نرگس محمدی : نامه ای از زندان زنان حاوی نکاتی مهم و...
نرگس محمدی ترسم روزی است که...
نرگس محمدی با انتشار نامه ای به شرح وضعیت زنان زندانیی می پردازد که پس از پایان دوران بازجویی از سلول های انفرادی به بند منتقل می شوند. او توصیف می کند که لحظه ورود این زنان زندانی به بند « هم شیرین است و هم تلخ. شیرین از این حیث که از سلول و تنهایی رها شدهاند و تلخ از اینکه وارد زندانی دیگر شدهاند.» نرگس محمدی می نویسد: « تنها ظرف یک هفته گذشته چهار ورودی داشتهایم.
خانمهایی که از فعالان سیاسی و عقیدتی نیستند. زنان خانهداری هستند که سرگرم خانهداری و بچهداری بوده و برخی گاهی سری به دنیای مجازی زده، چیزی خوانده، توجهی به مسائل اجتماعی پیرامون نموده و احیاناً چیزی هم نوشته و اظهار نظری هم کردهاند.» و اینک مادرانی هستند که از کودکان شیرخوارشان یا بچه های خیلی کوچکشان جدا افتاده اند. او از زن زندان ای سخن می گوید که تازه وارد بند شده است و یک طفل ۱۸ماهه وشیرخوار و یک کودک ۶ ساله دارد، دو پسری که اینک از مادرشان جدا افتاده اند. و بازجو هم احتمالا برای آنکه بیشتر او را تحت فشار بگذارد به او گفته است که « طفل ۱٨ ماهه» اش بیمار است.
سایر مادران زندانی داستان خود را برای این زندانی جدید الورود تعریف می کنند تا شاید همدردی خود را نثارش کرده باشند؛ « نازنین میگوید، من هم وقتی از گیسو جدا شدم شیرخوار بود. مریم میگوید، سارا فقط ۳ سال داشت و ۷ سال است که جدایی مادر را تاب آورده است. فریبا از ترانه ۱۲ ساله که اکنون مادری ۲۱ساله است و آزیتا از بشیر ۶ ساله و فاطمه از مریم ۹ ساله در زمان جدایی و آمدن به زندان میگویند.»
« خاطرات لحظه جدا شدن مادران از کودکان چون غمی سنگین بر قلب آدمی چنگ میزند.» و نرگس محمدی در نامه اش ادامه می دهد:« میترسم. ترسم از روزی است که ملت به جای آشتی ملی، قهر ملی را بطلبند و به آشتی نه بگویند و دیگر راه بازگشتی نباشد.» و در توصیف زندانی تازه وارد به بند می گوید: « هر بار احکام سنگین خانمها را میشنود، حالش بد میشود و با تأسف دعایی از ته دل برایشان میکند. باورش نمیشود وقتی میگویم مریم اکبری منفرد ۷سال، الهام برمکی ۵سال، زهرا ذهتابچی و رویا صابری ۳سال، فاطمه مثنا ۲و نیم سال است که بدون یک روز مرخصی در زندان هستند و مهوش شهریاری و فریبا کمالآبادی طی ۹ سال گذشته و ریحانه حاج ابراهیم دباغ طی۷ سال گذشته و نسیم باقری طی۳ سال گذشته فقط یک بار مرخصی رفتهاند و هنوز سالها و ماهها حبس پیش رو دارند.»
او نامه اش را اینگونه به پایان می برد:« وقت خاموشی است. رخت خوابش را آماده میکنیم. اتاق یک تخت دوم. لباس راحت میخواهد. با شوخی میگویم: زندان جمهوری اسلامی غیر انتفاعی است و متأسفانه حتی یک ملافه هم نمیدهند. بچهها همت میکنند و بالش، ملافه و چیزهای ناقابل اما ضروری را فراهم میکنیم، شاید پس از شبهای ناآرام و سخت سلول انفرادی و ضجههای دوری از دلبندانش، امشب را دمی بیاساید. چراغ را خاموش میکنیم و به تختهایمان پناه میبریم. تا بر دمیدن صبح امید.»