علی مقدم: شکنجه گران و بازجوها ازاسم مسعود رجوی وحشت داشتند
دیدن تصویر دوست داشتنی و شنیدن صدای گرم ودلنشین پدر طالقانی دربرنامه سیمابمناسبت سالگرد وی مرا بی اختیار بخود جذب کرد پدرداشت به آرامی می گفت . . .
. . . این شکنجه گران و بازجوهای ساواک وقتی اسم مجاهدین برده میشد اعصاب این ها بهم می ریخت و کنترلشون رو ازدست میدادند. از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند از اسم موسی خیابانی وحشت داشتند. ..
شنیدن این جملات مرا با خودش به سال۵۷ برد زمانی که پس از سرنگونی شاه با هزاران امید بخاطر رها یی خلق مان از ستم ۲۵ ساله شاهنشاهی سر ازپا نمی شناختیم و برای ساختن ایرانی آباد و آزاد که درآن ازظلم ستم اثری نباشد شب و روزمان را با تلاشی بی وقفه سپری می کردیم .
۲۵ بهمن ۵۷ پاهای خودم را درکادری نزدیک و اززاویه بالا می نگرم که دارد با شورو شوق از پله های ساختمان جام جم بالا می رود تا من را به محل بازبینی فیلم ها جهت پخش از تلویزیون سراسری ایران برساند . دردرون اتاق فردی بنام پویا منتظر من است به وی گفتم چون تازه رژیم سلطنتی سرنگون شده و هنوز فیلم های انقلابی و خوبی برای پخش ازتلویزیون تهیه نشده است من یک سرودی را که تصویر گذاری کرده ام برایتان آورده ام جهت پخش تا دستتان دراین زمان خالی نباشد من بعدا فیلم های دیگری که تولید می کنم را برایتان خواهم آورد . لحظاتی بعد من درحال پخش سرود ایران زمین همراه با تصاویرانقلاب و مردم و مبارزان و مجاهدان بروی پرده نمایش بودم که ناگهان بهنگام پخش تصاویربنیانگذاران سازمان مجاهدین و مهدی رضایی
آن فرد گفت دست نگه دار این تصاویرغیرقابل پخش هستند .گفتم چرا مگر مهدی رضایی گل سرخ انقلاب نبوده است گفت چرا ولی الان کسان دیگری بنام مجاهدین وجود د ارند که ازنام آن ها سواستفاده می کنند . شنیدن این کلمات برایم باورکردنی نبود گوئی پتکی برسرم زده باشند یکدفعه تمام کاخ آرزوهایم درمورد بدست آوردن آزادی پس ازسرنگونی شاه فروریخت ۳ روز بعد از سقوط شاه فهمیدم که دیکتاتورها بجای پوتین هایی که ازپایشان در آمده به سرعت نعلین بپا کرده اند وبا استفاده از تمام تجربیات حکومت قبلی ازهمان روز نخست کمر به حذف مجاهدین بسته اند .
آن فرد گفت دست نگه دار این تصاویرغیرقابل پخش هستند .گفتم چرا مگر مهدی رضایی گل سرخ انقلاب نبوده است گفت چرا ولی الان کسان دیگری بنام مجاهدین وجود د ارند که ازنام آن ها سواستفاده می کنند . شنیدن این کلمات برایم باورکردنی نبود گوئی پتکی برسرم زده باشند یکدفعه تمام کاخ آرزوهایم درمورد بدست آوردن آزادی پس ازسرنگونی شاه فروریخت ۳ روز بعد از سقوط شاه فهمیدم که دیکتاتورها بجای پوتین هایی که ازپایشان در آمده به سرعت نعلین بپا کرده اند وبا استفاده از تمام تجربیات حکومت قبلی ازهمان روز نخست کمر به حذف مجاهدین بسته اند .
سانسورچی های تلویزیون هم مثل شکنجه گران و بازجوهای ساواک شاه از اسم مجاهدین وحشت داشتند . .
میتینگ کاندیداتوری ریاست جمهوری – دانشگاه تهران – ۱۳۵۸.
ازدریچه دوربین خود به شلوغی صحنه خیره شده بودم . حزب اللهی ها دردسته های مختلف به سمت میلیشاهایی که دورتا دورزمین چمن و اطراف دانشگاه حلقه زده بودند حمله می کردند تا شاید بتوانند صفوف منظم آنها را بشکافند و جلوبروندو خللی در ادامه سخنرانی مسعود رجوی ایجاد بکنند.تصاویر مختلفی به سرعت درکادر دوربین قرار گرفته و رد میشدند. چند نفر میلیشیایی را با سرخون آلود ازصحنه خارج می کردند . فالانژها درحال دادن شعار حزب فقط حزب الله درکادرلانگ شات و حمله وهجوم دیده میشدند وتصویرنیم تنه مسعود که درمیان همهمه وشعارها فریاد می زد . . . .کلیپ امجدیه سخنرانی مسعود رجوی را اینجا ببینید
اینجا یاروی عکس کلیک کنید ومیتینگ «چه باید کرد؟» سخنرانی مسعود رجوی استادیوم امجدیه تهران 1359را بیشتر ببینید
اگر از آزادی بطوراخص مناسبات آزاد و عادلانه را درروابط درونی خودمون درنظرداریم استقلال هم همین معنی را درروابط بین اللملی و روابط خارجی مون بیان می کنه و هیچ چیز غیر ازاین را بنام اسلام به رسمیت نمی شناسیم . وهرچیزغیرازاین همین خواهد بود که انحراف و ارتجاع و بس .
اگر از آزادی بطوراخص مناسبات آزاد و عادلانه را درروابط درونی خودمون درنظرداریم استقلال هم همین معنی را درروابط بین اللملی و روابط خارجی مون بیان می کنه و هیچ چیز غیر ازاین را بنام اسلام به رسمیت نمی شناسیم . وهرچیزغیرازاین همین خواهد بود که انحراف و ارتجاع و بس .
فالانژهای چماق بدستی که به میلیشا حمله می کردند هم از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند . . . . .
دیماه ۱۳۵۸ ساختمان سینمای آزاد – تهران
پس از کاندیداتوری مسعود رجوی برای انتخابات ریاست جمهوری. من مشغول ساختن فیلمی براساس طرح ۱۲ ماده ای او شده بودم که درابتدای هر سکانسی یکی از ماده ها توسط مسعود مطرح میشد و سپس با نشان دادن تصاویرو مصاحبه با اقشار مختلف مردم ودرد و رنج آنها دررابطه با هرموضوعی راه نجات ازآن وضعیت نشان داده میشد. این فیلم را من در سینمای آزاد آن موقع که در اختیار مجاهد شهید بهمن ترشیزی بود ادیت میکردم . چون فیلم برداری صحنه های فیلم را با دوربین ۱۶ میلی متری انجام میدادم فیلم ها را ازطریق بهمن جهت ظهور به لابراتوار تلویزیون می فرستادم وپس ازدریافت دوباره فیلم ها ی ظاهر شده مشغول ادیت آنها میشد. مسئولان حزب اللهی که درهمه جای تلویزیون رخنه کرده بودند دریکی ازروزها بهنگام چک در لابراتوار متوجه شدند که تصویر فریم مدیوم شات یک نفر بهنگام ظهور به تعداد زیادی درحال عبورازریل ظهور است و پس ازچک آن فریم ازنزدیک دیده بودند که آن فریم فیلم تصویرچهره مسعود رجوی است . بهمین دلیل به سراغ بهمن آمدند وگفتند که بخاطردادن فیلمی ازتصویرمسعودرجوی جهت ظهور به لابراتورتلویزیون دیگر نمیتواند مسئول سینمای آزاد باشد و باید این محل را تحویل فالانژها داده وآنجارا ترک کندو برود . . . . .
مسئولان حزب اللهی تلویزیون هم از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند . . . . . .
۸ بهمن ۱۳۵۸ مرکز امداد پزشکی مجاهدین – خیابان بهار – تهران
دوربین من به آرامی روی شیشه های شکسته شده دراثر شلیک گلوله های پاسداران حرکت می کند. کادرتصویر نزدیک دوربین از چهره خون آلود میلیشا ی جوانی برروی تخت به دست شکسته میلیشای جوان دیگری در تخت دیگر وصل میشود تا آثارحمله فالانژها ی حزب اللهی و کمتیه چی ها ی ارتجاع به مرکزپزشکی مجاهدین را در خود ثبت کند . حرکت دوربین برروی چهره پرصلابت موسی خیابانی متوقف میشود که نحوه وعلت حمله مرتجعین به آنجا را توضیح می داد. . . . . .
. . . . دیشب مجددا به اینجا مسلحانه حمله شده که اگرهوشیاری برادران ما نبود ممکن بود که دراینجا ۱۰ یا ۲۰ نفرکشته بشوند الان هم یکی ازبرادران ما تیر خورده زخمی شده و دربیمارستان است . . .
کمیته چی ها ی مسلح و فالانژهایی که به مرکز پزشکی حمله کرده بودند هم ازاسم موسی خیابانی وحشت داشتند . . . . . .
۱۹ بهمن ۱۳۶۰ روستای گلاله در کردستان
اززاویه پشت رزمندگان مجاهدی را در صفوف جلویی خودم میدیدم که درحالت خبردار بطور منظم و یک صدا درحال خواندن سرود مجاهد هستند . این اولین باری بود که ما درحالت سرود خواندن درمنطقه آزاد شده کردستان اشگ ازچشمان مان جاری میشد چون تازه خبر شهادت اشرف و موسی ودیگر مچاهدان همراهشان را شنیده بودیم . همزمان با قطرات گرم اشگی که برگونه هایمان می چکید خروش صداهایمان هرلحظه اوج بیشتری بخودش می گرفت وطنین پرشورخواندن سرودمان به سوی قله های کوههای سربفلک کشیده کردستان به پرواز درآمده و اوج می گرفت و بالاتر و بالاترو بالاتر می رفت . . .
بحق شهیدان را ه خدا . . . . که گشتند درراه مردم فدا . . .
سلاحت بگیرم رهت پیشه گیرم مجاهد بمیرم دهم جان خود . . .
مجاهد . . .مجاهد . . . .مجاهد . . . .
پاسدارانی که به پایگاه مجاهدین حمله کرده بودند هم مثل همان شکنجه گران و بازجوهای ساواک شاه از اسم مجاهدین وحشت د اشتند. . . .از اسم موسی خیابانی وحشت داشتند .
خرداد۶۵- کربلا – قتلگاه امام حسین
تصویر چهره مسعود گوئی که دردرون کادرچشمی دوربین فیلم برداری من درپس امواجی پراز غبار ومه دیده میشوند . دیدن حالت مسعود وشنیدن رازو نیازوی با مقتدای تاریخی اش بی اختیار اشگی سوزان را ازدیدگان هرناظری جاری می کرد .پاک کردن اشگ هایم دردی را برایم دوانمی کرد چون بلافاصله چشمی دوربین بازهم پرازآب میشد وغبارآلود بود و مه گرفته .مسعود فریاد می زد . . . . .
آی مردم ایران آی کسانی که صدای من را میشنوید از قتلگاه حسین شما را مخاطب قرارمیدهم هل من ناصر ینصرنی .هل من ناصر ینصرنی هل من ناصر ینصرنی . . . همراه با حرکت مسعود برای تقدیم کردن لیست شهدا برقتلگاه حسین دوربین خودرا به آرامی حرکت میدهم و برروی صورت مسعود که برآنجا بوسه می زند ثابت و میخکوب می مانم . . .
خمینی وهمه آخوندهای دین فروش و مرتجعی که با نام دین برمسند قدرت نشسته و حرث ونسل ملت ایران را به باد داده بودند هم از اسم مسعود رجوی وحشت د اشتند . . . . .
۲ مرداد ۶۷ قرارگاه اشرف نشست توجیهی عملیات فروغ
دوربین من از زاویه اورشولدر برادرمسعودرا درمقابل هزاران رزمنده ارتش آزادی بخش درکادرخودداشت که با آرامی خطاب به آنها می گفت . . . . .
حالا برای ثبت درسینه تاریخ و شرکت دریک چنین تصمیم گیری بزرگ و بنیادی . . . . هرکس که می گوید درسته که برویم ودرست نیست که تاخیر کنیم وهرکس که میگه هرنتیجه ای داشته باشه این عملیات بهرحال کیفا بهترازنرفتن است چون لحظات تاریخی است .هرکس که میگه باید که برویم . ازما بایسته وشایسته همین است که برویم دست بلند کنید ببینم . . . . . . دوربین خودرا درکادرلانگ شات درتمام طول سالن می چرخانم تا دستهای بلند شده رو به آسمان را درتمامی صحنه درخود جای بدهد . برای اولین باراست که دوربین را درحین فیلم برداری با یک دست گرفته ام چون دست دیگرخودم هم برای لبیک گفتن و بستن پیمان بابرادر مسعود لنزدوربین رارها کرده وبه بالا رفته است . . . . .
خمینی و سران مرتجع رژیمش وسیل پاسدارانی که درروزهای بعد ازسراسر ایران برای مقابله با ارتش آزادیبخش به تنگه چهارزبرسرازیرشده بودند نیز از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند . . . . .
۲۰ بهمن ۱۳۸۱
به پایان فیلم برداری پیام سالگرد انقلاب ۲۲ بهمن نزدیک میشدیم .آخرین جملاتی که برادرمسعود خطاب به مردم ایران ورو به دوربین بیان می کرد احساس عجیبی رادروجود من که درپشت دوربین ایستاده بودم ایجاد می کرد . زاویه دید من درست درپشت لنزدوربین و چشم درچشم برادر قرارداشت. خودم را بجای یکی ازآن مخاطبان حرف هایش حس می کردم و با شنیدن هرکلمه ای به وجود چنین رهبری انقلابی درتاریخ معاصرمان افتخار می کرد م . کسی که همه چیز خودرا درراه خدا وخلقش فدا کرده و درطبق اخلاص گذاشته است . مینره خواهرش . کاظم برادرش . اشرف همسرش . پدرومادر و۱۲۰ هزارازبهترین یارانش را و . . . . . .وهمواره تنها یک کلام برزبان رانده وگفته است . ربنا تقبل منا انک انت سلیم و علیم . . . . . و اکنون درآخرین پیام خود سرفرازانه همچون امام حسین در دشت کربلا بر صبر و استقامت برای ادامه راهش پای می فشرد و می گوید . . . .
سرنوشت این مقاومت بطورقانومند . درارتباط مستقیم با رژیم آخوندی و سرنوشت مردم ایران رقم می خورد . و البته این سرنوشت را ما با همه مخاطراتش نه ازحالا ازربع قرن پیش با شعار مرگ برارتجاع زنده باد آزادی درمصاف با استبداد مذهبی آگاهانه و آزادانه پذیرفتیم و خودمون داوطلبانه وفعالانه و با تمام قوا آن را رقم زدیم و می زنیم . بهایش را هم هرچه سنگین وخونین پرداختیم وبازهم خواهیم پرداخت واین جزبرشرف وافتخارمان اضافه نمی کند . . . . . .
باشنیدن این جملات بی اختیار دست مشت شده ام ازکنار دوربین به نشانه احساس غرور وافتخارازداشتن چنین رهبری و گفتن لبیک به اودرهمان لحظه به سمت بالا می رود. .
درحال تکان دادن دست مشت شده ام شوروشوق وصف ناپذیری دروجودم حس می کردم .لبخند رضایت برلبانم جاری شده بود و با تمام وجودم به برادرمسعود نگاه می کردم و خود و هزاران مجاهد همرزم دیگرم را همچون یاران امام حسین دردشت کربلا می دیدم که پرچم های سرخ حسینی بردوش درحال حرکت هستیم . رنگ سرخ پرچم ها به تدریج تمام کادر تصویری را درقاب چشمانم پرمی کرد
۱۹ شهریود ۱۳۹۵- اورسورواز
تصویرچهره پدرطالقانی دوباره درمقابل چشمانم برروی صفحه تلویزیون ازحالت محو به حالت وضوح درآمده وظاهر می شود .پدرهمچنان دارد درمورد مجاهدین صحبت می کند و می گوید . . . . . آنها دلدادگان مکتب قرآن بودند . مجاهدانی که راه جهاد را کشودند و . . . . . . . .
هرکلمه ای بخوبی علت وحشت شکنجه گران و بازجوهای شاه وعلت وحشت خمینی و اعوان وانصار و پاسدارا نش را از مجاهدین و مسعود رجوی و موسی خیابانی بطورواضح و روشنی بیان می کرد . . . . . .
علت وحشت چیزی نبوده ونیست جزاین که این دژخیمان و دیکتاتورها همواره ازمقاومت و پایداری تک تک مجاهدین برسر اصول و آرمانهای خود تا پای جان هراس داشته ودارند . وحشت از نسل مجاهدی دارند که دربرابرپیکربخون خفته موسی درداخل زندان خبردارایستاده و درود می فرستد و سپس برتیرک تیرباران بوسه می زند .وحشت از نسل مجاهدی دارند که درزیرشکنجه های دژخیمان لبخند زنان سرود آزادی سرمی دهد و با فریاد مرگ برخمینی ودرود بررجوی برطناب های دار بوسه می زند .
آری مرتجعین ازاسم مسعود رجوی وحشت دارند . . . . .
چون نسلی را پرورش داده که نه می شکند .نه خم می شود . نه زانومی زند . و نه تسلیم میشود . نسلی که همواره سرفرازاست و سربلند و ازهمه شدائد و مصائب و ابتلاعات درمسیر مبارزه با لبخند و با روی بازاستقبال می کند . . . . .
از اسم مسعود رجوی وحشت دارند . . . . .
چون نسلی را پرورش د اده که با او پیمان خون بسته است که درراه آزادی خلق خود و سرنگونی رژیم ضد بشری آخوندی ازهمه چیزش بگذرد و تا آخرین نفس به پیمان خود با وی دراین راه وفادار بماند .
ار اسم مسعود رجوی وحشت دارند چون . . . . . . .
۲۶شهریور۱۳۹۵ – ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۶ علی مقدم