داستان سیانور، هامی و کامی و جوان ایرانی
این روزها وزارت اطلاعات با تمام توان رسانهیی خود بسیج شده تا مهمترین تولید سینماییاش بر ضد مجاهدین را به خورد شهروندان بدهد.
قبل از پرداختن به اصل موضوع ذکر این نکته ضروری است که: این داستان واقعاً یک شاهکار آخوندیست که میخواهد هم ”مزخرفاتش “را به خورد ملت بدهد و هم ”پول“ش را بگیرد! شاهکاری که فقط از آخوند جماعت بر میآید و بس!
اما نکته اصلی:
ورای تمام داستان پردازیهای مبتذل و آسمان و ریسمان بافتنهای مهوع آخوندها در این فیلم، یکراست میرویم سراغ نتیجهگیری نهایی وزارت اطلاعات از این فیلم و هدفی که با ساختن این فیلم دنبال میکند. هدفی که مستقیم و غیرمستقیم از زبان بازیگران و سایر پرسنل گمنام و تازه رو شده وزارتخانه مربوطه و با انشاهای گوناگون بیان میشود.
هدف همه البته یک ”چیز “ است! جلوگیری از پیوستن روزافزون جوانان به مجاهدین که به قول همین اطلاعاتیها، سازمانی است که توانسته بود تعداد زیادی از جوانان انقلابی و پرشور آن سالها را جذب خود کند.
چرا که به گفته همین اطلاعاتیها، قصدشان از نوشتن فیلمنامه سیانور این بودکه اگر نسل امروز میخواهد حرکتی کند، بهتر است قبل از آن (یعنی قبل از پیوستن به مجاهدین) با تکیه به اندیشه و تفکر و بازخوانی تجاربی که بوده (و یک نمونهاش! را میتوان در فیلم سیانور دید!) بفهمد که در چه مسیری امکان دارد قرار بگیرد (و خلاصه پیشاپیش حساب آینده خودش را بکند!).
به عبارتی میخواهد بگوید: برادران و خواهران جوان! شما،
هم میتوانید بچههای خوب و مفیدی برای مملکتتان و نظامتان باشید و از همه مواهب زندگی لذت ببرید.
هم میتوانید یاغی شوید و زیر همه چیز بزنید و عواقبش را هم ببینید!
چکیده کلام و خلاصه داستان همین است و بس! هدفی که تهیه کننده، یعنی وزارت اطلاعات باضافه هنرپیشه و کارگردان و... هر کدام به زبانی میگویند.
این، البته یک داستان کهنه و تکراری وزارت اطلاعات آخوندها در سالهای اخیر و برگرفته از تجارب ساواک شاه است. قدیمیترها اگر یادشان باشد زنده یاد غلامحسین ساعدی بزرگترین نمایشنامه نویس تاریخ معاصر ایران، نمایشنامه کوتاهی دارد به اسم ”دیکته “ (دیکته و زاویه دو نمایشنامه کوتاه در یک جلد) که داستان ”ارشاد؟! “ جوان ایرانی به دست نیروی سرکوبگر و قاهر حاکم است. نیرویی که جوانانی مطیع و سربراه میخواهد تا هرچه حکومت و نظام ارزشیاش به او و دیگر جوانان مملکت دیکته کرد، بنویسند و کرنش کنند. و در این سو هم البته جوانانی که ”دیکته“ پذیر نیستند.
شاه هم البته از این داستانها و داستان نویسها داشت، از داستان مبتذل ”هامی و کامی“ گرفته تا...
گذر ایام البته نشان داد که جوانان چگونه از کنار ”هامی و کامی“ و نویسندهاش گذشتند و بهای ”دیکته“ ناپذیری خود را هم پرداختند و نهایتاً هم شاه و ساواکش را سرنگون کردند...
”دیکته ”ناپذیرهای جوان امروز نیز آن خواهند کرد که باید. حالا بگذار اطلاعاتچیهای نظام بهجای ”هامی و کامی ”، ”سیانور ”تولید کنند!