تاریخ :2 دسامبر 2016
من از سرزمینم نه کوچیدهام بلکه سرزمینم را با خود به دوش کشیدهام.
سخنرانی آرش محمدی- زندانی سیاسی در کنفرانس فراخوان به عدالت در پاریس
سخنرانی آرش محمدی- زندانی سیاسی در کنفرانس فراخوان به عدالت در پاریس
معرفی آرش محمدی توسط خانم فاسیه مجری
اکنون دومین شاهد قوی این کنفرانس را معرفی می کنم. او آرش محمدی نام دارد که یک فعال دانشجویی و زندانی سابق است که چندین بار به خاطر فعالیت هایش بازداشت شده. او از سازمان مجاهدین خلق ایران حمایت می کرده و در فاصله سال های 2011 تا 2014 قربانی توحش و رفتارهای ددمنشانه بوده است. او در 2014 از زندان آزاد شده است و اخیراً گریخته است و امروز به مقاومت پیوسته و الان در بین ما است. خیلی متشکرم.
به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران.
سلام، سلام و هزاران سلام به سیمرغ رهایی، خواهر مریم و شیر همیشه بیدار برادر مسعود. سلام به تمامی مجاهدین در آلبانی، در ایران و در تمام نقاط جهان. سلام به هموطنانم و به تمام دوستان و خواهران و برادران زندانیم، سلام به شما یاران مقاومت و کوشندگان راه آزادی و حضار گرامی و سلام به خلق قهرمان سوریه و نمایندگانشان که اینجا حضور دارند. من آرش محمدی هستم. ۱۹ سال بیشتر نداشتم و دانشجو بودم که برای اولین بار توسط مزدوران وزارت اطلاعات دستگیر شدم. اکنون ۲۵ سال دارم و به تازگی از سرزمین اشغالشدهام خارج شدهام.
من از سرزمینی آمدهام که کودکانش برای لقمهای نان در خیابانها و کارگاهها مشغول کارند.
من از سرزمینی آمدهام که سهم دخترانش اسید هست و سهم مادرانش داغ مرگ فرزند و سهم زنانش کودکان یتیم.
من از سرزمینی آمدهام که مزد کارگرانش شلاق است و فقر و گرسنگی.
من از سرزمینی آمدم که در دوران اعتدالش هر روز حداقل ۳ نفر اعدام میشوند.
من از سرزمینی آمدهام که معلمان و کارگران و دانشجویان و هنرمندانش عمرشان را در زندان سپری میکنند.
من از سرزمینی آمدهام که در ۶۷اش سیهزار گل سرخ سر به دار شدند و حاکمان شبپرستش تمام روزنهها را بستهاند و مردمانش به دنبال سوسوی نوری حتی اندک اند.
نام سرزمین من ایران است. من از ایرانم. من از ایرانم. از سرزمینم نه کوچیدهام بلکه سرزمینم را با خود به دوش کشیدهام.
زمانی را به یاد میاورم که نوجوانی دبیرستانی بودم و با مرحوم حاج قدرت نوریآذر حنیفنژاد، عموی مجاهد شهید محمدآقای حنیفنژاد بنیانگذار سازمان پرافتخار سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شدم. حاج قدرت آن زمان بیش از ۸۰ سال از عمرش گذشته بود. اما چنان با ایمان از آزادی و مبارزه سخن میگفت که گویی هنوز نوجوانی است پرشور و شوق. شور و شوقی که به گفته خودش منشا و منبعی داشت به نام مجاهدین و رهبری پاکباز مجاهدین خلق.
خواهر مریم، زمانی را به یاد میاورم که در سال ۹۱ برای دومین بار به خاطر فعالیت وکمک به مردم زلزلهزده ورزقان دستگیر شدم. در زندان با شهید قهرمان رفیق شاهرخ زمانی همبند بودم. واقعا که چه صلابتی داشت. شاهرخ هرگز در خلوتش هم با رژیم و آخوندهایش ذرهای سازش نکرد.
در زندان هنگام ملاقات کودکان معصومی را میدیدیم که فقط ماهی یک بار به مدت چند دقیقه حق دیدار پدرشان را داشتند.
مردانی را میدیدیم که روز و شبشان را با کابوس اعدام به سر میکردند و در آخر هم کابوسشان واقعیت مییافت.
جوانانی را میدیدیم که در اعتیاد و مواد مخدر غرق بودند و شاهرخ با دیدن اینها چنان خشمگین میشد که گویی آهنی است که در کوره سرخ شده است.
هر وقت که در زندان برای هواخوری میرفتیم، شاهرخ برایم از مبارزه و مقاومت میگفت. از استثمار و از رنج کارگران و محرومان. و اینکه جانمانان را و هر آنچه داریم را باید فدای آزادی خلق در زنجیرمان کنیم و او چه پرشکوه دست به این فدا زد. و جاودانه شد. مطمئنم که شاهرخ اکنون اینجا مرا نظاره میکند و آن لبخند همیشگی و فراموشنشدنیاش بر روی لبانش است و به اینکه من اینجا هستم افتخار میکند.
در شهریور سال ۹۲ در زندان بودم از طریق روزنامه از حمله مزدوران رژیم به شهر مقاومت و انقلاب، به شهر اشرف مطلع شدم. خواهر مریم، بیان احساساتم در آن لحظه برایم بسیار سخت است. سختترین و تلخترین روزهای زندگیم بود. بهترین خواهران و برادرانم را از دست داده بودم. درود بر این مجاهدین که چنین پرافتخار در راه آزادی خلقشان دلیرانه به شهادت رسیدند. در همان لحظات به یاد این سخن موسی خیابانی میافتادم که گفته بود: بدانید که مجاهدین از بینرفتنی نیستند و این پرچم از دستی به دست دیگری سپرده خواهد شد.
دوستان عزیز، دوستان عزیزم، من اگر امروز اینجا هستم و به این نقطه رسیدهام به خودی خود نبود بلکه با فداکاری همین شهدا راه آزادی است. در اینجا میخواهم خطاب به دوستان و همشهریانم در آذربایجان بگویم که من قدم در راهی گذاشتم که راه و آرمان تمامی مبارزان و مجاهدان بوده. از ستارخان و باقرخان و شیخ محمد خیابانی تا علیرضای نابدل و معلممان صمد بهرنگی و محمدآقای حنیفنژاد و سردار خلق، خیابانی. این راهی است که آنها با خونشان باز کردند و ما باید ادامهدهندگان آن راه باشیم.
من اینجا هستم تا حنجرهای شوم برای فریاد تمام کودکان و زنان و مردان و تمام زندانیان سیاسی و دوستانم که میخواهند حتی اگر شده لحظهای عطر آزادی را استشمام کنند. آزادی از جنس مریم رهایی.
من انتخاب کردهام که راه ۱۲۰۰۰۰ شقایق خونین، راه نسل مسعود را ادامه بدهم و به ارتش آزادی بپیوندم و میخواهم به آموزگار کبیر و رهبر انقلاب نوین ایران، برادر مسعود عزیزم بگویم چه بیتابانه میخواهمت، ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری و تعهدی دیگر بدهم. قسم به خون شهیدان مجاهد و مبارز، قسم به دستان پینهبسته و تنهای شلاقخورده کارگران، قسم به گونههای خیس کودکان محروم آذربایجان و کردستان و بلوچستان. قسم به مویه مادران که تنهای فرزندانشان بر دار میرقصد و قسم به رنج و درد بیوهزنان و دختران. بله، من سوگند میخورم برای طلوع مهر تابان بر فراز آسمان ایران لحظهای از پای ننشینم و تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم. حاضر، حاضر، حاضر
.
.

