۱۳۹۶ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

کلیپی در باره مبعث رسول خدا حضرت محمد + یک ترانه زیبا



کلیپی در باره مبعث رسول خدا حضرت محمد  + یک ترانه زیبا

دختران عرب رنگارنگ و زیبا با ترانه ای که تمام صحرا را پر کرده بود به استقبال محمد می آمدند در طرفین مسیری که محمد از آن عبور میکرد برایش ترانه میخواندند، هلهله شادمانی دخترکان به آسمان میرسید دیدار محمد هلهله آنان را به اوج رسانده بود، زمزمه ترانه شان با نسیمی که میوزید همراه میشد و تمام یثرب را پر کرد!
ماه تابان ما بر کوچه باغهای شهر ما هویدا شد، ببینیدش این ماه بر زمین می خرامد و با گامهای بلند به سوی ما می آید، خوش آمدی ای رسول مهربان
طَلَعَ‌البدرعلینا من ثَنیّات‌الوَداع
ماه تابان بر ما از کوچه‌باغهای دروازه مدینه پدیدار شد
‏وَجَبَ‌الشکر عَلینا ما دَعَالله داعٍ
بایستی شکر خدا را در مقابل آن کس که ما را به‌سوی خدا فراخواند به‌جای بیاوریم
‏أنتَ یا مرسَل حَقٍّا جئتَ بالأمرالمطاع
تو ای فرستاده برحق، فرمان خداوند را آورده‌ای
‏جئتَنا تَسعی روَیدًا مَرحَبا یا خَیرَ ساعٍ
به نزد ما آمده‌ای با گامهایی بلند و استوار، خوش آمده‌ای ای بهترین کوشنده
‏یا نَبیٍّا من ضیاه أَشرَقَت کلّ‌البقاع
ای پیامبری که از پرتو نورت تمامی سرزمینها روشن شده است.
دراسناد تاریخی آمده که دختران مدینه با این آواز، به‌پیشواز محمد رفتند، در عصری که دخترکان را زنده در گور میکردند او رسولی بود که به دختران ارج می نهید و فاطمه دختر کوچکش را همواره با خود داشت و به او بسیار احترام میکرد.
زنان و دختران مدینه هلهله میکردند و برای پیامبری که برایشان زندگی آورده بود، آواز میخواندند و محمد دستارش را به دختران هدیه داد!
محمد زمانی به مدینه وارد شد که آنان نزدیک به یکصد سال جنگ بین دو قبیله اصلی شهر یعنی قبایل خزرج و اوس را تجربه میکردند،
و حال زمان آن بود که دو قبیله تشنه به‌خون، رهایی خود را در پرتو پیام «توحید» و «برادری» تجربه کنند! و چنین شد یثرب پر از جنگ و خون به شهری پر از صلح و عدل بدل شد که نام یثرب به مدینه النبی (شهر پیامبر) تغییر نام داد. چه شهری شهر محمد رسول خدا
مردم محمد را دوست میداشتند او شبانی بود، بنی‌هاشم با‌همه اعتبار و خوش‌نامی، ثروتمند نبودند. محمد چوپانی ‌را در سالهای کودکی و در قبیله «حلیمه» تجربه کرده بود، زیرا با برادران‌هم‌شیر، برای چرانیدن رمه کوچکشان به‌صحرا می‌رفت. تأثیر زندگی شبانی بر‌روحیات محمد(ص)، مهربانی و شکیبایی بود و همواره به‌همین فضایل شناخته می‌شد. در ۱۳سالگی به‌عنوان کارگری ساده همراه عمویش ابوطالب با کاروان مکیان عزم شام کرد.
فقط ۱۴-۱۵سال داشت که پایش به‌جنگ «فجّار» کشیده شد یعنی «جنگ تجاوز‌کاران». در این جنگ، محمد(ص) روزگار غرقه در سیاهی و تاریکی عرب جاهلیت را به‌چشمان خود مشاهده کرد که چگونه بی‌گناهان ناگزیر به‌جنگیدن به‌نفع جانیان ‌می‌شوند، چرا‌که اگر جانیان قبیله هم‌پیمان را پاس ندارند، فردا خود در‌برابر تعدی و غارت تنها می‌مانند. چنین سابقه تلخی در میان بود که محمد(ص) هنگامی‌که تنها بیست‌سال داشت، به‌هدف حمایت از ستم‌دیدگان، پیمانی با برخی جوانمردان مکه بست. نام این پیمان «حلف‌الفضول» بود. محمد(ص) این پیمان را چنان بزرگ می‌داشت که در اوج شوکت اسلام، می‌فرمود: «اگر همین‌امروز با چنان پیمانی مواجه شوم، ‌آن‌را‌ بر‌تمامی «نعمتهای سرخ و زرد» دنیا ترجیح خواهم داد».
چنین بود که محمد‌(ص) از‌همان نو‌جوانی با‌ جور و فسادی که در مکه می‌گذشت، فاصله گرفت. و باآن‌که امّی بوده و به‌مدرسه‌یی پای ننهاده بود، هرگز مغلوب محیط مکه و بت‌پرستی نشد و از جوانان مکه و آلودگیهایشان، مطلقاً دور بود. او به‌عکس، اغلب به‌خلوت کوه روانه می‌شد، کاری که کم‌کم به‌رسم ثابتی تبدیل شد و هر‌ساله چند‌ماه را، به‌خصوص ماه رمضان، به‌دور از مکه و د‌ر غار «حرا» به‌عبادت خداوند سر‌می‌کرد.
چنین بود که او در عنفوان جوانی به‌درستکاری و امانت، شهره زمانه شد و مردم او را «محمد امین» می‌خواندند. آوازه‌یی که در مکه سوداگران، برای جوانی کم‌سن‌و‌سال و فقیر، بسی شگفت‌انگیز است چرا‌که مکه جاهلیت، سر‌آمد زشتیهای سوداگری، برده‌داری و تجارت فحشاء در سراسر شبه‌جزیره بود.
نام نیک محمد(ص) در ۲۵-۲۰سالگی، چنان طنینی داشت که وقتی ابوطالب، کار‌کردن دردستگاه بازرگانی خدیجه را به‌وی توصیه می‌کند، پیش‌از تصمیم و پاسخ محمد(ص)، خدیجه ثروتمند و سوداگر که از این گفتگوی خصوصی خبردار شده بود، بی‌درنگ پیکی را نزد او می‌فرستد و پیغام می‌دهد که: خدیجه، شیفته راستگویی و امانت‌داری محمد است و اگر او بپذیرد، به‌او کار‌مزدی دو‌برابر معمول می‌پردازد.
یتیم امین، پیشنهاد را پذیرفت و آماده سفر تجاری به‌مقصد شام شد و به‌پشنهاد خدیجه، بنده‌یی به‌نام «میسرة » را برای خدمت و فرمانبرداری همراه برداشت و با سودی سرشار، از این‌کار و سفر برگشت. میسره‌ نکات مهم و معجزه‌آسایی از شگفتیهای محمد(ص) را برای بانوی بازرگان باز‌گفت. خدیجه چنان شیفته این فضیلتها شد که اندکی بعد شخصاً و با‌صراحت به‌محمد(ص) اظهار داشت: «با شرافت، عزت و امانتی که در تو هست، احترم مرا بر‌انگیخته‌ای و مایلم به‌ازدواج با من راضی باشی». این‌چنین، محمد(ص) در ۲۵سالگی با خدیجه، زنی ۴۰ساله و دارای چندین فرزند، ازدواج می‌کند، ازدواج با زنی که گوهری پاک داشت و عاشق فضیلت و امانت مردی فقیر شده بود. پس‌از ازدواج، محمد(ص) عملاً صاحب‌اختیار اموال خدیجه شد و نیازمندان را چنان می‌نواخت که بخششهای او نقل محافل شده بود، اما دیگر در سفرهای سوداگری مشاهده نمی‌شد، چرا‌که سودای بس‌بزرگی مشغولش می‌داشت.
در سال ۳۵عام‌الفیل، ۵سال پیش‌ازآغاز اسلام، نزاع مکیان بر‌سرنصب «حجر‌الاسود»، رکن طواف کعبه، در‌گرفت که می‌رفت به‌جنگ و خونریزی بینجامد. شاخه‌های قریش، هرکدام برای این افتخار، دستها را به‌قبضه‌های شمشیر می‌فشردند. اما وقتی محمد(ص) وارد شد، غریو شادی برخاست که داوری به‌ «محمد امین(ص) » سپرده می‌شود. موضوع را با «امین» در میان گذاشتند، او لختی اندیشید و سپس چنین رأی داد: جامه‌یی بیاورید تا همگی شریک باشید. دستور داد تا «حجر‌الاسود» را میان جامه نهادند و گفت نماینده‌یی از هر‌قبیله اطراف جامه را بگیرند تا «حجر‌الاسود» را همگان به‌محل نصبش برده‌باشند. آن‌گاه خود به‌صفت نمایندگی از آنان، سنگ مقدس را در‌جای معین نصب کرد و فتنه‌یی را خاموش کرد که می‌رفت خون به‌پا کند.
مردم قصه هایی از محمد میدانستند که این یکی از آنان بود
@bahareazady  ، خبر های ما را در توئیتر دنبال کنید