تواب تشنه بخون - گر بدين سان زيست بايد پست…..- الف- شادبختي
/ من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائي نياويزم / بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدين سان زيست بايد پاک / من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه، / يادگاري جاودانه بر تراز بي بقاي خاک از شعر “بودن” – زنده ياد شاملو
ايرج مصداقي اخيرا در نوشته اي مجاهد خلق حميد اسديان را ” يکي از «قلمکشان» و «مديحه سرايان» و «شاعران بيمقدار» دربار رجوي ” ناميده است. چرا ؟ چون به ادعاي جنابشان، حميد اسديان در مقاله اي که به مناسبت چهل و چهارمين سال اعدام محمد حنيف نژاد نوشته است شرح حال يکي از شهداي قتل عام 67 را از کتاب ايشان “سرقت” کرده است.
حميد اسديان خود به ” بي مقداري” خود افتخار کرده و نوشته است: من البته خوشحالم كه «شاعري بي مقدار» هستم و نه «آدم فروشي با مقدار» . من نميخواهم با مصداقي دهن بدهن شوم وخود را به فرهنگ آخوندي- لمپني آلوده کنم اما فقط ميگويم که قلم کش مجاهدين بودن مايه افتخار است اما لحاف کش آخوندها و سازمان بدنام اطلاعات شدن، ننگي است که با هيچ رنگي پاک نميشود. ننگي که اکنون او را به دلالي محبت بين جنايتکاران ساواک شاه و ساواک آخوندي کشانده است.
حميد اسديان “مجاهد خلق” است. پس بي نياز از دفاع يا هرگونه تعريف و تمجيد. هدف اين نوشته نيز معرفي حميد اسديان نيست. زندگي 40 ساله او با مجاهدين ومسئوليتها و البته خطراتي که او طي اين ساليان از سر گذرانده است خود معرف شخصيت اوست. سرمايه زندگي اش مانند ديگر همرزمانش همين “شرافتي ” است که آنرا به بهاي از دست دادن همه چيز کسب کرده است.آري او مديحه سراي مجاهدين است . او مظلوميت شهيدان و اسيران را در آثارش فرياد ميکند. مصداقي اما کوچکتر و ” بي مقدار” تر از آنست که در مورد حميد اسديان و هر” مجاهد” ديگري دهن به ياوه گوئي بگشايد. به دلايلي که ذيلا خواهيد خواند.
حميد اسديان چه کرده است که مصداقي را چنين به خشم آورده تا همچون همزاد سياسي و فکري اش حسين سريعتمداري بر او بتازد و او را شلاق اينگونه کش کند؟!
حميد اسديان در اين يادواره مستند و پر احساس که بخش عمده آن به ايمان و استقامت بنيانگذار کبير مجاهدين اختصاص دارد، به رمز ماندگاري مجاهدين پرداخته و در يک نگاه برق آسا به دلاور زنان و مردان مجاهدي اشاره ميکند که در سلولهاي زندان و در اطاقهاي شکنجه و بازجوئي با مقاومت دليرانه خود دژخيمان را به شکست و زبوني کشاندند ونهايتا نيز مظلومانه اما سرفراز به پاي چوبه هاي دار و ميدانهاي تيرباران رفتند. او از مصطفي كاشاني ميگويد که هفت سال تمام زندان كشيد و نام اصلي اش را بهدژخيمان نگفت و زماني كه بهدار آويخته شد نام خود را «علي صادقي» اعلام كرد. از محمدرضا شهيرافتخار ميگويد كه درست در ساعت سه و نيم بعداز ظهر 12مرداد67 وقتي كه براي بهدار آويختن صدايش ميكنند ميگويد: «”خوب، انقلاب خون ميخواهد، پس خونش با ما”». از اعظم طاقدره ميگويد که او هم وقتي در جريان قتلعام سال67 قرار گرفت گفت: « پايداري مجاهدين دربرابر آخوندهاي غدار بهبهاي خون ميسر است و ما بايد با خون خود اين بها را بپردازيم». از معصومه برازنده ميگويد که در زير شکنجه بدنش لت و پار شده بود و” وقتي محمدحسين رمضاني او را براي بهدار آويختن بهميدان عمومي شهر گچساران ميبرند: «ديگر هيچجاي بدنش سالم نمانده بود” . از بهمن شاكري ميگويد که با عدة كثيري از زندانيان بهتپههاي پادگان مالك اشتر سپاه نزديك درياچة اروميه برده و با چوب و چماق و سيخ بهجانشان افتادند ، از محمدحسين رمضاني دانش آموز 17 ساله اسلام آبادي ميگويد که پاسداران صورتش را به رگبار بسته بودند . از جسومه حيدري ميگويد که در ايلام چند دقيقه قبل از شهادت، فرزند خردسالش را شير ميدهد و با سرِ افراشته بهميدان تيرباران ميشتابد. از زهرا فلاحتي است، سهيلا محمدرحيمي، هما رادمنش ، نسرين رجبي ، فرح اسلامي ، مرضيه رحمتي ، حكيمه ريزوندي و … شرح قهرماني آنها ياد ميکند. او در ادامه بازخواني همين قهرمانيها از برخورد تکاندهنده حسين فيضآبادي ياد ميکند و مينويسد: ” آ خرين همسلولش نوشته است: «حسين را قبل از اعدام بهسلول ما آوردند. مدتها در سلول انفرادي بود و ريشش حسابي بلند شده بود. از ماجراي قتلعام و اعدامها بيخبر بود و وقتي بهاو گفتيم كه فردا ميخواهند اعدامت كنند. خنديد و گفت: ”بايد فكري براي ريشم بكنم. اگر اعدام شوم با اين ريش توي آن دنيا چه جوابي بدهم؟ تا بتوانم ثابت كنم كه آخوند نبودهام ميبرندم بهقعر جهنم”. آنوقت با اصرار از ما خواست كه بهترتيبي ريشش را بزنيم. بالاخره خودش پيشنهاد كرد كه با ناخنگير ريشش را بزنيم، اما نگذاشت سبيلش را بزنيم و گفت ميخواهد مثل ”موسي” سبيل داشته باشد. صبح روز بعد كه ناصريان (آخوند مغيثهاي، رئيس زندان گوهردشت) براي بردن او آمد وقتي قيافة حسين را ديد از شدت تعجب و عصبانيت فرياد كشيد و او را برد». “
حميد اسديان که سالهاست مسئوليت و کارش غوطه خوردن در مدارک و اسناد شهدا و زندانيان است ، در مقاله مذکور براي هيچيک از موارد بالا منبعي ذکر نکرده است. او در اين دل نوشته با سادگي و عاطفه اي زلال تاريخ و افتخار نسل خويش را بازگو ميکند. او در سالگرد اعدام بنيانگذاران سازماني که بدان تعلق دارد داستان زيباي ” بودن” و “شدن” را به رشته تحرير در آورده است. او از ايمان و انسانيت و عشق و وفاي بعهد سخن ميگويد. از ايده و آرماني که از طوفانهاي سهمگين گذر کرده و هر بار از خاکستر خويش برخاسته و به پرواز ادامه داده است. از ” آنان که به آفتاب شيفته بودند” * سخن ميگويد.
آنکس که با دژخيمان دين فروش حاکم قرابتي نداشته باشد نميتواند ازشرح حماسه هاي مندرج در همين مختصر متاثر نشود و بر مظلوميت شهدا و خانواده هاشان نگريد.
او از ميان همه آنچه اسديان در مورد مقاومت قهرمانان به خاک افتاده بيان کرده است، تنها به اين مدعا چسبيده است که او شرح دلاوري يکي از مجاهدين شهيد را از نوشته هاي او دزديده است. ياللعجب!
خودنمائي مشمئز کننده مصداقي به اين چيزها ربطي ندارد.واقعيت اينست که او شيفته و شيداي نام و مقام است و براي مطرح شدن حاضر است خودش را به طناب تنبان هر ناکس و هر مزدوري آويزان کند ، . به همين دليل براي او در راستاي ماموريتي که بعهده دارد ، مايوسانه بدنبال گير آوردن مستمسکي است که عليه مجاهدين کينه ورزي کند. او در ادمه مسير خفت باري که طي کرده حالا ديگر دامنه مقاومت ستيزي اش فقط به مجاهدين و مسعود رجوي خلاصه نميشود. او ديگر از آنها که هنوز به مقاومت و مبارزه ادامه ميدهند بيزار است. از همين رو نيز او تمام هم و غم و توان ( نداشته اش) را صرف مبارزه با ادامه دهندگان راه ميکند . او خشم و نفرت خود از مبارزين راه آزادي را به سخيف ترين وجه بروز ميدهد . مصداقي در انتهاي خطي که آگاهانه انتخاب کرده است ، همچون يک قمار باز ورشکسته بطرز رقت آوري به تيغ زني و گاف گيري از اين و آن روي آورده است. در اين مسير خيانت باراو عملا به شعبه خارج کشوري وزارت بدنام اطلاعات تبديل شده است. از همين رو نيز همه تعارفات را کنار گذاشته و علنا وظيفه نرماليزه کردن همکاري با کثيفترين عناصر اطلاعاتي را بعده گرفته است.
لینک به منبع
لینک به منبع