منبع :فیسبوک شعله پاکروان مادر ریخانه
شعله پاکروان:نودامادی که با لبهای خشکیده ، آزادی را عاشقانه فریاد میزند
آرش جوانی متعلق به دهه ٦٠ این سرزمین که گویی از اعماق تاریخ ظهور کرده تا به ما بگوید : آی آدمهای عصر نو !
فضیلتهای انسانی در گذر تاریخ تغییر نمیکنند . راستگویی ، احقاق حق ، آزادی ، اصرار بر درستی ، امانت داری و پاک دستی ، دفاع از مظلوم و حفاظت از گوهر هستی ، همیشه ی تاریخ با ارزشند .
اما جوانان نسل آرش با چه زبان غریبی حرف میزنند . هستی را به شکل غریبی معنا میکنند . و با این همه دشواری هایی که صبورانه تجربه میکنند یک قدم از موضع دلدادگیهایشان عقب نمینشینند .
امروز میخواهم به این جوان لاغر اندام که بعد از ٧٠ روز لب بر غذا بستن ، بسیار لاغرتر هم شده بگویم :
آرش جان !
روزی که تو را شناختم با گلرخ بودی . گفتی گلرخ ، عشق اول و آخر توست . امروز با جانت مهر زدی بر آن عشق آرمانی .
تو به بلندای تاریخ این سرزمین قد کشیده ای . این روزها ، مردم تو را با ارش اساطیری قیاس میکنند . در سرزمینی که بهار را فراموش کرده ، برای زنده ماندن " گل " ی جانت را کف دستت گرفته و به جنگ دیوار و میله و یخبندان رفته ای . تو عطر گلهای بهاری را در کوچه و خیابان جاری کرده ای . با دهان خشک و صدای بی رمق و رگهای پر از خون غلیظ ، با پرنیان وجود و اندیشه ات ، گسستن زنجیرها را فریاد میزنی .
تو جهانی را با فریاد عاشقی غریبانه ات گریانده و با خود همراه کرده ای . در هیاهوی عاشق کشان ، جان عاشقت را در معرض تیرهای بلا گذاشته و یک تنه ، عشق را معنا میکنی . که هستی را جز عشق نمیدانی .
تو با تک تک سلولهای گرسنه ات ، به جانهای جوانی که در سراسر این سرزمین در خاک خفته اند گفتی ادامه میدهی مسیر ناتمام عشق را به جای همه شیدایانی که جانهایشان را در راه آزادی نثار کرده اند . تو برای آزادی " گل " با تبرها جنگیدی . تبرهایی که میخواهند ریشه مردم را از خاک بیرون بیاورند . تو هفتاد روز ، توجه مردم را به بی قانونی هایی که دستگاههای دولتی میکنند جلب کرده ای . با کلمات بریده بریده و نفس تنگی ، اثبات کردی که فعالیتهای مدنی و اجتماعی و صنفی ، هرگز امنیت مردم را بخطر نمیاندازد . بلکه رسواگر اختلاسگرانی است که آبروی تمدنی قدیمی را با پدیده ای زشت به نام گورخوابی ناشی از فقر و جهل ، میریزند .
درودهای بی پایان بر تو ، روزی که زاده شدی ، روزی که مادرت جوانمرگ شد ، و روزی که با صبوری ، لوای آزادی ذاتی را بر دوش کشیدی .
آرش نازنینم !
به عنوان یک مادر ، به تو افتخار میکنم . به حیا و صبر و احساس مسئولیت و مردانگی عمیقی که در قبال گلرخ نشان دادی افتخار میکنم . به استقامت و ایستادگی شکوهمندت افتخار میکنم . میدانم روزی تو را ، ای جوانمرد لاغر اندام که سیرتی همچون کوه یافته ای ، در آغوش مادرانه ام خواهم فشرد . تو که غرور را به مردان این سرزمین بازگرداندی . تو که به زنان این سرزمین میگویی با تکیه بر مردان مرد ، به جای دلهره و اضطراب ، احساس امنیت کنند .
زین پس زنان خواهند گفت : هرزگانی چون مرتضی سربندی که تجاوز و دلهره و درد و مرگ را به یادمان میاورند ، سرنوشتی جز زباله دانهای تاریخ ندارند . چرا که ایران پر خواهد شد از مردانی چون آرش که جانشان را در راه احقاق حق و دفاع از زنان مورد ستم میدهند .
آرشم !
تو در جان جوانمردانی چون خود تکثیر شده ای . مگر بهنام به حمایت از تو لب بر غذا نبسته؟ مگر شیرزاد شیرمرد ، در حمایت از بندیان لب ندوخته ؟ میبینی ؟ تو مرگ را شکست داده ای حتی اگر جانت تاب نیاورد .
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم بقای ما
اما جوانان نسل آرش با چه زبان غریبی حرف میزنند . هستی را به شکل غریبی معنا میکنند . و با این همه دشواری هایی که صبورانه تجربه میکنند یک قدم از موضع دلدادگیهایشان عقب نمینشینند .
امروز میخواهم به این جوان لاغر اندام که بعد از ٧٠ روز لب بر غذا بستن ، بسیار لاغرتر هم شده بگویم :
آرش جان !
روزی که تو را شناختم با گلرخ بودی . گفتی گلرخ ، عشق اول و آخر توست . امروز با جانت مهر زدی بر آن عشق آرمانی .
تو به بلندای تاریخ این سرزمین قد کشیده ای . این روزها ، مردم تو را با ارش اساطیری قیاس میکنند . در سرزمینی که بهار را فراموش کرده ، برای زنده ماندن " گل " ی جانت را کف دستت گرفته و به جنگ دیوار و میله و یخبندان رفته ای . تو عطر گلهای بهاری را در کوچه و خیابان جاری کرده ای . با دهان خشک و صدای بی رمق و رگهای پر از خون غلیظ ، با پرنیان وجود و اندیشه ات ، گسستن زنجیرها را فریاد میزنی .
تو جهانی را با فریاد عاشقی غریبانه ات گریانده و با خود همراه کرده ای . در هیاهوی عاشق کشان ، جان عاشقت را در معرض تیرهای بلا گذاشته و یک تنه ، عشق را معنا میکنی . که هستی را جز عشق نمیدانی .
تو با تک تک سلولهای گرسنه ات ، به جانهای جوانی که در سراسر این سرزمین در خاک خفته اند گفتی ادامه میدهی مسیر ناتمام عشق را به جای همه شیدایانی که جانهایشان را در راه آزادی نثار کرده اند . تو برای آزادی " گل " با تبرها جنگیدی . تبرهایی که میخواهند ریشه مردم را از خاک بیرون بیاورند . تو هفتاد روز ، توجه مردم را به بی قانونی هایی که دستگاههای دولتی میکنند جلب کرده ای . با کلمات بریده بریده و نفس تنگی ، اثبات کردی که فعالیتهای مدنی و اجتماعی و صنفی ، هرگز امنیت مردم را بخطر نمیاندازد . بلکه رسواگر اختلاسگرانی است که آبروی تمدنی قدیمی را با پدیده ای زشت به نام گورخوابی ناشی از فقر و جهل ، میریزند .
درودهای بی پایان بر تو ، روزی که زاده شدی ، روزی که مادرت جوانمرگ شد ، و روزی که با صبوری ، لوای آزادی ذاتی را بر دوش کشیدی .
آرش نازنینم !
به عنوان یک مادر ، به تو افتخار میکنم . به حیا و صبر و احساس مسئولیت و مردانگی عمیقی که در قبال گلرخ نشان دادی افتخار میکنم . به استقامت و ایستادگی شکوهمندت افتخار میکنم . میدانم روزی تو را ، ای جوانمرد لاغر اندام که سیرتی همچون کوه یافته ای ، در آغوش مادرانه ام خواهم فشرد . تو که غرور را به مردان این سرزمین بازگرداندی . تو که به زنان این سرزمین میگویی با تکیه بر مردان مرد ، به جای دلهره و اضطراب ، احساس امنیت کنند .
زین پس زنان خواهند گفت : هرزگانی چون مرتضی سربندی که تجاوز و دلهره و درد و مرگ را به یادمان میاورند ، سرنوشتی جز زباله دانهای تاریخ ندارند . چرا که ایران پر خواهد شد از مردانی چون آرش که جانشان را در راه احقاق حق و دفاع از زنان مورد ستم میدهند .
آرشم !
تو در جان جوانمردانی چون خود تکثیر شده ای . مگر بهنام به حمایت از تو لب بر غذا نبسته؟ مگر شیرزاد شیرمرد ، در حمایت از بندیان لب ندوخته ؟ میبینی ؟ تو مرگ را شکست داده ای حتی اگر جانت تاب نیاورد .
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم بقای ما
پ.ن:
از مراسم سالگرد مصطفای شهناز برمیگشتیم که این عکس ها را انداختیم . شهین ، فریدون و من ، همراه آسمان آبی و بیکران شاهد عشق این دو بودیم
از مراسم سالگرد مصطفای شهناز برمیگشتیم که این عکس ها را انداختیم . شهین ، فریدون و من ، همراه آسمان آبی و بیکران شاهد عشق این دو بودیم
نوشته خانم شعله پاکروان برای آرش صادقی