۱۳۹۵ دی ۲۲, چهارشنبه

عدم تعادل، شکنندگی و تشدید بحران درونی رژیم بعد از مرگ رفسنجانی


گفتگو با محمدعلی توحیدی در باره مسایل سیاسی روز


عدم تعادل، شکنندگی و تشدید بحران درونی رژیم بعد از مرگ رفسنجانی

سؤال: آقای توحیدی! از آخرین تحول روز شروع کنیم؛ آن هم مرگ رفسنجانی است. می‌خواستم نظرتان را در مورد مرگ رفسنجانی و تأثیرات و پیامدهایی که در ارتباط با رژیم خواهد داشت، بدانم.

محمدعلی توحیدی: واقعه بسیار مهمی بود. نه فقط در بحث ما، بلکه در رسانه‌های خبری و ناظرانی که چشم به اوضاع ایران دارند.

حادثه مرگ رفسنجانی ـ با توجه به همه سوابقش در این رژیم ـ طبعاً برای آینده این رژیم بسیار پرتأثیر است. این از سوابقش و از نقشش و از موقعیتش در حال حاضر درمی‌آید. فقط هم عطف به گذشته نیست. موقعیت رفسنجانی و جایگاه او اصلاً به منصب رسمی‌یی که داشته و عبارت از رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام باشد، نیست؛ اگر چه خودش ارگان بسیار مهمی در حفظ تعادل این رژیم است.

جدای از این منصب، جایگاه خاصی در پایه‌ریزی، ساختار و شکل‌گیری این رژیم ـ حتی قبل از روی کار آمدن خمینی ـ دارد. رفسنجانی نزدیکترین مهره در بین همه نزدیکان این رژیم، به شخص خمینی بوده است. حتی در آخرین مقاطعی که انقلاب داشت به ثمر می‌رسید و رژیم شاه داشت سرنگون می‌شد. در مأموریتهای ویژه‌یی که خمینی در رابطه با اعتصابها و مسائل مختلف به او محول می‌کرد و رفسنجانی را پیش می‌فرستاد. بعد هم در جریان به‌اصطلاح مشورتها و تصمیم‌گیریهایش در همان مقطع مبارزه سیاسی ـ به‌قول معروف در همان فاز سیاسی ـ رفسنجانی خیلی نزدیک بود. گزارشهای زیادی از نزدیکترین افراد رژیم هست که از روابط رفسنجانی در جلسات خصوصی همین آخوندها با خمینی می‌گویند که چقدر خمینی تحت تأثیر او بود و از او کارها را می‌خواست.

رفسنجانی مشخصاً در آن کشاکش‌ها، بالای سر خامنه‌ای بود و بعد هم که کار رژیم در جریان جنگ، در مقطع آخر جنگ سخت شد، رفسنجانی فرمانده کل قوای خمینی بود. من یادم هست خامنه‌ای هم در آن موقع در جبهه بود، همه سران دستگاه خمینی در جبهه بودند، ولی فرمانده کل قوا به جای خمینی، خود رفسنجانی بود؛ خودش هم اینها را هی نقل می‌کرد.

رفسنجانی رئیس خبرگان بود. در آخرین انتخابات هم که رفت و خامنه‌ای نگذاشت رئیس شود، به‌اصطلاح در همان رأی و رأی‌کشیها و نمایشهای انتخاباتی که رژیم دارد، بالاخره از تهران نفر اول شد، نفوذ ویژه‌یی داشت و برای خودش قطبی بود. قطب سنگینی در خبرگان بود. وقتی رئیس مجلس بود، بعد از مرگ خمینی ، عملاً نخست‌وزیر هم رفسنجانی بود. این را خیلیها می‌گفتند.

در سفرهای خارجی به کشورهای مختلف در تمام زمینه‌ها، زمینه‌های خاص برای سرکوب و محدود کردن مجاهدین، از ژاپن بگیر تا کشورهای دیگر مانند چین و جاهای دیگر، در همه‌جا طرف حساب از جانب خمینی بود. داستانهای مک فارلن و اینجور چیزها هم که معروف است. بعد هم در اواخر جنگ فرمانده کل شد. رفسنجانی رئیس خبرگان رژیم بود. برای مدت طولانی، رئیس مجلس و رئیس‌جمهور بود؛ رئیس‌جمهوری که به‌خصوص در دوره اول ریاست جمهوری‌اش، بین او و خامنه‌ای، او در صحنه برجسته‌تر بود.

بنابراین یک لنگری، یک پایه‌یی و یک چهره سیاسی و آخوندی بود. فقط اشکالش این بود که رفسنجانی ریش بلندی نداشت، عمامه‌اش هم سفید بود و الّا خیلی بیشتر از این چیزها می‌شد. این را هم خیلی‌ها می‌گویند؛ هر کس که ساخت و بافت رژیم را می‌شناسد، می‌گوید.

در تحلیل‌ها و ارزیابیها و بیانیه‌های شورای ملی مقاومت هم این هست و گفته شده که موقعیت رفسنجانی، بحران رفسنجانی، بحران رژیم است. این یک تمامیت است. شما وقتی رفسنجانی را مطالعه کنید که در چه وضعیتی است، در سراشیب است یا در وضعیت تثبیت شده‌یی یا در حال پیشروی یا در حال تلوتلو خوردن است، هر حالی که رفسنجانی دارد را می‌شود شاخص وضعیت رژیم از نظر سیاسی و تحلیلی، تحلیل کرد.

درست به همین دلیل، یکی از مهمترین تأثیرگذاریهای رفسنجانی، داستان بعد از مرگ خمینی است. بعد از مرگ خمینی و بحران رهبری، یعنی که چه‌کار کنم؟ در آن شرایطی که خودشان می‌گفتند از ترس ارتش آزادی‌بخش، ما می‌لرزیدیم و نمی‌دانستیم چه پیش می‌آید.

این شرایط، این‌که خامنه‌ای از خمره خبرگان به‌عنوان رهبر درآمد، کار رفسنجانی بود، یعنی معمارش رفسنجانی بود؛ معمار رژیم. در ساخت و بافت رژیم که بود هیچ، معمار خامنه‌ای و موقعیت خامنه‌ای در رهبری بود؛ یعنی خامنه‌ای بدهکار او بود. در پیامی هم که خامنه‌ای داد، خودش این را ـ اگر چه سعی کرده کمی کم کند ـ می‌گوید. در پیامی که برای مرگ او فرستاده، می‌گوید هیچ‌کس در بین شخصیتهای نظام برای من مثل رفسنجانی نبود.

واضح است و همه هم دیدند که در خبرگان، این رفسنجانی بود که او را به رهبری رژیم گماشت. خلاصه، مدیون اوست و به او متکی بود. الآن یک چنین پایه و تکیه‌گاه و وزنه تعادلی را کلیت این نظام پس‌مانده از خمینی، از دست داده و مشخصاً ولی‌ فقیه این رژیم هم ستونی را که به آن تکیه می‌کرده، از دست داده است.

سؤال: شما اشاره کردید به آن جلسه مجلس خبرگان که رفسنجانی با خاطراتی که بیان می‌کند، آنجا خامنه‌ای را به‌عنوان ولی‌فقیه به جمع معرفی و قالب می‌کند.

تلویزیون رژیم، رفسنجانی: «یک جلسه با رؤسای قوا و نخست‌وزیر و احمدآقا خدمت امام بودیم. همان موقع که مسأله آقای منتظری داغ شده بود، ما با امام مباحثه داشتیم. یکی از احتجاجاتمان با امام این بود که شما اگر آقای منتظری را کنار بگذارید، ما در رهبری دچار مشکل می‌شویم. شورایی را امام هم قبول نداشتند و ما هم می‌گفتیم فردی را نداریم الآن که در جامعه مطرح کنیم؛ چون ما فرضمان بر مرجعیت بود. امام فرمودند چرا ندارید؟ آقای خامنه‌ای. البته ما می‌توانستیم آن روز حمل کنیم این را برای این‌که امام برای این‌که ما را قانع بکنند، بگویند که در بن‌بست نیستیم. البته قرار هم گذاشتیم که به کسی نگوییم و نگفتیم واقعاً. خود آقای خامنه‌ای اصرار داشتند که این را مطرح نکنیم و به من فرمودند نبادا بگویید. یکبار دیگر من خصوصی خدمت امام رفتم. باز خودشان در همان جلسه به من فرمودند شما وقتی مثل آقای خامنه‌ای دارید...»

محمدعلی توحیدی: واقعاً این چقدر گویاست. دو خاطره در دو صحنه تعریف می‌کند. شاهد هم یکی را احمد خمینی می‌گیرد و دیگری را هم می‌گوید خودم تنها بودم و خمینی به من گفت؛ تا بالاخره در آن شرایط خامنه‌ای را یکشبه آیت‌الله و رهبر نظام بکند. خودش هم می‌گوید مشکل بود؛ ما مرجعی نداریم؛ مسأله مرجعیت بود. بعد داستان منتظری را هم مطرح می‌کند.

این حادثه تاریخی در حافظة خامنه‌ای بیشتر هست. طبعاً شاید الآن باید نگران باشد که چنین پایه‌ای، تکیه‌گاهی، محوری و ستونی از تعادل این نظام و رژیم که در همین وضعیت لرزان، در توفان حوادث گیر افتاده است. خودش هم در باتلاقی از فساد و جنایت دارد دست و پا می‌زند و بحران حادی در داخل رژیم هست. همین امروز حرفهای خامنه‌ای را می‌شنیدیم که این مباحث را می‌کرد.

به هرحال این حادثه، خامنه‌ای و ولایت خامنه‌ای و رژیم را هم‌چنان که در موضعگیری رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت هم بود، یک قدم جدی به مهلکه سرنگونی نزدیک می‌کند، تعادل بر هم خورده او را بیش از پیش بر هم می‌زند و پیامدهای بسیار شدیدی خواهد داشت.

خامنه‌ای در پیامی که برای رفسنجانی فرستاده، جمله‌یی دارد که می‌گوید: «و این سرنوشت همه ما مسئولان جمهوری اسلامی است».

سؤال: آقای توحیدی! شما اشاره کردید که رفسنجانی با تلاش و تقلایی که داشت، با یادآوری خاطرات و با بیان آنها، خامنه‌ای را یکشبه از خم رنگرزی به‌عنوان ولی‌فقیه بیرون داد؛ اما چیزی که خیلی مشخص است، به هرحال رفسنجانی هم خیلی با خود خامنه‌ای اختلاف داشت. من یادم هست که مقاومت در اطلاعیه‌ها و مواضعش از این دو نفر به‌عنوان «زوج متضاد جدایی‌ناپذیر» اسم می‌برد و دیدیم که گفت «امام با شورایی شدن ولایت‌فقیه مخالف بود». رفسنجانی کسی بود که این اواخر هم دم از شورایی شدن می‌زد و در زمینه‌های مختلف هم ما شاهد بودیم که زوایایی داشت. الآن با توجه به این‌که رفسنجانی مرده و نیست، برآیند این تحولات و این رویاروییها در درون رژیم چه خواهد شد؟

محمدعلی توحیدی: نکته بسیار مهی است. موضوع بحث ناظران و مفسران هم هست که چطور این صحنه را ببینند. اختلاف که بود، شقه که بود. از همان ابتدا که نزدیکترین وضعیت را داشتند، کشاکش بود. این تعبیر مثل آن یکی تعبیر که عرض کردم، نه برای رفسنجانی، بلکه بحران کل رژیم است. با تعبیر بسیار عمیق «زوج متضاد جدایی‌ناپذیر» ـ که این واقعیتی است ـ ولی الآن که مرگ رفسنجانی اتفاق افتاده، برآیند وجود رفسنجانی را باید دید و شما هم می‌گویید برآیند چه می‌شود؟

رفسنجانی این اختلاف را داشت؛ کما این‌که در سال 76 که خاتمی از ناطق نوری در آن نمایش انتخاباتی برد و خاتمی شد رئیس‌جمهور، رفسنجانی قبل از آن، درصدد تغییر قانون اساسی بود و این را توسط برخی از نزدیکان خودش و از طریق یکی از معاونین خودش اعلام کرد. گفت که قانون اساسی عوض شود و او برای دور سوم هم رئیس‌جمهور شود تا این «زوج متضاد و جدایی‌ناپذیر» بتوانند با هم ادامه بدهند. خامنه‌ای دیگر راه نداد. در نتیجه، برآیند قضایا در اختلافات، خاتمی شد؛ ولی ما بعد دیدم که رفسنجانی در آن طرف بود. در کشاکش‌ها و عملکرد آن زهر سه‌سرگی در داخل رژیم.

سر و کلة خاتمی که‌ پیدا شد، رفسنجانی هم سرجایش بود، خامنه‌ای هم بود. رفسنجانی حافظ ولایت‌فقیه شد. اصلاً جمله «عمود خیمه نظام» تولید رفسنجانی است. حتی آن جناحی که به‌اصطلاح با هم جور بودند و آمده بودند جلو، رفسنجانی را «آغاسی» کردند؛ ولی رفسنجانی ایستاد که بحران درون رژیم، پرتگاه نابودی رژیم نشود. این رل اصلی‌اش بود.

رفسنجانی جنبه‌های سیاسی مختلفی دارد. شراکتش در جنایات رژیم، شراکتش در کشتارها و سرکوبها و الآن از کردستان و جنایاتی که در آنجا کرد داریم می‌شنویم. کلاً نقض حاکمیت مردم و غصب حاکمیت مردم بود، به‌رغم اشرافی که به تعادل درونی جامعه از همان فاز سیاسی داشت. در آن موقع دیدارهایی هم با رهبر مقاومت در ایران داشت، یا با مجاهدین ارتباطاتی داشت. می‌گفت «آقا! شما راه بیایید با امام، با ما راه بیایید تا این‌که ما نرویم از این ور و آن ور رئیس‌جمهور و وزیر بیاوریم. شما بیایید. منتهی شرطش چیست؟ امام را قبول کنید». یعنی نقض حاکمیت را بپذیرید.

در راه حفظ این نظام، آن جنایات را انجام داد. در غصب حق حاکمیت شرکت کرد. نزدیکترین فرد به خمینی بود؛ یعنی نزدیکترین فرد به جنایات. در آن مراحل البته خامنه‌ای هم کاملاً اینکاره بود؛ منتهی این سیاسی‌تر بود و جای خاص خودش را داشت. درست به‌دلیل همین نقشش، تعادل رژیم را توانست حفظ کند.

در بمب اتمی ، شما اگر به اولین روشنگری مقاومت ایران در مورد پروژه نطنز و اراک نگاه کنید ـ اطلاعیه آن زمان کمیسیون تحقیقات دفاعی و استراتژیک شورای ملی مقاومت ـ طرح‌ریزیهای این برنامه اتمی از رفسنجانی شروع می‌شود که «ما برای حفظ این نظام، به بمب اتمی نیاز داریم» و رفسنجانی در پی آن بود.

در صدور تروریسم ـ به‌رغم حیله‌گریهایی که می‌کرد و از آن طرف حتی در آن زمان هم خمینی او را واسطه می‌کرد و مماشاتگران روی مدراسیون او سرمایه‌گذاری می‌کردند ـ رفسنجانی حرفهای بسیار صریحی دارد. من خودم شنیدم که در یکی از خطبه‌های نماز جمعه می‌گفت مابه‌ازاء فشاری که به فلسطینیها می‌آید، باید بروند یک نفر انگلیسی، یک نفر آمریکایی و یک فرانسوی را ترور کنند تا آنها بفهمند. در نماز جمعه می‌گفت که باید این اتباع بی‌گناه کشورهای غربی ترور شوند تا فلان مسأله حل شود. او اینکاره بود.

ترورهایی که در دوره ریاست‌جمهوری رفسنجانی رخ داد، در ماجرای قتلهای زنجیره‌ای، نقشش افشا شد. او اینکارها را می‌کرد، آن کارها را هم می‌کرد. برآیند تمامی اینها، حفظ محور و عمود و تکیه‌گاه و ستون این نظام بود. یعنی اصلِ حفظ نظام. دقت می‌کنید؟ اصل، آن دعواها و آن اختلافات نیست.

من شنیدم در تفاسیر یکی از تلویزیونهای خارجی ـ دقایقی قبل از این‌که بیایم خدمت شما ـ بعضیها می‌گفتند مثلاً الآن خامنه‌ای راحت می‌خوابد، چرا که رقیبش از صحنه رفت و خیلیها هم این موضوع را به‌جد رد می‌کردند. نخیر، این‌طور نیست. بدترین وضعیت برای ولی‌فقیه، به صفت ولی‌فقیه کل نظام است؛ چون کل نظام تعادلش را از دست داده است. کل نظام، آن کسی را که می‌توانست از افتادن این دستگاه در پرتگاه سقوط و سرنگونی و کشاکش‌ها و تزلزلها ممانعت کند، از دست داده است. به‌ قول خامنه‌ای، کسی هم نمی‌تواند جای او را در این‌جا بگیرد. بنابراین هر دو وجه داستان است. آنچه که بعد از مرگ رفسنجانی جدی است، عدم تعادل، شکنندگی و تشدید بحران درونی رژیم است.

برای خامنه‌ای کمال مطلوب این بود؛ اگر این ظرفیت را می‌داشت و رژیم آن ثبات لازم را داشت. به عبارت دیگر اگر مقاومتی نبود که این رژیم را دچار بحران و تزلزل کند و جامعه‌ای نبود که این رژیم را نخواهد و با این رژیم تضاد داشته باشد، آنچه خامنه‌ای می‌خواست، این بود که رفسنجانی باشد و تعادل خامنه‌ای را حفظ کند. هم‌چنان که در جلسه خبرگان دیدم، مثل آن روز اول او را از کف مجلس بکشد بالا، هم‌چنان نگهش دارد. این کمال مطلوب خامنه‌ای بود. وقتی این از دستش می‌رود ـ به‌رغم این‌که تضادهایی دارد ـ ضرر می‌کند، قطعاً وزنه تعادل را از دست می‌دهد.

اوج اختلافات و دعواهایی که خامنه‌یی با رفسنجانی داشت، در قضایای سال 88 بود که آن نامه را نوشت و گفت «بترس از این‌که آتشفشانی سرباز کند و کل دستگاه را بر باد دهد». بعد از آن بود که قضایا خوابید. خیلی از تیغ‌کش‌های جناح دور و بر خامنه‌ای ـ که آدمهای خلص خامنه‌ای هستند ـ در یکی از نماز جمعه‌ها تابلو دستشان گرفته بودند که اعدام رفسنجانی، ولی خامنه‌ای با امضای خودش او را برای 5سال دیگر در ریاست مجمع تشخیص مصلحت قرار داد. هرگز حاضر نشد او را حذف کند؛ چون خودش می‌فهمید فقدان او برای تعادل ولایت خامنه‌ای ضرر دارد.

خامنه‌ای آجانی نبود که آمده باشد قدرت را گرفته باشد. این کرسی ولایت‌فقیه پوشالی را از دم و دستگاهی که کل انقلاب ایران را غصب کردند، دارد. خوب این را که غصب کرده، برای توجیه آن باید چیزی داشته باشد. توجیه شماره یک آن، رفسنجانی است. حالا در جمع دزدان عمامه‌داری که حاکمیت را دزیده‌اند، پایه را از دست می‌دهد. درست است که ممکن است فکر کنند یک پشتیبانی برای آن یکی جناح از صحنه رفته، ولی قبل از این‌که پشتیبان آن جناح باشد، حافظ ولایت‌فقیه و همان دم و دستگاه خامنه‌ای است، یعنی ولایت لرزان خامنه‌ای. او برای خمینی یک وردست و کمک‌کار بود، ولی برای خامنه‌ای، نه. صرف‌نظر از وضعیت رژیم که در تلاطم‌های مختلفی دست و پا می‌زند، خامنه‌یی همیشه لرزان است. از بابت شخص خامنه‌ای و موضع آخوندی‌اش هم ـ که یک روضه‌خوان بی‌اعتبار است ـ و قالب کردن او به خبرگان، کار کسی جز رفسنجانی نبود.

سؤال: به نظر شما مرگ رفسنجانی در موضوع انتخابات، روحانی، جنبشهای اجتماعی و سوریه چه تأثیراتی دارد؟

محمدعلی توحیدی: درباره تأثیر مرگ رفسنجانی در رابطه با تضادهای درون رژیم، موضوع انتخابات و روحانی باید بگویم که جایگاه رفسنجانی، تأثیر و پیآمد رفتنش را از یک طرف می‌شود در ریشه‌اش در این رژیم و سابقه‌اش در دوره خمینی و بعد دوره خامنه‌ای نتیجه‌گیری کرد. اما به‌خصوص در شرایط فعلی که رفسنجانی در مرکز دعوای درونی رژیم قرار داشته، این دو عنصر عجین شده بود در رفسنجانی؛ از یک طرف رئیس تشخیص مصلحت نظام ـ یعنی نهاد و ارگانی که داوری و قضاوت کند بین شورای نگهبان و مجلس و قوه مجریه و خلاصه تشخیص بدهد که برای نظام چه خوب است و چه قانون و همان بازیها که راه انداختند و به‌عنوان لنگر ـ ، از طرف دیگر یک وزنه بسیار جدی در کمپ مقابل خامنه‌ای هم بود.

آن کمپ هم در پیشرفت تضادهای درونی رژیم، الآن سردمداری ندارد و نداشته جز خامنه‌ای و یک مشت اجزای پراکنده که برای انتخابات، یک تشکلی بعد از ترامپ درست کرده‌اند. دیدند اوضاع خیلی قمر در عقرب است، تشکلی درست کرده‌اند که به قول خودشان بنیادگرایان یا اصول‌گرایان دستگاه را ـ که البته همه‌شان در بنیادگرایی، پدرخوانده داعش هستند، حتی اصلاح‌طلبانشان ـ اینها را جمع کنند در به‌اصطلاح تشکلی برای نمایش انتخابات.

آن یکی اردو هم درهم‌ریختگی و آشفتگیهای خاص خودش را دارد. البته برای آنها به هر حال روحانی بر کرسی ریاست نشسته است، ولی پدرخوانده و صاحب علة آنها هم رفسنجانی بود. الآن این لنگر و این پدرخوانده یا عالیجناب سرخپوش، از صحنه رفته است.

زمینه‌های بحران سر جایش است. توجه کنید که بحرانهایی که در درون رژیم است، ابتدا به ساکن که تولید نمی‌شوند؛ هر بحرانی که در درون این رژیم است، سرریز می‌شود در بحران و تضادی که در جامعه با این رژیم وجود دارد؛ یا از بحرانی که این رژیم با جامعه بین‌المللی، با دولت آمریکا، با دولت عربستان، با منطقه، با انقلابیون سوریه، با ترکیه و... دارد.

فشارها و تنشهایی که از بیرون به رژیم می‌ریزد، در درون رژیم سرریز می‌شود و به‌صورت بحران سر باز می‌کند. مهمتر از همه فشارهای اجتماعی، اعتراضات اجتماعی ـ که از شدت فشار کارد به استخوان مردم رسیده است ـ از پایین جامعه به رژیم سرریز می‌شود. یکی از هموطنان می‌گفت که تعداد اعتراضات دو رقمی شده است. اینها علاوه بر خفقان مطلقی است که حاکم است؛ به‌رغم اعدامهایی که هست، هم‌چنان این اعتراضات هم هست که خودش بحث مفصلی است.

این بحرانها هست و الآن به داخل رژیم سرریز کرده است. حتی بین دو رئیس قوه که بالاترین حلقه این دستگاه هستند، که هر روز با هم نشست و برخاست دارند و هر روز باید با هم هماهنگ کنند، بر اثر دزدی میلیاردی، به‌صورت دعوای روزمره تلویزیونی شده است. در این شرایط، این وزنه رفته است.

اگر و اگر زمینه‌ای برای حل بحران و یک راه‌حلی بود ـ که رفسنجانی مانعش بود ـ می‌توان گفت حالا که رفسنجانی رفته است، بحران از این طریق حل می‌شود. در حالی که برون‌رفتی برای این بحرانها متصور نبوده و الآن نیست. فقدان یک لنگر و یک وزنه‌ای که چشمش به مصلحت کل نظام باز است، هیچ نتیجه‌یی به‌طور منطقی، جز آشفتگی و عدم تعادل بسیار بیشتر نمی‌تواند داشته باشد. جز این‌که این بحران و مدیریت این بحران، از کنترل خارج بشود.

رفسنجانی اصلاً نقشش این بوده است که این بحران را مدیریت کند؛ هم از این طرف، هم از آن طرف. الآن این محور رفته است. مدیریت این بحران از کنترل دستگاه و کنترل شخص خامنه‌ای، به نسبت زمانی که رفسنجانی بوده، خارج می‌شود. در نتیجه، این تشتت بیشتر می‌شود. آخرین مصاحبه‌های رفسنجانی آکنده است از بحران. نقش به‌اصطلاح همگرایی هم به هر میزانی که بود، با وجود رفسنجانی هم بحرانی همینطوری داشت. خانواده رفسنجانی هم هر کدام یک نقطه‌ای در بحران رژیم بودند. کسی که اینها را می‌توانست یک مقداری به‌اصطلاح جمع‌وجور بکند و به نفع مصالح نظام مهار بکند یا هنجاری به آنها بدهد، حالا آن محور از بین رفته است.

شکی نیست که فقدان رفسنجانی، بحران را در درون آن باند به‌اصطلاح مغلوب، باند تدبیر و امید هم بیشتر می‌کند، چون آن مدبر اصلی رفت. ریزشهایی آنجا هست. شکی نیست که بحران را در این طرف هم در دستگاه خامنه‌ای تشدید می‌کند. شکی نیست که دستگاه خامنه‌ای را هم برهم می‌زند. دیگر مشورتهای رفسنجانی را ندارد، دیگر نصیحتهای رفسنجانی را ندارد، دیگر رفسنجانی را زیر دست خودش و در شورای مصلحت خودش ندارد. به همین میزان، آن طلسمِ آسیب دیده، بیشتر آسیب می‌بیند.



در یک کلام خلاصه کنم: فقدان رفسنجانی، بحران درونی رژیم را به میزان جدی از مدیریت و کنترل به‌اصطلاح مصلحت‌جویانه در رژیم خارج خواهد کرد و درست به همین دلیل به زیان خامنه‌ای هم هست؛ به زیان آن یکی باند هم هست.

در مورد سوریه هم همینطوری است. رژیم در سوریه بی‌دنده و ترمز وارد یک مسیری شد که الآن عوارضش روی سرش بار شده است. وقتی تضادها این‌طور در سوریه آوار می‌شود، طبعاً ولایت خامنه‌ای را می‌لرزاند و فقدان تکیه‌گاهی مثل رفسنجانی، این لرزش را می‌تواند به لبه پرتگاه بکشاند. چون رفسنجانی یک هنری که داشت این بود که رژیم را ـ به قول خودش ـ از بحران یا پرتگاه، با تردسی‌هایی عبور بدهد؛ البته با تردستی‌های جنایتکارانه.