۱۳۹۵ بهمن ۲۴, یکشنبه

ستیغ: به یاد محمدعلی جابرزاده انصاری (برادر قاسم)


ستیغ: به  یاد محمدعلی جابرزاده انصاری (برادر قاسم)
بادی از خاطرات می‌خیزد
یادها را چو برگ می‌ریزد
می دوم من درون پهنه‌ی دشت
پی هر برگ راه و آنچه گذشت
یاد مردی ست روی هر ورقی
از وفا و فدای جان طبقی
دست برداشت برگ خاطره‌یی
خاست ناگاه شور عاطفه‌یی
شعله‌ی شور عشق روشن شد
گفتم این، گاه شعر گفتن شد
رفته یاری که داغ او بر تن
آه پوشد به جای پیراهن
یاد او می‌وزد به تن جون باد
باد، خیزاند آتش فریاد
هر که را بینم از غمش پر خشم
ابر اشکی ست در سواحل چشم
لیک از این اشک چون که می‌جوشد
دل به تن رخت عزم می‌پوشد
می‌دهد یاد او مرا شمشیر
گویدم درس کوه بودن گیر
کوه می‌خواهد این همه توفان
مرد می‌خواهد این‌چنین، ایران
شیر می‌خواهد این‌چنین جنگل
زن میدان عزم و مرد عمل
چون ستیغی ستاده در بر کوه
پیش هر آذرخش، یاور کوه
بادها بس وزیده بر وی سخت
کنده از جای هرچه‌ دار و درخت
لیک بر جای مانده در کولاک
این دلاور ستیغ سرکش پاک
سر کشیده بر آفتاب از ابر
پا فشرده ست در زمینه‌ی صبر
من چو رودی هماره زین پایین
می‌دویدم هماره روی زمین
که نگاهم فتد به پیشانیش
تیغه‌ی برفپوش بورانیش
هر زمان از خلال ابر قطور
دیدمش ایستاده بس پرشور
آن ستیغ، آن حریم کوهستان
زیر شلاق و زخمة توفان
زین سبب نیست باورم که ستیغ
گم شود در هجوم تیرة میغ
باد ها گم شدند و کوه بلند
ماند هم‌چون ستیغی از الوند
از م. شوق24بهمن 95