منبع : همبستگی ملی ایران ،9اکتبر 2016
جمشید پیمان: از کشتار یزید در کربلا تا جنایت خمینی در ایران
ــ تمام محرّم های از کودکی تا اواخر جوانی من با حسینی گذشت که امام سومم بود و تا وقتی نماز می خواندم، جانمازم را با السلام علیک یا سید الشهدا می بستم. الان سال های بسیاری است که او را فقط و فقط سرمشقی برای تسلیم نشدن در برابر زور می بینم.
ـــ مگر حسین باکسی سر جنگ فیزیکی داشت؟ مگر او می توانست به روایتی با سی و سه تا سواره و چهل تا پیاده و به روایتی دیگر با چهل و پنج تا سواره و صد تا پیاده، در آن بیابان قصد جنگ با سی هزار نفر رابکند؟ به او گفتند یا با یزید بیعت کن یا بجنگ! معنی پیشنهادشان این بود: یا بیعت کن یا کشته می شوی! حقیقت پاسخ حسین هم این بود: کشته میشوم ولی با یزید بیعت نمی کنم.
این است هسته اصلی ماجرای کربلا!
ـــ من سعی کرده ام در کار حسین جنبه ای عام و فرا مذهبی ببینم و مثال و سرمشقی را برجسته و عمده کنم برای همه ی کسانی که بین تسلیم به زشتی و زشتکار و از دست دادن جانشان قرار می گیرند و راه سومی ندارند. به نظرم یکی از نخستین درس هائی که می شود از ماجرای حسین گرفت این است که هرکس در گام نخست و بیش از همه با خودش صادق باشد و به قول ما مردم عادی، به خودش کلک نزند. حسین به کربلا نرفته بود که کشته شود. برای همین هم خیلی محکم و تا آخرین فرصت به ابن زیاد می گفت بگذارید برگردم. ابن زیاد می گفت بیعت با یزید شرط باز شدن راه برای تو است وگرنه جنگ با تو تکلیف همه چیز را معلوم می کند.(خمینی به مجاهدین گفت اگر تسلیم خواست من بشوید من نزد شما می آیم!) و از این نقطه بود که حسین خالصن مخلصن زیر بار بیعت با یزید نرفت و جانش را وثیقه این ایستادگی ساخت. در آن نقطه او با خودش، با دیگران و با تاریخ صادقِ صادق بود!
ـــ با این موافق نیستم که خدا از ازل در کارگاهش یک یزید ساخت و برای مقابله با آن هم یک حسین آفرید. خداوند طبق قانون خودش هم حسین و هم یزید را بر فطرت اسلام (بخوان:پاک و بی کناه) خلق کرده است. اینها هر کدامشان تصمیم خودشان را گرفتند که یزید بشوند، یعنی دشمن نیکی ها و نابود کننده حقوق مردم و گستراننده ی پلشتی و پلیدی، یا حسین بشوند که در مقابل چنین یزیدی قد علم کند و سر تسلیم فرو نیاورد و جانش را وثیقه پایداریش سازد. به نظر من اعتبار و ارزش حسین از کردار خودش ناشی می شود و بی اعتباری و ضد ارزشی یزید نیز برآیند اعمال خودش است. منظور از تاکیداتم این است که برای مخاطبم روشن کنم برای من مفهومی به اسم سرنوشت، با منطق اراده آزاد انسان در اتخاذ تصمیم در تضاد است و مبادا با افتادن در چنبر چنین نگرشی، از نقش خود در ساختن زندگیمان هم دور و هم غافل بمانیم.
ـــ واقعه کربلا با همه ی عظمتش، برای من نمونه ای است از واقعه کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷. چرا؟
در کربلا حسین حاضر نبود با کسی بیعت کند که شکننده ی همه ی معیارهای نیکی و پاکی زمانه خودش بود. مجاهدین درست از لحظه ای که بر ژرفی و گستردگی جنایتکاری خمینی اشراف کامل یافتند و نصیحت و هشدارها و انذارهایشان را بی تاثیر دیدند، از او روی برگرداندند. هم مجاهدین و هم خمینی و اصحابش بر رفتن در دو راهی که متناقض بودند، مصمم شدند و پای پس نکشیدند. حسین و یزید نیز چنین کرده بودند. حسین به یزید می گفت حاکمیت طبق سنت صحابه و رویه شورا، حق مردم است و تو این قانون را شکسته ای، لذا مشروعیت نداری. مجاهدین به خمینی گفتند حق حاکمیت مردم با اصل ولایت فقیه در تضاد است و تو با تحمیل ولایت فقیه به جامعه، علاوه بر نقض عهد، حق حاکمیت مردمی را نیز شکسته ای. بنا براین غاصب حق مردمی. هم حسین و هم مجاهدین برای راست کردن کجی ها و باز گرداندن یزید و خمینی به درستی و راستی، با زبان پند و اندرز کوشیدند و تا اخرین حد ممکن خط مسالمت را ترک نگفتند و در ستیز پیشگام نگشتند. اما هم یزید و هم خمینی با اتکاء به قدرت غصبی و حاکمیت دروغینشان بر حسین و مجاهدین تاختند و زبان زور گشودند و به ترور و ارعاب و سرکوب و کشتار روی آوردند. پایان کار هر دو در کوتاه مدت و پیش از تاریخی شدن ماجرا نیز شبیه بود: هم حسین و هم مجاهدین در یک نبرد نابرابر از صحنه بیرون رانده شدند و شهادت پایان کار آنها بود؛ پایانی که هرگز پایان نبود و پایان نگشت و به آغازی مبدل شد که تا فرجام کار ادامه خواهد یافت و برآیندش بدون تردید پیروزی حق بر باطل خواهد بود.
نکته آخر ـــ بی شرافتی و رذالت خمینی و یارانش در مقابله با مجاهدین، هزاران برابر بیشتر و بزرگتر از عملی بود که یزید و یارانش با حسین کردند: در واقعه ی کربلا ابن زیاد اگر چه با حسین اتمام حجت نمود،اما او را بین تسلیم و جنگیدن مخیر کرد. او با این کارش یک شانس فرضی، ولو یک در ملیونیم، برای حسین و یاران اندکش باقی گذاشت. اما خمینی و اصحابش بسا بسا پلید تر از یزید و ابن زیاد عمل کردند. آنها هزاران زندانی مجاهد بی سلاح و بی دفاع را بین تسلیم و سازش با خمینی و پذیرش اعدام مخیر کرده بودند و به این ترتیب جنایتی را رقم زدند که ارتکابش هرگز از ذهن یزید نگذشته بود. یزید با همه ی زشتکاری هایش حتی بر شهادت حسین برای پاک کردن دست و دامن خونینش، اشک هم ریخت و به پشیمانی تظاهر ورزید. امّا هم خمینی و هم وارثان و اصحابش، از لحظه ی ارتکاب جنایت و کشتار سی هزار زندانی بی دفاع تا امروز به جنایتی که علیه بشریت کرده اند مباهات می ورزند. بی شک کسانی که جنایت های خمینی و اصحابش را شماره می کنند، هرگز وقتی اضافه نمی آورند تا به ردیف کردن زشتکاری های یزید بپردازند!
این است هسته اصلی ماجرای کربلا!
ـــ من سعی کرده ام در کار حسین جنبه ای عام و فرا مذهبی ببینم و مثال و سرمشقی را برجسته و عمده کنم برای همه ی کسانی که بین تسلیم به زشتی و زشتکار و از دست دادن جانشان قرار می گیرند و راه سومی ندارند. به نظرم یکی از نخستین درس هائی که می شود از ماجرای حسین گرفت این است که هرکس در گام نخست و بیش از همه با خودش صادق باشد و به قول ما مردم عادی، به خودش کلک نزند. حسین به کربلا نرفته بود که کشته شود. برای همین هم خیلی محکم و تا آخرین فرصت به ابن زیاد می گفت بگذارید برگردم. ابن زیاد می گفت بیعت با یزید شرط باز شدن راه برای تو است وگرنه جنگ با تو تکلیف همه چیز را معلوم می کند.(خمینی به مجاهدین گفت اگر تسلیم خواست من بشوید من نزد شما می آیم!) و از این نقطه بود که حسین خالصن مخلصن زیر بار بیعت با یزید نرفت و جانش را وثیقه این ایستادگی ساخت. در آن نقطه او با خودش، با دیگران و با تاریخ صادقِ صادق بود!
ـــ با این موافق نیستم که خدا از ازل در کارگاهش یک یزید ساخت و برای مقابله با آن هم یک حسین آفرید. خداوند طبق قانون خودش هم حسین و هم یزید را بر فطرت اسلام (بخوان:پاک و بی کناه) خلق کرده است. اینها هر کدامشان تصمیم خودشان را گرفتند که یزید بشوند، یعنی دشمن نیکی ها و نابود کننده حقوق مردم و گستراننده ی پلشتی و پلیدی، یا حسین بشوند که در مقابل چنین یزیدی قد علم کند و سر تسلیم فرو نیاورد و جانش را وثیقه پایداریش سازد. به نظر من اعتبار و ارزش حسین از کردار خودش ناشی می شود و بی اعتباری و ضد ارزشی یزید نیز برآیند اعمال خودش است. منظور از تاکیداتم این است که برای مخاطبم روشن کنم برای من مفهومی به اسم سرنوشت، با منطق اراده آزاد انسان در اتخاذ تصمیم در تضاد است و مبادا با افتادن در چنبر چنین نگرشی، از نقش خود در ساختن زندگیمان هم دور و هم غافل بمانیم.
ـــ واقعه کربلا با همه ی عظمتش، برای من نمونه ای است از واقعه کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷. چرا؟
در کربلا حسین حاضر نبود با کسی بیعت کند که شکننده ی همه ی معیارهای نیکی و پاکی زمانه خودش بود. مجاهدین درست از لحظه ای که بر ژرفی و گستردگی جنایتکاری خمینی اشراف کامل یافتند و نصیحت و هشدارها و انذارهایشان را بی تاثیر دیدند، از او روی برگرداندند. هم مجاهدین و هم خمینی و اصحابش بر رفتن در دو راهی که متناقض بودند، مصمم شدند و پای پس نکشیدند. حسین و یزید نیز چنین کرده بودند. حسین به یزید می گفت حاکمیت طبق سنت صحابه و رویه شورا، حق مردم است و تو این قانون را شکسته ای، لذا مشروعیت نداری. مجاهدین به خمینی گفتند حق حاکمیت مردم با اصل ولایت فقیه در تضاد است و تو با تحمیل ولایت فقیه به جامعه، علاوه بر نقض عهد، حق حاکمیت مردمی را نیز شکسته ای. بنا براین غاصب حق مردمی. هم حسین و هم مجاهدین برای راست کردن کجی ها و باز گرداندن یزید و خمینی به درستی و راستی، با زبان پند و اندرز کوشیدند و تا اخرین حد ممکن خط مسالمت را ترک نگفتند و در ستیز پیشگام نگشتند. اما هم یزید و هم خمینی با اتکاء به قدرت غصبی و حاکمیت دروغینشان بر حسین و مجاهدین تاختند و زبان زور گشودند و به ترور و ارعاب و سرکوب و کشتار روی آوردند. پایان کار هر دو در کوتاه مدت و پیش از تاریخی شدن ماجرا نیز شبیه بود: هم حسین و هم مجاهدین در یک نبرد نابرابر از صحنه بیرون رانده شدند و شهادت پایان کار آنها بود؛ پایانی که هرگز پایان نبود و پایان نگشت و به آغازی مبدل شد که تا فرجام کار ادامه خواهد یافت و برآیندش بدون تردید پیروزی حق بر باطل خواهد بود.
نکته آخر ـــ بی شرافتی و رذالت خمینی و یارانش در مقابله با مجاهدین، هزاران برابر بیشتر و بزرگتر از عملی بود که یزید و یارانش با حسین کردند: در واقعه ی کربلا ابن زیاد اگر چه با حسین اتمام حجت نمود،اما او را بین تسلیم و جنگیدن مخیر کرد. او با این کارش یک شانس فرضی، ولو یک در ملیونیم، برای حسین و یاران اندکش باقی گذاشت. اما خمینی و اصحابش بسا بسا پلید تر از یزید و ابن زیاد عمل کردند. آنها هزاران زندانی مجاهد بی سلاح و بی دفاع را بین تسلیم و سازش با خمینی و پذیرش اعدام مخیر کرده بودند و به این ترتیب جنایتی را رقم زدند که ارتکابش هرگز از ذهن یزید نگذشته بود. یزید با همه ی زشتکاری هایش حتی بر شهادت حسین برای پاک کردن دست و دامن خونینش، اشک هم ریخت و به پشیمانی تظاهر ورزید. امّا هم خمینی و هم وارثان و اصحابش، از لحظه ی ارتکاب جنایت و کشتار سی هزار زندانی بی دفاع تا امروز به جنایتی که علیه بشریت کرده اند مباهات می ورزند. بی شک کسانی که جنایت های خمینی و اصحابش را شماره می کنند، هرگز وقتی اضافه نمی آورند تا به ردیف کردن زشتکاری های یزید بپردازند!