۱۳۹۵ آبان ۱۱, سه‌شنبه

دلنوشته شعله پاکروان از مهمانی مادرانه












منبع :فیسبوک شعله پاکروان ،1 نوامبر 2016

دلنوشته شعله پاکروان از مهمانی مادرانه 

مهمانی اضطراری مادرانه به‌دلیل دلشوره‌هایمان برای گلرخ زودتر از موعد برگزار شد. چند ماه اخیر دست و دلم نمی‌رفت گزارش مهمانیها را بنویسم. بنویسم که چقدر نگران احکام صادره بوده‌ایم. احکام فرزندانمان که به اعدام خاموش محکومند. آتنا و امید، گلیپور و امیرقلی، آرش و گلرخ، زینب و دهها و صدها دختر و پسرمان. اما مادرها همیشه در کنار دلشوره‌هایشان به آینده امیدوارند. گفتیم شاید انسانیت و عدالت و حقیقت‌جویی در قضات برانگیخته شده و وقتی چهره‌های معصوم جوانان متهم را می‌بینند اقدام به صدور برائت فرزندانمان کنند. اما، با گذشت زمان و اعلام آراء صادره، حقیقتی تلخ را در وجودمان نشاند. گویی عدالت در این خانه، مدتهاست نفسهای آخرش را می‌کشد. توده‌های مردم، گرفتار پیچ های معیشت و غصه‌های فراگیرند. دیگر درد را حس نمی‌کنند. از بس درد کشیده‌اند، در مقابل درد دیگران به بی‌پاسخی رسیده‌اند. جلوی چشمانمان، عدالت و آینده روشن جوانانمان ذبح می‌شود و ما فقط تماشا می‌کنیم و آستانه صبرمان را بالاتر میبریم. این از نشانه‌های انحطاط یک فرهنگ است که به جای درمان دردی هم‌چون تجاوز به پسران متدین، خبر را دست به‌دست کنیم و بخندیم. ایرانیان، غمگین‌ترین انسانهای روی زمین بعد از عراق، فقط خندیدند. پسرانی که تلخ ترین تجربه آزار را برایمان تعریف کردند، تماشا کردیم و خندیدیم. دیوانه وار خندیدیم به اشکهایی که روی گونه‌های پسرانمان خشک شده بود. شنیدن خبر تجاوز به دختران زندانی، کهریزک، ریحانه، پریناز خسروانی و صدها نمونه دیگر ما را به بی‌تفاوتی خطرناکی دچار کرد. جامعه شناسان و روانپزشکان مستقل هشدار دادند اما صدایشان در هیاهوی کارشناسان وابسته به سیستم گم شد. شب و روز از رسانه‌های داخلی، طبل شهر در امن و امان است، ‌زده شد. در حالیکه در رگهای سرزمینمان سم تجاوز و آزار در حال حرکت بود. بیماران جنسی، آزاد و به‌دنبال طعمه‌های جدید می‌گشتند. بعضی از بیماران هم مثل طوسی پشتش گرم بود به حامیانش. عده‌یی در این میان بر طبل اعدام طوسی کوفتند. مادرانه در این هیاهو با دستگیری گلرخ روبه‌رو شد. بدون فرستادن احضاریه کتبی، به خانه‌اش رفته و شروع به کوفتن در کرده‌اند. خانه‌یی که گلرخ اجاره کرده با خطر شکستن در از سوی مأموران روبه‌رو می‌شود. زن جوان برای جلوگیری از خسارت بیشتر در را باز می‌کند. او را می‌برند بی‌آن که داروهایش را همراه داشته باشد. آیا این رفتار شایسته‌ی نهاد عدالت گستر است؟
 تقریبا بلافاصله آرش دست به اعتصاب‌غذا زد. اعتراض به دستگیری همسرش مبنای رنجی است که به تن شریفش تحمیل می‌کند. 
آسیمه سر جمع شدیم و شروع کردیم به غر زدنهای مادرانه. مگر گلرخ اختلاس هزار هزار میلیاردی کرده؟ یا دکل و کشتی دزدیده؟ یا در کشتار و اعدام دست داشته که این چنین هتاکانه بازداشت می‌شود؟ 
در این میان، شهین بیش از همه بال بال می‌زد که اعتصاب‌غذای آرش او را با مرگ روبه‌رو خواهد کرد. برایش فقط سلامتی آرش مهم بود. تصمیم گرفت از آرش بخواهد اعتصابش را بشکند. 
خواسته‌های آرش آن‌قدر منطقی ست که می‌بایست بدون نیاز به اعتصاب برآورده شود. اما از آنجا که اینجا تبدیل به شهر عجایب شده، برای دست یافتن به‌درخواست منطقی هم باید از جان مایه بگذاری. مادرانه در چنین شرایط برگزار شد تا بگوید: قبل از محاکمه و مجازات طوسی، برایش بهترین و مجرب‌ترین روانکاوان را بیاورید تا درمانش کنند. 
از قربانیان این داستان دردناک دلجویی کنید و با کمک روانکاوان برجسته، تیرگیهای روح و روان نوجوانان را برطرف کنید. آینده آنان تا ابد تحت سایه شوم ناگواریهای ناشی از تجاوز خواهد بود اگر دست دست کنید. 
اگر بازداشت شاکیان حقیقت دارد، فوراً آزادشان کنید. عدالت را جاری کنید. نه با انتقام از متهم. بلکه با درمان بیماری. نه با آزار شاکیان، بلکه با رسیدگی به بلایی که سرشان آمده. 
فورا به خواسته‌های آرش رسیدگی کنید. او مثل یک فیلسوف شما را قانع خواهد کرد که راهی جز اجرای قانون نمانده و باید به اعمال فراقانونی نقطه پایان گذاشت. 
اگر دیر بجنبید جان این جوان آرام منطقی به خطر افتاده و عواقبش گریبانگیرتان خواهد شد. 
مادرانه برآشفته است و می‌گوید: عدالت از نان شب واجب تر است برای ما ایرانیان. عدالتی آمیخته با تقدیس زندگی. عدالتی مالامال از رعایت کرامت انسان. پ. ن: مادر اسانلو تحت تاثیر رنجی که قربانیان تجاوز می‌کشند قرار گرفت و گریه‌اش مهمانی را دگرگون کرد.