تاریخ : 9 سپتامبر 2016
لینک
یاور : گورکن پیر
حرفهای تکان دهنده گورکن پیر قبرستان از حوادث قتل عام 67 کشتن جمعی زندانیان کنار قبر
سال
١٣٨٠ در حال اجراى اسكلت فلزى يك ساختمان بوديم، چند روزى بود كه سرپرست اكيپ جوشكارها
هنگام خوردن چايى يا استراحت پيش من مى نشست، حس ميكردم حرفى دارد كه نميتواند براحتى
بر زبان بياورد، فكر ميكردم درخواست مالى دارد، از آنجايى كه من مثل خودشان روى خاك
يا تيرآهنها مى نشستم و در استكانهاى آنها چايى ميخوردم، در نگاهش صميميتى ميديدم،
نميدانم چه كسى به او گفته بوده من زندانى سياسى و هوادار مجاهدين بوده ام، يكروز وقتى
تنها بوديم درد دلش باز شد و گفت: راسته كه ميگن شما تو زندان بودى؟ بلافاصله گفتم
بله چطور مگر؟ گفت: من حرفى در دلم دارم كه بايد به كسى بزنم چون به يكنفر قول داده
ام اينكار رو بكنم. من كه كمى جا خورده بودم با خونسردى گفتم: گوش ميكنم. گفت: يكى
از بستگان من كه پيرمرد از كار افتاده ايست در سال ١٣٦٧ گوركن وادى رحمت بود (آرامگاه
اصلى تبريز)، شبى يكنفر به دفتر غسالخانه زنگ ميزند و خودش را از فرماندهان سپاه معرفى
ميكند و ميگويد گوشى را بدهيد به خود گوركن. پيرمرد هيچوقت توسط يك آدم مهم بپاى تلفن
كشانده نشده بود، با تعجب و با آن لهجه محلى به تلفن الو ميگويد، صدايى با تحكم خاصى
ميگويد: خوب گوش كن پيرمرد يك گور بزرگ لازم دارم كه همين حالا بايد بكنى ما تا ٢ ساعت
ديگر ميايم، پيرمرد ميگويد: مسئله اى نيست من هميشه چندين گور آماده دارم هر وقت تشريف
بياوريد من اينجا هستم، نفر پشت تلفن حرفش را قطع ميكند و ميگويد: پيرمرد بهت گفتم
يك گور بزرگ، خيلى بزرگ نه يك گور معمولى و بعد ميگويد تا ٢ ساعت حاضر باشه و بلافاصله
تلفن را قطع ميكند، پيرمرد كه از لحن طرف جا خورده بود با دلخورى كه نيمه شب بايد تو
تاريكى قبر بكند بطرف آخرين قبر كنده شده راه ميافت، با تجربه اى كه در يك عمر گوركنى
داشته، آخرين گور را براى بزرگترين آدمى كه ميتوانسته تصور كند بزرگ ميكند از طول و
عرض. هنوز كارش كاملا به اتمام نرسيده بود كه يك جيپ بزرگ سپاه از راه ميرسد، يكنفر
كه ظاهرا همان شخص پشت تلفن بوده پياده ميشه و بطرف پيرمرد ميايد، با ديدن گور شروع
به داد و فرياد و بد و بيراه ميكند: مگر نگفتم بزرگ باشد؟ پيرمرد با عصبانيت ميگويد:
مگر آدمى بزرگتر از اين گور پيدا ميشود؟ من كه يكعمر گور كنده ام آدم بزرگتر از اين
گور نديده ام! پاسدار ميگويد: پيرمرد بيشعور تو هيچى نمى فهمى بعد بطرف پشت ماشين رفت
و درب را باز كرد، پيرمرد كه هنوز كنلگ بدست در داخل گور بود با چشمانى كه از تعجب
داشتند از حدقه بدر ميامدند در زير نور لامپى كه كار ميكرد و نور چراغهاى ماشين كه
چشمانش را آزار ميداد ٦ دختر جوان چادر بسر را ميبيند كه توسط پاسدار بطرف گور هدايت
ميشوند، پاسدار به پيرمرد ميگويد بيا بيرون برو گمشو و اگر چيزى را كه ديدى جائى بزبان
بياورى گور بعدى مال تو ميشود، پيرمرد ميگويد: پاهام سست شده بود نميتونستم از قبر
بيرون بيايم، تا چند لحظه اى كه بتوانم خودم را بيرون بكشم به دخترها كه همه حدود
٢٢-٢٣ سال داشتند گفت: هر كس كمك كند برش ميگردانم به زندان، ميخواست خودشان گورشان
را بكنند، يكيشون گفت ما گور خودمون رو خودمون نميكنيم كثافت بيشرف يكى دو تاشون گريه
ميكردند، يكى كلنگ را با گريه برداشت ولى هم من و هم پاسدار ميدانست كه كندن اين گور
كار يك دختر بچه نيست، پاسدار برگشت داخل جيپ و يك اسلحه آورد و در يك آن همه دخترها
را به گلوله بست و بعد بمن گفت حالا اندازه اش رو فهميدى، چالشون كن.
پيرمرد
بعد از يكعمر سر و كار داشتن با مرده، آنشب شوم در حالى اين فرشتگان بيگناه را بخاك
سپرد كه گورشان را با آب چشم آبيارى كرد.
بعد
از آن قضيه پيرمرد بهت زده شده بود و با كسى حرف نميزد و فقط به نقطه اى خيره ميشد
و بي اختيار اشك ميريخت، چند ماه بعد پيرمرد كار را ترك كرد و يكروز در حاليكه به پهناى
صورتش اشك ميريخت اين جريان را بمن تعريف كرد و گفت: اين بچه ها حتما كس و كار و صاحبى
دارند تو را قسم به حضرت عباس ميدهم كه آدمى را پيدا كردى اين مصيبت را تعريف كن چون
اين بار سنگينتر از توانايى من است و بايد قبل از مرگم به كسى تعريف ميكردم.
من
با شنيدن اين موضوع سكوت كرده بودم و سرم را پايين انداخته بودم با تكه چوبى كه در
دست داشتم خاك را زير رو ميكردم اما به يكباره بغضم تركيد و هاى هاى گريه كردم، استاى
جوشكار كه هيچوقت مرا اينقدر احساساتى نديده بود ترسيد كه در جا چه بلايى بسر من آمد
وگفت: اگر ميدانستم اينقدر ناراحت ميشوى تعريف نميكردم، بغضم را فرو خوردم و او را
در آغوش كشيدم و گفتم: برادر من خيلى از تو ممنونم كه اين سند تاريخى را به جاى درستى
ارائه كردى اما اين يكى از هزاران سند جنايات اين رژيم است و ما به تك تك اين اسناد
نياز داريم تا بعد از اينهمه جنايت بازهم از شنيدن يكى ديگر شوكه شويم و به ابعاد جنايت
اين جانيان پى ببريم.
روح
اين ٦ شهيد كه روزى از روى نمونه دى-ان-اى
شناسايى
خواهند شد بهمراه همه شهداى آزادى شاد