت: «هيچ‌گاه در ميان مردم مسلماني كه برضدّ شاه درحال مبارزه ‌اند، با عناصر ماركسيست يا افراطي اتّحادي وجود نداشته است... ما حتّي براي سرنگون كردن شاه با ماركسيستها همكاري نخواهيم كرد. من به همه هواداران خود گفته‌ ام كه اين كار را نكنند... ما با طرز تلقّي آنها مخالفيم. ما مي‌دانيم كه آنها از پشت خنجر ميزنند» (اسناد و تصاويري از مبارزات خلق مسلمان ايران، جلد اول، مهر 57).
 خميني در اين مصاحبه به «غرب» اطمينان‌داد كه به دامن «بلوك شرق» نخواهد افتاد و با آنها سرسازگاري نخواهد داشت. اين امري بود كه در دنياي دو قطبي آن دوران بسيار اهميت داشت.  روز 7شهریور57، روزنامهٌ اطلاعات ‌ كه با چاپ مقاله «ايران و استعمار سرخ و سياه» در روز 17ديماه56، خميني را «از فرش به عرش» رسانده بود، براي نخستين بار عكس بزرگي از خميني را در صفحهٌ اول خود به چاپ رساند و زير عكس با خط درشت نوشت: «مذاكرات و فرستادن هياٌت براي بازگشت حضرت آية‌ الله العظمي خميني».  فرداي آن روز (8شهريور) اميرطاهري، سردبير كيهان در مقاله ‌يي در كيهان انگليسي، هدفِ ايجاد «فضاي باز سياسي» را منزوي كردن «دستهٌ برانداز» اعلام كرد و نوشت: «حكومت مي تواند به مخالفان سياسيِ حرفه يي اجازه دهد علني شوند ...نتيجهٌ فعاليت علنيِ سازمان يافتهٌ مخالفان [سياسيِ حرفه‌ يي] هرچه باشد... كشور از آن سود خواهد برد... كوششهاي علني... ”دستهٌ‌ برانداز“ (نيروهاي خواهان سرنگوني رژيم شاه) را منزوي مي‌كند. دستهٌ برانداز به قطبي شدن جامعه اميد بسته است كه در آن حكومت ناچار شود به زور دست بزند. شريف امامي [نخست وزیر وقت] با تمام قدرت بايد از اين امر جلوگيري كند». روز 16 شهريور علي اميني، در مصاحبه يي با روزنامة اطلاعات، مخالفان رژيم شاه را به دو دسته تقسيم كرد و ضمن تخطئة «گروهي كه مشتي سنگ دارند»، از «حركت هوشيار و بينا و داراي منطق گروهي از مبارزان ملي» تجليل كرد كه هدفشان «به دستآوردن دموكراسي، برقراركردن اصول مترقّي قانون اساسي و حمايت از دين و مذهب كشور است»؛ گروهي كه «سنگ به شيشه نمي زند و آتش برپا نميكند». او در اين مصاحبه از شريف امامي خواست كه با ميدان دادن هرچه بيشتر به اين گروه، «سنگانداز»ها را منزوي كند.  عقب نشيني هاي رژيم شاه، خشم فروخوردة مردم تحت ستم را شعله ورتر و عرصه را براي اوجگيري فعاليتهاي «دستة برانداز» آماده تر كرد و شعار «مرگ بر شاه» در سراسر ايران جاري شد. نخستين اوج اين شعار، كه از حلقوم صدهاهزارتن بيرون مي آمد، در راهپيمايي ميليوني روز 16شهريور 57 بود. كشتار وحشيانة مردم به پاخاستة تهران در روز 17شهريور در ميدان ژاله، درب هرگونه آشتي جويي را گِل گرفت و از آن پس فريادهاي «مرگ بر شاه» به اوجي بسا گسترده تر از پيش رسيد.  در اين روزها پشتيباني دولت انگليس از خميني و همدستانش روز به روز بيشتر مي ‌شد. «استعمار پير» كه از فرداي كودتاي 28مرداد 32، نفوذ استعماريش را در ايران، به ‌تدريج، ازدست داده بود، مي ‌كوشيد در هنگامة كشاكشهاي مردم و رژيم شاه، بارديگر جاي پايي در ايران براي خود بازكند. راديو بي.بي.سي، به سخنگوي خميني تبديل شده بود. روز 10مهر اميرخسرو افشار، وزير خارجة ايران، در ديداري كه در نيويورك با ديويد اوئن، وزير خارجة انگليس، داشت، نسبت به برنامه هاي راديو بي.بي.سي، كه از مخالفان رژيم ايران پشتيباني ميكرد، اعتراض كرد، امّا، اوئن به او «جواب سربالا» داد. در همين روز پرويز راجي. سفير ايران در انگليس، در نامه ‌يي خطاب به مدير كل بي.بي.سي، نوشت: «اين‌ طور به نظر مي‌ رسد كه برنامهٌ فارسي راديو بي.بي.سي، به صورتِ عامل اشاعهٌ نظرات مردي درآمده كه آشكارا خواستار شورش همگاني براي سرنگون كردن رژيم قانوني ايران است، تا جايي كه تصوّر مي ‌رود چنانچه برنامه‌ هاي فارسي بي.بي.سي، وجود نداشت، هرگز تبليغات خميني نمي ‌توانست توجه اين‌ همه شنونده را به خود جلب كند» (خدمتگزار تخت طاووس، راجي، ص 272). از هفته هاي اول ماه مهر57، اعتراضها و اعتصابها گستردهتر شد. از روز 15 مهر اعتصاب معلمان در اعتراض به اختناق و كشتار آغاز شد. دانشجويان نيز در اعتراض به حضور گارد در دانشگاه كلاسها را تحريم كردند. اعتصاب هواپيمايي ملي، بيمارستانهاي دولتي، راديو و تلويزيون و... نيز آغاز شد. ايران يكپارچه اعتراض و خيزش بود. امّا، واكنش خميني، منحصر بود به چند اعلاميه، كه از محل سكونت جديدش در فرانسه، انتشار مي داد و آنها هم سمت و سوي نفي كامل رژيم شاه را، كه مردم خواستارش بودند، نداشت. او همچنان از دور دستي بر آتش داشت و در روز 19مهر در جمع دانشجوياني كه به ديدارش رفته بودند، به عقب بودنش نسبت به انقلاب مردم به‌ پاخاسته اعتراف كرد و گفت: «الآن همه مي‌ گويند ماه شاه را نمي‌ خواهيم. يك بچهٌ هفت ‌هشت ساله، پنج شش ساله، آن كه زبان بازكرده، الآن مي ‌گويد "مرده باد شاه". اين زبان همه است. مملكت ما امروز قيام كرده است و اين قيامي است كه همه موظّف هستيم به دنبالش برويم تا به نتيجه برسد» (اسناد و تصاويري از مبارزات خلق مسلمان ايران، ص252). در اثر خيزشهاي همه گير، رژيم شاه در آستانة سرنگوني بود. به گزارش راديو بي.بي.سي، در روز 9 آبان 57، شاه به پارسونز، سفير انگليس در ايران، گفت: «ما مثل برفي كه در آب انداخته باشند، داريم آب مي شويم. بايد هرچه زودتر چاره يي بينديشيم... صنعت نفت فلج شده، اعتصابات، كشور را به نابودي ميكشاند و هرج و مرج و اغتشاش فراگير شده است... اگر بحران تا ماه محرّم حل نشود بايد بين تسليم يعني خروج از كشور يا توسّل به قوّة قهريّه براي سركوبي اغتشاش... يكي را انتخاب كند» (غرور و سقوط، آنتوني پارسونز، ترجمة منوچهر راستين، تهران 1363، ص133). روز 13 آبان، ماٌموران حكومت نظامي در پايان «هفتة همبستگي»، به تظاهرات دليرانة دانشجويان دانشگاه تهران، وحشيانه، يورش بردند. در اين يورش، شماري از دانشجويان، درحين جنگ و گريز، كشته شدند. در اخبار  شب تلويزيون رژيم، فيلم اين كشتار پخش شد و موج مخالفتي عظيم عليه جنايتكاران حاكم برانگيخت. در همين روز، خميني در مصاحبه با خبرنگار تلويزيون سوئد گفت: «ما حتي الامكان از جنگ مسلّحانه پرهيز داريم و معتقديم به همين ترتيب كه ملت پيش مي رود، كار را حل كنيم، امّا، اگر رژيم سرسختي نشان دهد... ممكن است در اين مطلب تجديدنظر كنيم».


روز 14 آبان، مردم تهران در اعتراض به كشتار دانشگاه، دهها بانك، سينما و موٌسّسة دولتي را به آتش كشيدند. در همين روز، شاه در برابر فشار «ژنرالها» براي روي كارآوردن يك دولت نظامي تسليم شد و دولت نظامي ازهاي را روي كار آورد. اما، شعلة خيزشهاي مردم نه تنها فروكش نكرد، بلكه اوج بيشتري گرفت. روز 18 آبان سوليوان، سفير آمريكا در ايران، در گزارشي با عنوان «فكر كردن به آن‌ چه فكر نكردني است»، وضع بحراني ايران را براي زمامداران آمريكا تشريح كرد. در اين گزارش آمده است: «... ديگر ترديدي وجود نداشت كه شاه از حمايت افكار عمومي برخوردار نيست و براي ادامة حكومتش فقط به نيروي نظامي متّكي است... در شرايط جديد مي بايست موضوع روابط احتمالي آيندة بين نظاميان و رهبران مذهبي را مورد توجّه قرار دهيم. خطوط اصلي پيشنهادي من اين بود كه براي پايان بخشيدن به بحران فعلي و استقرار يك نظم جديد در ايران، بين نيروهاي انقلابي و نيروهاي مسلّح سازش به‌ وجود آيد. براي حُصول چنين سازشي نيز مي ‌بايست نه فقط شاه بلكه بسياري از فرماندهان و افسران ارشد نيروهاي مسلّح ايران از صحنه خارج شوند. پس از خروج شاه و افسران ارشد وي از كشور، حُصول توافقي بين نيروهاي انقلابي و فرماندهان جوان نيروهاي مسلّح به اين صورت امكان ‌پذير است كه خميني شخص معتدلي، مانند بازرگان يا ميناچي، را به نخست وزيري انتخاب كند و بدين ‌وسيله از روي كارآمدن حكومتي از نوع ناصر‌ قذّافي جلوگيري به عمل آيد. حدس من اين بود كه رهبران مذهبي و شخص خميني چنين راه حلي را خواهند پذيرفت زيرا هدف اصلي آنها، كه حذف شاه بود، در چارچوب چنين توافقي عملي مي‌ شد و درعين حال از يك حمام خون جلوگيري به عمل مي ‌آمد و نيروهاي مسلّح نيز وظيفه استقرار نظم و قانون را از طرف رژيم جديد به عهده مي ‌گرفتند... هرچند اين وضع درمقايسه با امتيازاتي كه در دوران حكومت شاه از آن برخوردار بوديم چندان خوشايند نبود، امّا، بر پيروزي يك انقلاب خام كه به قيمت از هم‌ پاشيدن نيروهاي مسلّح ايران تمام مي ‌شد، رُجحان داشت» (ماٌموريت در ايران، سوليوان، ترجمه محمود مشرقي، ص144). كارتر پس از خواندن گزارش سوليوان پي برد كه ديگر نگهداشتن شاه در قدرت امكان پذير نيست و بايد چاره ديگري بينديشد. روز 19 آذر (9 محرّم= تاسوعا) ) راهپيمايي عظيمي در تهران برگزارشد. اين راهپيمايي در كنترل رهبراني بود كه از پيش با «دستهاي پنهان استعمار» در ارتباط بودند و «توافق» شده بود كه برنامه در «چهارچوب از پيش تعيين شده» به اجرا درآيد و شعار «مرگ بر شاه» داده نشود. به نوشتة ارتشبد قره باغي، وزير كشور دولت نظامي ازهاري، «در چند نقطه كه گروههايي مي خواستند شعارهايي عليه اعليحضرت بدهند ماٌمورين انتظاميِ راهپيمايي ممانعت كردند... وقتي گروههاي راهپيمايي از مقابل سربازخانه ها يا سازمانهاي ارتشي عبور مي كردند شعارهايي مانند ”برادر ارتشي  چرا برادركشي؟“ را مي دادند» (خدمتگزار تخت طاووس، راجي، ص87). اما روز بعد (عاشورا) تظاهراتي بسيار گسترده تر از تظاهرات روز پيش در تهران برگزار شد. راديو بي.بي.سي، شمار تظاهركنندگان را حدود دو ميليون نفر تخمين زد. «در نتيجة توافقي كه صورت گرفته بود»، راهپيمايي بدون درگيري پايان پذيرفت. امّا، مردم قهرمان تهران از حكم رهبران سازشكار سرپيچيدند. به نوشته قره باغي، «اكثر شعارها... عبارات توهين آميز نسبت به اعليحضرت بود». در اوج قيام ميليوني مردم، به پيشنهاد ژيسكار دِستن، رئيس جمهوري فرانسه، سران چهار كشور غربي ‌ آمريكا، انگليس،آلمان و فرانسه‌ در روز 15دي 57 (5ژانويه 1979) براي گفتگو و رايزني دربارهٌ بحران ايران، كنفرانس سه ‌روزه ‌يي را در جزيرهٌ گوادلوپ (از جزاير آنتيل كوچك در آمريكاي مركزي) تشكيل دادند. در اين گردهمايي كارتر، كالاهان (نخست وزير انگليس)، هِلموت اِشميت (صدراعظم آلمان) و ژيسكار دستن شركت داشتند. پيش از برگزاري اين كنفرانس، خميني در اواخر سال ميلادي1978، ابراهيم يزدي را به آمريكا فرستاد تا دربارهٌ حكومتي كه در پي برقراري آن است، ذهن زمامداران آن كشور را روشن كند. در فرانسه نيز، «يك هفته قبل از كنفرانس، وزارت خارجهٌ فرانسه با صادق قطب ‌زاده ‌كه بسيار به خميني نزديك بود‌ تماس گرفت. فرانسويها از قطب‌زاده خواستند براي آنها روشن كند كه در صورت پيروزي خميني چه نوع سياستهايي از جانب ايشان اتّخاذ خواهد شد. قطب ‌زاده در زماني بسيار كوتاه تحليلي تهيه و براي وزارت امور خارجه فرانسه فرستاد. كمي بعد از سفر رئيس جمهور فرانسه به گوادلوپ، خميني از قطب ‌زاده مي ‌خواهد كه تحقيق كند آيا رئيس جمهور فرانسه مساٌلهٌ ايران را در كنفرانس مطرح خواهد كرد و آيا تحليل قطب ‌زاده به رئيس جمهور داده شده است؟ قطب‌زاده تماس گرفت. به او پاسخ داده شد كه بله، رئيس جمهور مساٌله ايران را در كنفرانس مطرح خواهد كرد و تحليل قطب‌ زاده را ديده است... تحليل قطب ‌زاده به ‌قدري رئيس جمهور را تحت ‌تاٌثير قرار داده است كه ژيسكار دستن به كارتر توصيه خواهد كرد كه با دولت احتمالي جديد تهران، كه رياست معنوي آن با خميني خواهد بود، وارد مذاكره شود» (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، چاپ اول، ص97). در كنفرانس گوادلوپ، كه تا روز 17 دي (7 ژانويه 1979م) به طول انجاميد، پس از گفتگوهاي طولاني سرانجام رئيس جمهوري فرانسه كارتر را متقاعد كرد كه از حمايت شاه دست بردارد. نتيجة كنفرانس اين شد كه كارتر به خروج شاه از ايران رضايت داد.  پس از كنفرانس، سياست آمريكا درقبال ايران اعلام شد: «دولت كارتر هرگونه اميدي را براي حفظ قدرت كامل شاه ازدست داده است و درعوض بر حمايت خود از يك دولت غيرنظامي تاٌكيد مي ‌كند». از آن پس «لحن مقامات و مطبوعات و محافل آمريكا نسبت به ايران تغيير محسوس مي ‌كند». در همين راستا، «پس از تماسها و توافقهايي كه بين سوليوان و نهضت آزادي (بازرگان) صورت گرفت»، سوليوان به دولت كارتر پيشنهاد كرد كه براي ديدار و مذاكره با خميني «يك مقام ارشد دولتي را به پاريس بفرستد» (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، ص99). در ارزيابي هاي بعدي ديدار مستقيم به صلاح دو طرف دانسته نشد و قرار شد تماس غيرمستقيم صورت پذيرد. روز 18 دي، كارتر از طريق نمايندگان ژيسكار دستن، كه به ديدار خميني رفته بودند، پيامي را براي او فرستاد. او در اين پيام به خميني خبرداد كه آمريكا پذيرفته است كه شاه كنار برود. در اين ديدار نمايندگان رئيس جمهوري فرانسه تاٌكيد كردند كه «انتقال قدرت در ايران بايد كنترل شود و با احساس مسئوليتهاي سياسي همراه باشد». خميني خطاب به آنها گفت: «الآن به من اطلاع دادند كه يك كودتاي نظامي در شُرُف تكوين است... من كودتا را نه به صلاح ملت مي‌دانم و نه به صلاح آمريكا... اگر بخواهيد آرامش در ايران حاصل شود، راهي جز اين نيست كه نظام شاهنشاهي كه قانوني نيست، كنار برود تا من يك شوراي انقلاب تاٌسيس كنم براي نقل قدرت... خوف آن دارم كه اگر كودتاي نظامي بشود انفجاري بشود در ايران كه كسي نتواند جلو آن را بگيرد. من به شما توصيه مي ‌كنم از كودتا جلوگيري كنيد». خميني در همين ديدار از ژيسكار دستن، به خاطر تلاشش براي قبولاندن حذف شاه به كارتر تشكّر كرد و گفت: «از رئيس جمهور كه در اين كنفرانس از تاٌييد كارتر از شاه مناقشه كرده است، تشكّر مي‌ كنم و ميل دارم كه كارتر را نصيحت كنند كه... به اين كودتاي نظامي تاٌييد نكنند و جلوگيري كنند تا ايران آرامش خود را به دست بياورد و چرخهاي اقتصاد به گردش درآيد و در آن وقت است كه مي‌ شود نفت را به غرب ... صادر كند». ابراهيم يزدي كه خود در اين ديدار حضور داشت، نوشت: «نمايندهٌ پرزيدنت ژيسكار دستن مجدّداً يادآور شد كه اين پيغام محرمانه بماند، كه خميني تاٌكيد كردند كه محرمانه بودن آن مُحرَز است. به علّت اطلاع خبرنگاران از حضور نمايندگان دولت فرانسه... توافق شد كه دوطرف موضوع ملاقات را پيرامون ادامهٌ اقامت در پاريس عنوان نمايند» (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، ص95).
روز 21 دي 57،  شاپور بختيار اعضاي دولت خود را براي گرفتن راٌي اعتماد به مجلس معرّفي كرد. در همين روز، سايروس ‌ونس، وزير خارجه آمريكا، اعلام كرد: شاه بايد ايران را ترك كند و در غياب او «شوراي سلطنت» تشكيل شود. در همين روز سوليوان، سفير آمريكا در ايران، از واشينگتن پيامي دريافت كرد مبني بر اين كه در اولين فرصت از شاه ديدار كند و به او اطلاع دهد كه «دولت ايالات متحده مصلحت شخص او و مصالح كلي ايران را در اين مي ‌بيند كه هرچه زودتر ايران را ترك كند». روز 22 دي، سوليوان، به اتفاق هايزر، با شاه ديدار كرد و پيام واشينگتن را به اطلاع او رساند. در همين روز، خميني در اعلاميه‌ يي خبرداد كه شورايي موقت به نام «شوراي انقلاب» تشكيل داده است. خميني ماٌموريت «شوراي انقلاب» را بررسي شرايط تاٌسيس دولت انتقالي و فراهم  نمودن مقدّمات اوليّة آن، اعلام كرد. روز 26 دي، بختيار از مجلس شوراي ملي راٌي اعتماد گرفت. در همين روز، شاه و همسرش فرح، با چشمان اشكبار، با يك هواپيماي اختصاصي، كه شاه شخصاً آن را هدايت مي‌كرد، از فرودگاه مهرآباد تهران عازم مصر شدند. شاه قبل از حركت از ارتشبد قره‌باغي، رئيس ستاد ارتش، خواست كه سران ارتش را از دست زدن به كودتا بازدارد.  پس از خروج شاه، ايران يكپارچه، شور و شادي شد و مردم در خيابانها به رقص و پايكوبي پرداختند و در بسياري از شهرها مجسّمه هاي شاه را پايين كشيدند. به نوشتهٌ ابراهيم يزدي، بهشتي در روز 27دي در يك مكالمه با خميني، تاٌكيد كرد كه تماس با سران نظامي را «به طور قطع، مفيد و عدم تماس را مضرّ مي ‌دانم». خميني ضمن موافقت، گفت: «تماس بگيريد، دلگرم كنيد، اطمينان بدهيد كه حال ارتشيها خوب خواهد شد». يزدي مي ‌نويسد: «تاكتيك رهبري در آن مرحله عبارت بود از برقراري تماس با هر دو طرف، يعني، هم بختيار و هم با سران ارتش» (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، ص 139).


روز 29 دي،  به مناسبت «اربعين حسيني» بيش از دو ميليون نفر در تهران راهپيمايي كردند. كيهان با خط درشت در صفحة اول خود از آن به عنوان «عظيمترين راهپيمايي مذهبي و سياسي تاريخ» يادكرد. راهپيمايان در قطعنامة راهپيمايي ضمن مردود شمردن «رژيم ارتجاعي شاهنشاهي»، «غيرقانوني» دانستن «سلطنت خاندان پهلوي»، به رسميّت نشناختن دولت بختيار، خواستار برقراري «جمهوري آزاد اسلامي» شدند. روز 30 دي 162 زنداني سياسي از 

زندان قصر آزاد شدند. مسعود رجوي و موسي خياباني (پس از 7سال اسارت در زندانهاي شاه) جزء آزادشدگان بودند. هزاران نفر در برابر درب زندان از زندانيان 


آزادشده استقبال پرشوري به عمل آوردند. روز 12 بهمن خميني در ميان استقبال پرشور چند ميليون استقبال كننده وارد تهران شد. روزنامه ها آن را «بزرگترين استقبال تاريخ» ياد كردند. كيهان طول جمعيّت استقبال كننده را 33كيلومتر تخمين زد. خميني در روز 14 بهمن در يك مصاحبة مطبوعاتي در پاسخ به اين پرسش كه «آيا تا به حال تماسي با رهبران ارتش داشته ايد؟» گفت: «تماس في ‌الجمله بوده است. اگر مقتضي بدانيم بازهم تماس حاصل مي‌كنيم. ملّت از آنها و آنها از ملّت هستند» (كيهان، 14بهمن57). روز 16 بهمن خميني در يك كنفرانس مطبوعاتي مهندس مهدي بازرگان را به نخست‌وزيري منصوب كرد و مراسم آن از تلويزيون پخش شد. او در اين مراسم، ازجمله، گفت: «... من كه ايشان (مهندس بازرگان) را حاكم كرده ام... ايشان واجب الاِتّباع است (پيروي از او واجب است). ملت بايد از او اِتّباع (پيروي) كند. يك حكومت عادي نيست. يك حكومت شرعي است... مخالفت با اين حكومت مخالفت با شرع است... در فقه اسلام، قيام بر ضد حكومت الهي، قيام برضد خداست. قيام برضد خدا كفر است...» (كيهان، 17بهمن1357). به گفتهٌ‌عباس اميرانتظام، مشاور بازرگان در دولت موقت، بازرگان و موسوي اردبيلي در روز 20بهمن، در منزل فريدون سحابي با سوليوان، سفير آمريكا در ايران، ديدار كرده و دربارهٌ راههاي انتقال مسالمت ‌آميز قدرت دولتي گفتگو كردند (روزنامة ميزان، 15فروردين1358). همزمان با اين گفتگوهاي پنهاني و دور از چشم مردم براي انتقال آرام قدرت و جلوگيري از به هم ريختگي ارتش، پرسنل نيروي هوايي در پايگاه دوشان تپه  مركز فرماندهي نيروي هوايي  در حدود نيمه شب 20بهمن، با ديدن مراسم فيلم بازگشت خميني، كه از تلويزيون پخش ميشد، با دادن شعار به ابراز احساسات پرداختند. 

ماٌموران گارد شاهنشاهي براي خاموش كردن احساسات به هيجان آمدة پرسنل، با آنها درگير شدند و كار به تيراندازي كشيد. پرسنل براي مقابله درب اسلحه خانه را شكسته و مسلّح شدند. درگيري خونين تا فرداي آن شب ادامه يافت. روز 21 بهمن، در خيابانهاي اطراف محل درگيري، تظاهرات گسترده يي از سوي مردم به طرفداري از پرسنل نيروي هوايي برگزارشد. در همين روز، بختيار در مصاحبه با روزنامة اطلاعات اعلام كرد: «منزل خميني به شدّت مراقبت مي‌ شود و هيچ ‌كس مزاحم ايشان نشده است... من براي مذاكره آماده هستم. ما نبايد با خشونت دربرابر مردم بايستيم  بلكه بايد به مخالفين خود به صورت برادر نگاه كنيم». در همين روز، برخي از سران نظامي مانند سپهبد ربيعي (فرمانده نيروي هوايي)، سپهبد مقدّم (رئيس ساواك)، سرلشكر مولوي (رئيس پليس تهران)، سرلشكر نشاط (فرمانده گارد جاويدان)، همبستگي خود را با جنبش مردم به «كميتة امام» اطّلاع دادند. همزمان با  همبستگي سران نظامي با خميني، در تهاجم دهها هزارتن از مردم قهرمان تهران به مركز ستاد مشترك ارتش، 26تن از اعضاي ارشد هياٌت مستشاري آمريكا در ايران به محاصره درآمدند. بهشتي و ابراهيم يزدي، پس از اطلاع از اين موضوع، به صحنه آمدند و براي نجات محاصره‌ شدگان در ميان دوطرف درگيري آتش ‌بس برقرار كردند. رئيس مستشاران آمريكايي از زيرزمين ساختمان ستاد ارتش اين خبر را تلفني به سوليوان اطلاع داد: «ما اطلاع يافتيم كه آتش ‌بس در اطراف ستاد كل برقرار شده و نه فقط ابراهيم يزدي كه با ما تماس داشت، بلكه بهشتي هم در صحنه حاضر شده و براي رهايي پرسنل ما از مخمصه كمك كردند». سوليوان در اين باره نوشت: «ساعت 5صبح روز بعد افراد ما با وسائط نقليه نظامي، درحالي كه بهشتي و يزدي شخصاً آنها را همراهي مي ‌كردند، وارد محوّطه سفارت شدند. چارلي ناس (معاون سوليوان) از بهشتي و يزدي به‌ واسطهٌ كمك و همراهي براي نجات اَتباع آمريكايي تشكّر كرد و آنها هم متقابلاً از گرفتاري و ناراحتي ‌يي كه براي افراد ما ايجاد شده بود، عذرخواهي كردند» (ماٌموريت در ايران، سوليوان، ترجمه محمود مشرقي، ص178). در شامگاه 21بهمن، فرمانداري نظامي «با توجّه به اعلاميه هايي از آيات عِظام كه در آن براي جلوگيري از خونريزي مسائلي را مطرح نموده اند... به كلية يكانها و عناصر انتظامي دستور داده است كه شبانه، ضمن حفظ نقاط حساس، به يكانهاي مربوطه مراجعت نمايند» (اطّلاعات، 22بهمن). روز 22 بهمن، به ‌رغم بندوبستهاي پشت پردهٌ خميني و همدستانش با عوامل «شيطان بزرگ»، شور و خروش مردم براي از هم ‌گسستن شيرازهٌ نظام شاهنشاهي، هم‌ چنان ادامه يافت. در آن روز، شهر تهران در آتش مي ‌سوخت. مركز شهرباني كل به دست مردم به آتش كشيده شد. كلانتريها، يكي پس از ديگري، تسليم شدند. پادگان عباس‌آباد، بدون مقاومت تسليم شد. صداي صفير گلوله‌ها لحظه‌يي خاموش نمي‌شد. در همين روز، عليقلي اردلان، وزير دربار، «مراتب همبستگي كاركنان دربار را به كميتة خميني» اطلاع داد. نمايندگان مجلس شورا و سنا پيوستگي خود را به جنبش مردم اعلام كردند. جواد سعيد، رئيس مجلس شورا و عضو «شوراي سلطنت»، از هر دو سِمَت استعفا داد. او در استعفانامة خود نوشت: «اكثريّت قاطع نمايندگان مجلس شوراي ملي همبستگي خود را با انقلاب بزرگ ايران تحت رهبري خميني اعلام مي دارند و معتقدندكه دولت بختيار بايد تسليم خواست ملت ايران گردد، درغيراينصورت، مجلس شوراي ملي به وظايف قانوني خود درجهت خواست ملت ايران اقدام خواهد كرد». مجلس سنا نيز در اطلاعيه يي انحلال خود را اعلام كرد.  «شوراي فرماندهان ارتش» به رياست ارتشبد قره باغي و با شركت 26تن از فرماندهان، معاونان، رئيسان و مسئولان سازمانهاي نيروهاي مسلّح شاهنشاهي، جلسه يي تشكيل داد. شركت كنندگان پس از بررسي اوضاع بحراني و فلاكتبار ارتش، شهرباني و ساواك، بر اين نكته همراٌي شدند كه ارتش «بي طرفي» خود را اعلام كند. در صورت جلسه يي كه به اتّفاق آرا تصويب شد، آمده بود: «... با توجّه به تحوّلات اخير كشور، شوراي عالي ارتش در راٌس ساعت ده و نيم روز 22بهمن 57 تشكيل و به اتّفاق آرا تصميم گرفته شد كه براي جلوگيري از هرج و مرج و خونريزي شديد، بي طرفي خود را در مناقشات سياسي فعلي اعلام [كند]، و به يكانهاي نظامي دستور داده شد كه به پادگانهاي خود مراجعت نمايند. ارتش ايران هميشه پشتيبان ملت شريف و نجيب و ميهن پرست ايران بوده و خواهد بود». اين اعلاميه در ساعت يك بعد از ظهر از راديو ايران پخش شد. پس از اعلام بي طرفي ارتش درگيريها فروكش كرد و نبرد دو روزة پرسنل نيروي هوايي و مردم دلير تهران با سرسپردگان رژيم شاه به پايان رسيد. بسياري از سران و ايادي رژيم مانند ارتشبد نصيري، سپهبد رحيمي، سالار جاف (نمايندة پاوه در مجلس و از عوامل سركوبي مردم آن ناحيه)، سرلشكر پرويز اميني افشار (رئيس ادارة دوم ستاد ارتش) و... به دست مردم افتادند و به اقامتگاه خميني برده شدند. انقلاب به پيروزي رسيد و شور و شادي سراسر ايران را فراگرفت. انقلاب به پيروزي رسيد


و خميني در ميان شور و شوق دهها ميليون استقبال كننده، بر فرش خون دهها هزار شهيد و بر تخت اعتماد و اميد دهها ميليون چشم و دل منتظر، قباي «ولايت» را پوشيد و بر تخت قدرت تكيه زد و به «مشروطه»اش دست يافت و با آخوندهاي همپيوندش بر سر سفرة آمادة خون و جان و دارايي مردم و سرزمين داغدار ايران نشست. آمريكا هم، همان طور كه سوليوان در نامه اش به كارتر نوشته بود «هرچند اين وضع در مقايسه با امتيازاتي كه در دوران حكومت شاه از آن برخوردار» بود، «چندان خوشايند نبود، امّا، بر پيروزي يك انقلاب خام كه به قيمت از هم‌ پاشيدن نيروهاي مسلّح ايران تمام مي ‌شد، رُجحان داشت». «نيروهاي مسلّح» كه تكيه گاه و نقطة اميدش براي دست اندازيهاي بعدي بود، از هم نپاشيد و مُهرة دلخواهش، مهندس بازرگان، به نخست وزيري رسيد.  اما، مردم داغدار و مصيب تديده كه بستگان و ياران و همرزمانشان، ده ده و صدصد، در خيابانها و ميدانها با گلولة ارتش شاهنشاهي پرپرشده بودند و مجاهدان و فداييان و رزمندگاني كه با تمام توش و توان و نقد جان خود براي تحقّق آزادي و استقلال، سالها با جلّادان ساواك چنگ در چنگ بوده و داغ و درد سالهاي اسارت در زندانهاي شاه و ياد خونين همرزمان شهيدشان بر دل و دوششان، همچنان سنگيني مي كرد، رانده و بركنارمانده، منتظر بودند تا ببينند در بر كدام پاشنه مي چرخد و «رهبر مستضعفان جهان» به وعده هايي كه براي آبادي و آزادي و برقراري حكومت عدل علي (ع) داده بود، چگونه عمل خواهدكرد. امّا، خميني كسي نبود كه به هيچ وعده يي وفاكند و اگر در ظاهر ادّعاي ياري و همراهي با مردم را داشت، در نهان در انديشه و سودايي ديگر بود. از اين رو، از همان ماههاي نخستين كه بر اريكة قدرت تكيه زد، خود را مالك تمام هستي مردم و سرمايه ها و داراييهاي سراسر ايرانزمين شمرد و تنها و تنها به آخوندهاي همرنگ و همسرشت خود ميدان داد و همة ياران و همپيوندان و همگامان ديروزي را از سر راه خود برداشت. «دولت امام زمان» بازرگان را در هفتة دوم آبان 58 بركناركرد؛ سفارت آمريكا را، كه گردانندگانش، راه او را براي رسيدن به قدرت صاف كرده بودند، «لانة جاسوسي» ناميد و در 13 آبان 57، به آن يورش برد و اعضاي سفارت را به مدت 444 روز در اسارت نگه داشت. سپهبد مقدّم (رئيس ساواك)، و ديگر كساني را كه با او ياريها و همراهيها كرده بودند، به جوخة تيرباران سپرد و حتي قطب زاده را نيز كه پيش و پس از انقلاب همواره فرمانبر او بود، از اين «موهبت امامانه»اش بي نصيب نگذاشت. از همان نخستين ماههاي پس از پيروزي انقلاب 57، مجاهدين و فداييان و رزمندگان ديگر خلق را كه هنوز آثار شكنجه هاي دوران اسارت در زندانهاي شاه بر پيكرشان بود، به زير تيغ انتقام كشيد و فضاي سياسي را هر روز تنگ و تنگ تر كرد تا سرانجام از شامگاه خونين 30خرداد 60، عرصة هرگونه فعاليت آزاد سياسي را، به كلّي، بست و خاكستر مرگ بر همه جا پاشيد.