۱۳۹۵ آذر ۲۶, جمعه

مولوی؛ عارفی بزرگ، شاعری نامدار، فیلسوفی تیزبین و انسانی کامل، به دیدار حضرت دوست شتافت



تاریخ :16 دسامبر 2016

مولوی؛ عارفی بزرگ، شاعری نامدار، فیلسوفی تیزبین و انسانی کامل، به دیدار حضرت دوست شتافت


مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی معروف به مولوی، در قونیه، شهری در ترکیه بدرود حیات گفت.
مولوی از بزرگترین شعرای ایرانی است که بیش از ۲۶هزار بیت شعر عرفانی سروده است. مولوی که سرآمد روزگار خود در فقه و فلسفه بود ، وقتی با شمس الدین محمدبن علی بن ملک‌داد معروف به شمس تبریزیبرخورد کرد، مرید وی شد و از تمامی کرسیهای علمی خود دست کشید و به کسب معرفت انسانی پرداخت.
از همین جا بود که استعداد سرشار مولوی در خلق اشعار عرفانی شکل گرفت و عاشق و شیدای شمس تبریزی شد.
مولوی در مورد شمس تبریزی میگوید:
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر دفتر بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین باوقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
وقتی مولوی دار فانی را وداع گفت مردم قونیه از خرد و کلان و از همه ادیان، اعم از مسلمانان، مسیحیان و یهودیان در سوگ وی شیون کردند.
مولوی را در کنار پدرش دفن کردند و بر آرامگاه او بارگاهی ساختند که به قبه خضراء شهرت دارد.
و تا امروز همیشه جمعی مثنوی خوان و قرآن خوان کنار آرامگاه او مجاورند.مولانا در میان بزرگان اندیشه و شعر ایران شان خاص دارد و هرکس یا گروهی از زاویه دید مخصوصی تحسینش می کنند. وی در نظر
ایرانیان و بیشتر صاحب نظران جهان ‚ به نام عارفی بزرگ ‚ شاعری نامدار‚ فیلسوفی تیزبین ‚ و انسانی کامل شناخته شده است ‚ که هریک 
از وجوه شخصیتش شایسته هزاران تمجید و اعجاب است . پایگاه او در جهان شعر و شاعری چنان والاست که گروهی او را بزرگترین شاعر
جهان ‚ و دسته ای بزرگترین شاعر ایران ‚ و جمعی ‚ یکی از چهار یا پنج تن شاعران بزرگ ایران می شمارند. و مریدان و دوستدارانش ‚
بیشتر به پاس جلوه های انسانی ‚ عرفانی ‚ شاعری ‚ فیلسوفی شخصیت او به زیارت آرامگاهش می شتابند. و شگفت اینکه بارگاه او در شهر
قونیه و دیگر شهرهای آن خطه به نام یک عابد و عالم ربانی ‚ و پیشوای روحانی مورد نذر و نیاز است و مردم آن سامان از این دیدگاه از خاک 
پاکش همت و مدد می جویند و خود چه به جا فرموده است :
هرکسی از ظن خود شد یار من 
وز درون من نجست اسرار من .
آثار مولانا: در میان بزرگان ادب فارسی مولوی پرکارترین شاعر است و آثار او عبارتند از: مثنوی معنوی ‚ غزلیات شمس تبریزی ‚ رباعیات ‚
فیه مافیه ‚ مکاتیب ‚ مجالس سبعه .
مثنوی معنوی : معروفترین مثنوی زبان فارسی است که مطلق عنوان مثنوی را ویژه خود ساخته است . مثنوی شریف دارای شش دفتر است و
دفتر نخستین آن ‚ میانه سال ۶۵۷ تا ۶۶۰ آغاز شده و دفتر ششم آن در اواخر دوران زندگی مولانا پایان گرفته است . مثنوی با این بیت 
آغاز می گردد:
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جداییها شکایت می کند.
وقتی نی حکایت خود را به زبان مثنوی می گوید مولوی از آن سرگذشت روح پرماجرا و دردمندی را که از نیستان جانها جدا افتاده و سخت 
در تکاپوی وصل اصل خویش است می شنود.
غزلیات شمس تبریزی : که به دیوان شمس و دیوان کبیر نیز شهرت دارد‚ مجموعه غزلیات مولاناست .
دامنه تخیل مولانا: آفاق بینش او چندان گسترده است که ازل و ابد را به هم می پیوندد و تصویری به وسعت هستی می آفریند. تصاویر شعر
مولانا از ترکیب و پیوستگی ژرفترین و وسیعترین معانی پدید آمده است و عناصر سازنده تصاویر ممتاز شعری او مفاهیمی هستند از قبیل 
مرگ و زندگی و رستاخیز و ازل و ابد و عشق و دریا و کوه .
زبان شعری غزلیات شمس : دیوان شمس به لحاظ تنوع و گستردگی واژه ها در میان مجموعه های شعر فارسی به خصوص در میان آثار
غزلسرایان مستثنی است . او خود را برخلاف دیگران در تنگنای واژگان رسمی محدود نمی کند و می کوشد تا آنان را در همان شکل جاری و
ساری آن ‚ برای بیان معانی و تعابیر بیکران و گونه گون خود به خدمت گیرد. و از استخدام کلمات و تعبیرات خاص لهجه مشرق ایران 
به خصوص خراسان و زبان توده مردم و اصوات حیوانات و اتباع عامیانه و ترکیبات خاص خود و حتی عبارات ترکی ابائی ندارد:
چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و دیوانه .
رباعیات : که در میان آنها اندیشه ها و حالها و لحظه هایی درخور مقام مولانا می توان سراغ گرفت .
فیه مافیه : این کتاب ‚ تقریرات مولانا به نثر است و آن را سلطان ولد به مدد یکی از مریدان پدر تحریر کرده است .
مکاتیب : که شامل نامه های مولاناست .
مجالس سبعه : سخنانی است که مولانا بر منبر گفته است .
نمونه اشعار:
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جداییها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق 
تا بگویم شرح درد اشتیاق 
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش 
بازجوید روزگار وصل خویش 
من به هر جمعیتی نالان شدم 
جفت بدحالان و خوش حالان شدم 
هرکسی از ظن خود شد یار من 
از درون من نجست اسرار من 
سر من از ناله من دور نیست 
لیک چشم و گوش را آن نور نیست 
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد.