سيماي آزادي 6 ارديبهشت 94
پروفسور ژان زيگلر، استاد حقوق از سوئيس نايبرئيس کميته مشورتي شوراي حقوقبشر ملل متحد:
... . او (کاظم رجوي)، اولين سفير ايران در اينجا، پس از سرنگوني شاه و آزاد شدن ايران بود، و به سرعت به دلايل معنوي و حقوقبشر از رژيم جديد ايران گسست، زيرا قطعاً او ديکتاتوري تروريست خميني را نميپذيرفت. و از اين لحظه ببعد - که من هم او را در Chemain do veloure شناختم- او تبديل به صداي رساي مقاومت ايران در کميسيون حقوقبشر سازمان ملل که امروز تبديل به شوراي حقوقبشر شده است، گشت، و عملاً يکه و تنها، و فقط با ياري ظرفيت عظيم تحليلي و استعداد ديپلوماتيک خودش و همچنين، بهدليل چيزي که در محيط بينالمللي نقش زيادي دارد، يعني صميميتي که از خود ساطع ميکرد، زيرا گرمابخش بود، و بهطور کامل به حرفهايي که ميزد وفادار بود، به اين دلايل، او نقشي بسيار مهم در کميسيون حقوقبشر سازمان ملل ايفا کرد، و درهر جلسه، اوصداي مقاومت ايران را به گوش نمايندگان رساند. به دفعات بيشمار، سفير ايران در سازمان ملل، تلاش کرد نزد مدير کرسي اروپايي سازمان ملل و دبيرکل کميسيون حقوقبشر، و نزد کميسر عالي حقوقبشر دخالت کند، تا کاظم رجوي را ساکت و حذف کند، ولي هميشه شکست خوردند. زيرا شخصيت کاظم و نيروي اعتقاد راسخ او، صداقت روشنفکرانه کامل او باعث شده بود داراي پرستيژي باشد، که حتي آخوندها، و فرستادههاي رژيم ايران و سفير و رئيس هيأت ايران در ژنو، نميتوانستند کاري عليه او بکنند و نميتوانستند او راساکت کنند. صداي او صدايي بود که داراي نفوذ معنوي زيادي بود. وفکر ميکنم به يمن وجود او، از همان ابتدا و با سرعت زياد، چهره واقعي رژيم ملاها فاش شد و همچنين روشن است که او صداي شهيدان بود. آخوندها اميدوار بودند که بتوانند مقاومت ايران را در سکوت تمام بکشند و له کنند و حذف کنند، کما اينکه همچنانکه ميدانيد، هزاران شهيد را به قتل رساندند، ولي بهدليل کاظم اين کار براي آنها غيرممکن بود. زير اسم هريک از شهدا، توسط او در کميسيون حقوقبشر و دربرابر خبرنگاران و دربرابر کشورهاي جهان اعلام ميشد. البته اين مانع ازجنايات آخوندها،که تا همين امروز هم ادامه دارد نشد، ولي اين به شهدا شأن و جايگاه آنها را داد و قطعاً فداکاري آنها را درخشان تر کرد.
بسيار قبل از اينکه من کاظم را در کميسيون حقوقبشر و در انستيتو، که در آن همکار هم بوديم، بشناسم، او قبل از هر چيز برادر مسعود بود. و زمانيکه کاظم هنوز در اينجا يک دانشجو بود، من به ياد دارم، و بسيار انگيزاننده بود، که چطور زمانيکه مسعود توسط شاه محکوم به مرگ شد، او زمين و زمان را بسيج کرد.
کاظم يک استراتژي بسيار دقيق داشت. او دوست من بود. وزير امور خارجه در آن زمان، که پير گرابر نام داشت، از همان حزب ما بود، يعني حزب سوسياليت. شاه ايران تعطيلات خود را در هتل Soulf reta در سنت موريس ميگذراند. و کاظم با کمک همه دوستان سوسياليستش ترتيبي داد که پير گرابر در سنت موريس در... سوئيس با شاه ملاقات کند، تا از او بخواهد حکم مسعود را تخفيف دهد. فکر ميکنم اين در تاريخچه کنفدراسيون... منحصربهفرد است که يک مشاور فدرال و يک وزير که در آن زمان رئيس کنفدراسيون (رئيسجمهور سوئيس) بود، نزد يک رئيس کشور ديگر برود تا از او خواهان تخفيف حکم مبارزي از يک کشور خارجي بشود. اين سفر پرزيدنت پير گرابر به سنت موريس به نزد شاه، بواسطه شکيبايي و مبارزه و ظرفيت کاظم شکل گرفت که بهطور شبانه روزي با ما تماس ميگرفت، و ميگفت بياييد و به من کمک کنيد، و ما از همه طرف Seiche رئيس کنفدراسيون سوئيس را انجام داديم تا اينکه او قانع شد و با رانندهاش سوار خودروي مرسدس بنز خود شد و به سنت موريس رفت، با شاه صحبت کرد، و به شاه گفت که گوش کنيد، يک نفر هست که به مرگ محکوم شده و او يک رزمنده آزادي است، و برادر يکي از دوستان ما است که يک استاد قديمي دانشگاه در ژنو است و پرستيژ زيادي دارد و نام او کاظم رجوي است. ما به نام سوئيس از شما ميخواهيم اين حکم مرگ را لغو کنيد. و شاه تسليم شد و خوشبختانه مسعود از اعدام نجات پيدا کرد.
ولي اين عميقاً انگيزاننده بود که ببينيم کاظم به يمن درايت خود، و نه اينکه صرفاً از روي برآشفتگي فرياد برآورد و اعتراض کند. او فشار را از همه سو روي رئيس کنفدراسيون سازماندهي کرد، با رئيس کنفدراسيون بحث و جدل کرد، مبارزه مجاهدين را با جزئيات عليه ساواک، و ديکتاتوري شاه، و اينکه هدف مجاهدين چيست را به وي توضيح داد. و در نهايت رئيس کنفدراسيون (رئيسجمهور سوئيس) قانع شد و براي گفتگوي شخصي با شاه ايران به سنت موريس رفت. آنجا بود که من فهميدم کاظم رجوي از چه ساخته شده بود، و نيروي باور نکردني جنبشي که او شکل داد از کجا نشأت ميگرفت. البته از آن نقطه، يک دوستي خللناپذير نسبت به وي متولد شد. او يک ايراني بود که در يک فرهنگ هزاران ساله به دنيا آمده بود و داراي احساسات شاعرانه خارقالعادهاي بود. و براي من، شناخت کاظم رجوي يکي از بزرگترين وقايع زندگيام است.
مرگ وي مانند مرگ يک برادر روي من تأثير گذاشت و خيلي بيش از اينکه مرا غمگين کند، مرا کاملاً نابود کرد. من خودم را به ميزاني مسئول آن ميدانستم، زيرا کاظم بعضاً درباره تهديدهايي که دريافت ميکرد با من صحبت ميکرد. مرگ (در مورد کاظم) کلمه درستي نيست، زيرا حضور تمامعيار او حس ميشود. روشنايي او ما را نوراني ميکند. و هميشه من با قدرداني عميقي نسبت به همه چيزهايي که به من ياد داد به کاظم فکر ميکنم. بهخاطر نمونهاي از شجاعت و آزادگي و مبارزه که به من داد، و بهخاطر همبستگي تمام عيار. وقتي به رزمندگاني که در ليبرتي زنداني هستند، و زندگيشان هر روز در خطر است فکر ميکنم، آن را ادامه مبارزه کاظم ميبينم. فکر ميکنم همه مردم آزاد دنيا قدرداني عميقي به مقاومت ايران مديون هستند، زيرا مبارزهاي که ساکنان زنداني مقاوم ليبرتي پيش ميبرند، مبارزهاي براي تمامي انسانيت است. که نشان ميدهد که انسان نبايد در برابر ترور و در برابر يک رژيم جنايتکار در برابر کينه و بهويژه در برابر سکوت تسليم شود و آن را بپذيرد. بايد سکوت را با مقاومت در هم شکست. هر روزي که با مقاومت ساکنان ليبرتي ميگذرد، آزادي در سراسر جهان تکريم شده و تقويت ميشود. چيزي که ما در بيرون از ليبرتي و در کشورهاي دموکراتيک بايد انجام بدهيم و آن چيزي که ميراثي است که کاظم براي ما بر جاي نهاده است، و فرماني که به ما داده است و بايد آن را پاس بداريم، اين است که براي حفاظت از ليبرتي تلاش کنيم، تا مقاومت ايران بتواند پيشروي کند، و عاديسازي و بيتفاوتي برقرار نشود و هيچکس در کشورهاي دموکراتيک در نهايت اين رژيم وحشتناک ملاها را، که چندين سال است مردم ايران را لگدمال ميکند نپذيرد. قاتلان کاظم در قدرت هستند. اين قابلتحمل نيست و بايد آن را محکوم کرد. نبايد در مبارزه و در همبستگي با زندانيان ليبرتي که هر روز با مقاومت خود به ما و به تمامي دنيا، الگويي براي شرافت انساني ارائه ميکنند، از خود ضعف نشان داد.
ساکنان ليبرتي و کاظم رجوي و تمامي مجاهدين، باعث افتخار انسانيت هستند. ملاها دشمنان انسانيت هستند. کاظم براي مبارزه با آنها از جان خود مايه گذاشت. شهادت کاظم فراموش شده نيست. به ياد داشته باشيد که مبارزه ما، و مبارزه زنان و مردان ساکن زندان ليبرتي، نمونهاي درخشان از مقاومت است، که بهرغم خطري که از جانب حملات مکرر عليه اشرف و ليبرتي متوجه آنهاست، و با بيتفاوتي کامل رخ داد، بهرغم اين واقعيت، آنها با مقاومت خود همچنان نمونهاي درخشان براي ما هستند که تمامي جهان را روشن ميسازد و نشان ميدهد که مردان و زنان آزاد ميتوانند demasquerو مقاومت کنند، و در نهايت، روزي مطمئن هستم در آينده پيروز خواهند بود.
احترام و قدرداني عميق ما متوجه مقاومين ليبرتي و همه مجاهدين است، زيرا آنها افتخار انسانيت هستند.
يکي از چيزهايي که بسيار مرا تحت تأثير قرار ميدهد، نامهنگاريهاي بين کاظم و مسعود است که هرازگاهي و بعضاً بهطور تصادفي به دست من ميرسيد. در اين مکاتبات، نه تنها ميتوان احترام عظيمي از سوي کاظم نسبت به برادرش حس کرد، بلکه همچنين ميتوان محبت عميقي را نيز احساس کرد. اعتماد متقابلي که بلافاصله به چشم من زد. و بين اين دو برادر مشهود بود که بسا بيشتر از يک همکاري و همبستگي سياسي در کار است. عشقي عميق بين آنها وجود داشت. برادري و تفاهم بدون کلام. و ديدن اين دو نفر در کنار هم بسيار زيبا بود. تجسم يک برادري واقعي بود. و من فکر ميکنم مسعود نيروي زيادي به کاظم در مبارزه او ميداد. امروز مسعود بدون کاظم است، ولي من مطمئن هستم که ياد کاظم، و نه فقط براي ما مبارزان معمولي، بلکه براي مسعود نيز نيرو بخش است. چه گوارا هميشه ميگفت انقلابيون شهيد، هرگز نميميرند، زيرا آنها مانند ستارگاني هستند که اگر چه مردهاند، ولي نور آنها همچنان تا قرنها به ما ميتابد.».