بحث فلسفه شعائر سخنرانی سردار شهید خلق موسی خیابانی در مسجد دانشگاه تهران رمضان 1358
مقدمه:
بحث فلسفه شعائر، در رمضان 1358 توسط سردار شهید خلق موسی خیابانی، طی 6 شب در دانشگاه تهران برگزار شد. سپس، آن سخنرانی از گفتار به نوشتار تبدیل شده، در کتابی با همان نام «فلسفه شعائر». منتشر شد. در این مجموعه، متن پیاده شده این بحث از نظرتان میگذرد.
بسم الله ارحمن الرحیم
«ومن یعظّم شعائر اللّه فإنّها من تقوی القلوب»
و هر کس که شعائر خدا را گرامی بدارد، این نشانه تقوای دلها است.
خواهران و برادران گرامی، پیش از هر چیز به حضورتان سلام عرض میکنم و امیدوارم که همهمان بتوانیم این ماه را، با توفیق و به مبارکی به پایان برسانیم.
...
بحث شعائر یکی از مباحثی است که ما در درون سازمان، آن را به اعضای سازمان آموزش میدهیم. یعنی کلیه اعضای سازمان این بحث را آموزش میبینند و اصطلاحاً و به اختصار به بحث «شعائر» معروف شده است. اگر بخواهیم برایش اسم کاملی بگذاریم، بایستی بگوئیم: «فلسفه شعائر مذهبی». همانطور که از عنوان بحث پیداست منظور از آن این است که این شعائر مذهبی که ما آن را بهجا میآوریم چه فلسفهای دارد؟ برای چیست؟ و چه مسائلی را از ما حل میکند؟ البته بعداً عرض خواهم کرد که منظور از شعائر مذهبی چیست. یعنی ما به چه چیزی «شعائر مذهبی» اطلاق میکنیم.
بهتر است اول موضوعات و برنامه صحبت را برایتان بگویم، یعنی اینکه در این بحث ما از چه مطالبی صحبت خواهیم کرد. البته خطوط کلی بحث را عنوان میکنم، تا بیشتر ذهنتان در جهت مطالب که مطرح خواهد شد آماده کند.
در ابتدا مختصری درباره ضرورت این بحث صحبت خواهیم کرد.
به دنبال آن صحبت مختصری خواهیم داشت درباره «تبیین جهان»، یا پاسخ به «مسأله وجود» از دیدگاه توحید. بهطور خلاصه اشاره به اینکه «مسأله تکامل» و «مسأله وجود» از دیدگاه ما چگونه تفسیر و تبیین میشود؟
سپس بحث کوتاهی خواهیم داشت پیرامون مسأله «انسان».
آنگاه بعد بهطور مشخص به مسأله «شعائر» میپردازیم. یعنی مسأله شعائر را در رابطه با مسأله انسان مورد بحث قرار خواهیم داد.
بحث شعائر را از 2 جنبه بررسی خواهیم کرد:
از نظر انسان شناسی، بعنی ضرورت شعائر در رابطه با ویژگیهای عالی انسان
از نظر کارکردهای اجتماعی
در آخرین قسمت هم بحثی خواهیم داشت در مورد نماز و روزه، بهعنوان مصادیقی بسیار مشخص و مهم از شعائر مذهبی، در تفکر و مکتب اسلام.
این خطوط کلی بحث.
اما ضرورت بحث: یعنی اینکه این بحث به چه دردی میخورد؟ چه فایدهای برایمان دارد؟ چرا این همه وقتمان را صرف آن میکنیم؟ خواه در درون سازمان، خواه در جاهای دیگر.
اول اینکه همه ما که اینجا هستیم به یک سری شعائر ملزم بوده و به آن عمل میکنیم. که اینها شعائر مذهبی هستند، یعنی ما به اقتضای ایمان مذهبیمان، به اقتضای اعتقادات مذهبیمان، به این شعائر عمل میکنیم. کارهای هستند که در محیط ما معمول هستند. مثلاً در محیطی که ما در آن به دنیا آمدیم، تربیت شدیم و با آن خو گرفتیم، این مراسم جاری بوده است. از اینرو، ما هم همانند پدران و مادرانمان آنها را بهجا میآوریم. ما در خانوادههای مذهبی و معتقد به مبانی و اعتقادات اسلامی به دنیا آمدهایم که در بیشتر این خانوادهها به آداب و شعائر مذهبی توجه میشود. ما در این محیطها تربیت شدهایم. کم و بیش آگاهیهایی کسب کردهایم. نماز خوانده و روزه گرفتهایم. اما این کافی نیست. زیرا اولاً باید توجه داشته باشیم که از وضع و برقراری این شعائر، یک سری آثار و نتایج مورد نظر بوده است. یعنی واضع مکتب، وقتی این شعائر را وضع کرده منظوری داشته است. به عبارت دیگر اینها باید اثراتی داشته باشند، یعنی آثاری بر آنها مترتب باشد. این آثار وقتی میتواند ظاهر شود و ما وقتی میتوانیم از این آثار برخوردار شویم، که نسبت به فلسفه این شعائری که انجام میدهیم آگاه شویم.
اگر ما هر کاری را که انجام میدهیم از جمله شعائر، به فلسفه آن آگاه نباشیم، طبعاً از نتایج آن بهطور کامل برخوردار نخواهیم شد. پس در ابتدا بهخاطر برخورداری از آثار و نتایج شعائر، لازم است که به فلسفه آن آگاه شویم. دوم، برای اینکه اعتقاداتمان مبانی استوار و محکمی داشته باشد، یا بهخاطر استحکام در اعتقادات و مواضع ایدئولوژیکی خودمان، باید به عناصر تشکیل دهنده این ایدئولوژی و به فلسفه آنها آشنا شویم. شاید همه مردم احتیاج زیادی نداشته باشند که نسبت به اعتقاداتشان و نسبت به فلسفه اعمالشان آگاهیهای عمیقی کسب کنند.
اما روز به روز اوضاع تغییر میکند، انسان و جامعه پیشرفت میکنند. روز به روز مسائلی مطرح میشود که ضرورت آگاهی را بالا میبرد. فرض کنید مثلاً اگر یک سده پیش، صد سال پیش، افراد کمتر در معرض تزلزل و تردید اعتقادی قرار داشتند، الآن این موارد خیلی زیاد است، چرا؟ چون جامعه پیشرفت کرده. برای اینکه اعتقادات، ایدئولوژیها و مکاتب فکری زیادی به وجود آمده و شکل گرفته است. ارتباطات بسیار گسترده شده، رسانهها، رادیو، تلویزیون، کتاب و مطبوعات تا حدود زیادی افراد را در جریان مسائل قرار میدهند. به عبارتی میتوانیم بگویم یک نوع «تهاجم ایدئولوژیک» وجود دارد که افراد در معرضشان قرار میگیرند.
شاید شما هم با موارد و نمونههایی برخورد کرده باشید، که مثلاً ایراد میگیرند برای چه شما نماز میخوانید؟ این نماز یعنی چه؟ بلند میشوید، میایستید، راست میشوید، خم میشوید، یک چیزهای میگویید، خوب اینها به چه درد میخورد؟ این یک چیز ایدهآلیستی است. به هر حال از این موارد پیش میآید. البته لزومی ندارد که یک نفر حتماً این مطلب را به شما بگوید. شاید شما آن را توی کتابها بخوانید. کتابهایی هستند که در دسترس همه قرار دارند، که اعتقادات خاص و ویژهیی را تبلیغ میکنند. در این دنیا، هر دستهای، هر گروهی، هر مکتبی خودش را تبلیغ میکند. میخواهد خودش را پیش ببرد. این امر بهویژه در محیطهای روشنفکری و برای عناصر روشنفکر، بسیار محسوس است. اینها بیشتر در معرض این تهاجمات، ولو تهاجمات خاموش قرار دارند. البته خود انسان هم در جریان رشد فکریش، خودش را مورد پرسش قرار میدهد. اعمال خودش را مورد سؤال قرار میدهد که من چرا این کار را میکنم؟ چه علتی دارد؟ اصلاً تا کنون چرا این کار را میکردم؟ به کدام علت؟ یعنی با رشد فکری، با پیشرفت دانش و آگاهی، انسان خودش هم، خودش را مورد پرسش قرار میدهد. بهویژه که عصر ما، چنانکه میگویند عصر کبیر آگاهی است. دانش پیشرفت کرده، وسائل ارتباط جمعی پیشرفت کردهاند. همه اینها باعث میشود که ما خواه از جانب خودمان و خواه از جانب دیگران در معرض این قبیل پرسشها قرار بگیریم.
از این مجرا، یعنی از مجرای شعائر، شاید حتی پایههای اعتقادات ما مورد تردید قرار بگیرد. یعنی وقتی ما پاسخی برای اینکه چرا این شعائر را به جا میآوریم، نداشته باشیم، اساس اعتقاداتمان را هم مورد تردید قرار میدهیم. برای نمونه، ما به خدا اعتقاد داریم. به قیامت اعتقاد داریم، بر اساس این اعتقادات است که ما نماز میخوانیم، روزه میگیریم. وقتی پاسخ قانع کنندهای برای نماز یا روزهمان نداشته باشیم، خودبخود آن مبانی اعتقادی هم مورد شک قرار خواهد گرفت که نکند آنها هم بیدلیل باشد! نکند آنها هم یک سری باورهای ایدهآلیستی است و هیچ مبنای عینی و واقعی در جهان ندارد. بدین ترتیب در آنجا متزلزل میشویم و این باعث میشود که در نهایت مبانی اعتقادی خود را از دست بدهیم. حالا اینکه چه چیزی جای آن را بگیرد معلوم نیست. یا اصلاً چیزی جایگزین اعتقادات قبلیمان بشود یا نه؟ یا اینکه بهطور کلی چه تأثیری روی ما داشته باشد؟ خوب اینها مجموعه دلایلی است که ایجاب میکند، ما به فلسفه شعائر آگاه شویم، تا هم از آثار و نتایج این شعائر برخوردار گردیم و هم اینکه در سیستم اعتقادی خودمان راسختر گردیم. این ضرورت بحث است. این دلایل ایجاب میکند که ما این بحث را داشته باشیم.
اما نکته دیگر اینکه شعائر صرفاً به پیروان مکتب اسلام اختصاص ندارد. همانطوریکه عرض کردم، تمام ادیان شعائری برای خودشان داشته و دارند. حتی اشاره کردم مکاتب غیردینی هم یک سری آداب و رسوم، که همان کارکرد شعائر را دارد وضع میکنند. همینطور شعائر مذهبی پیشینه طولانی در تاریخ انسان دارد. در واقع میتوانیم بگوییم قدمت شعائر، به قدمت انسان است. یعنی ما وقتی تاریخ انسان را مطالعه میکنیم، از همان ابتدا که با انسان، یا بهاصطلاح انسان امروزی، با انسان متفکر سر و کار داریم، با شعائر نیز برخورد میکنیم. البته میدانید که مضمون کلی شعائر همان «مسأله پرستش» است.
نگاهی به روند تکامل
حال ببینم این بحث وجود، تکامل یا «تبیین جهان» چیست؟ از اینجا آغاز کنیم که خود جهان چیست؟ به محیط اطراف خودمان نگاه کنیم، جهان یعنی همین پدیدههای گسترده شده و متنوعی که میبینیم. کوه، آسمان، افلاک، کهکشان، جنگل، انسان، جامعه و... ؛ جهان مجموعه همین پدیدههاست. البته اینها پدیدههای دیده شدنی هستند. وقتی ما محیط پیرامون خودمان را نگاه میکنیم، در آن چه چیز میبینیم؟ امسال ماه رمضان ما اینجا دور هم نشستهایم. پارسال در این موقع در کجا بودیم؟ آیا امکان داشت ما چنین جلسهای در دانشگاه داشته باشیم؟ نه من زندان بودم، شما هم شاید بعضیها در زندان بودید. چه مسائلی در جامعه ما بود؟ یادتان هست؟ تظاهرات، اعتصابات، مبارزات؛ حتماً تظاهرات عید فطر پارسال را به یاد دارید. از پارسال تا امسال اوضاع چقدر فرق کرده است؟ شاید هر کدام از شما کسانی را میشناختید که الآن در بین ما نیستند. در این مبارزه آنها شهید شدند. در این مدت در جامعه ما، یک رژیم، یک نظام اجتماعی منحط (رژیم شاهنشاهی) مدفون شده و رژیم دیگری جای آن نشسته است.
خوب میبینید که هنوز هم تغییر و حرکت ادامه دارد. جامعه را در نظر بگیرید: گروهها و دستجات مختلف، افراد متفاوت، راههای گوناگون... در هر زمینهای که نگاه کنید میبینید چقدر تغییر و پیشرفت وجود دارد. برای نمونه در زمینه تکنولوژی: مثلاً ماشینهایی که الآن وجود دارند، آیا 10سال پیش هم وجود داشتند؟ نه! به فرهنگ و مسائل فرهنگی نگاه کنید! آیا پیشرفتهای فرهنگی که امروز وجود دارند، 10سال پیش هم در چنین ابعادی وجود داشتند؟ نه، خیلی چیزها تازگی دارند. مسلماً یک روزی بود که هیچ کدام از ما وجود نداشتیم. مثلاً 60سال پیش (که فکر میکنم 60سال زیاد است چون اینجا معمولاً همه جوان هستیم) و یا حتی 40سال پیش، بیشتر ما نبودیم. شما اگر توی خانه آلبوم عکس دارید میتوانید عکسهایتان را کنار هم ردیف کنید. این تصاویر به خوبی تغییرات شما را در این مدت نشان میدهند (البته این تغییرات فقط جنبه ظاهری دارد).
از جامعه بروید طبیعت را نگاه کنید. آنجا هم نظیر همین چیزها وجود دارد. خواه در اجتماع، خواه در طبیعت شاهد تغییر، دگرگونی و حرکت مستمر هستیم. چیزهای بهوجود میآیند، چیزهای از بین میروند. یک روزی ما نبودیم یک روزی پدران ما هم نبودند. همینطور برویم به عقب. روزی بود که اصلاً در روی زمین انسان وجود نداشت. همینطور عقب برویم، به روزی میرسیم که اصلاً هیچ موجود زندهای وجود نداشت. این کره زمین ما بود، ولی هیچ موجود زندهای در آن نبود. یک روزی کره زمین هم نبود، منظومه شمسی ما هم وجود نداشت. شاید 7 - 8 میلیارد سال پیش از منظومه شمسی خبری نبود. عمر زمین را بیش از چهار میلیارد سال تخمین میزنند (به شیوههای علمی). یک روزی از کره زمین خبری نبود باز هم عقبتر برویم، یک روزی کهکشان منظومه شمسی هم وجود نداشت، کهکشانهای دیگری هم نبودند. میرسیم به کجا؟ فرض کنید. میرسیم به حدود 14 میلیارد سال پیش. اسمش را بگذاریم آغاز جهان (شاید تعبیر درستی نباشد). میبینم که چطور چیزهای بهوجود میآیند. علم و دانش هم این را برای ما روشن کرده است که چه پدیدههایی، کی و کجا نبودند، و کی و کجا بهوجود آمدند. ما هم میبینیم که چگونه پدیدههایی دارند از بین میروند. الآن برای نمونه در آسمانها، در کهکشانها و در افلاک، ما شاهد زوال و تلاشی ستارگان هستیم. شاید ستارههای دیگری نیز بهوجود میآیند. خوب میرسیم به حدود 14میلیارد سال پیش. چی بود؟ «آغاز».
آن نقطه، از نقطهنظر علمی هنوز ناشناخته است. روشن نیست آنجا چه بوده. گفتیم نه ستارهها بودند، نه کهکشانها بودند، نه عناصر شیمی بودند. الآن حدود صد و چند عنصر شیمی کشف شده، که تشکیل دهنده ساختمان تمام جهان هستند. پدیدههای مادی را اینها میسازند. اینها هم نبودند. در آن نقطه چه بود؟ البته فرضیات مختلفی هست. مثلاً به تعبیری میگویند ماده بیشکل اولیه بوده، یا اینکه در این بررسی به جایی میرسیم که ممکن است در وضعیتی، اصلاً زمانی و مکانی هم وجود نداشته است. این برای ذهن ما کمی سنگین است که تصور کنیم یک روزی بود که اصلاً روزی نبود، زمانی نبود، مکانی نبود. قبلاً اینطور تصور میشد که زمان و مکان مطلق است و بهطور مستقل وجود دارد و ماده در ظرف زمان و مکان وجود دارد. یعنی زمان و مکان ظرف ماده است؛ ولی تئوری نسبیت ثابت کرد که زمان و مکان از ویژگیهای ماده است. یعنی اینکه اصلاً پیش از اینکه ماده بهوجود بیاید، زمان و مکانی در کار نبوده. در نهجالبلاغه، حضرت علی (ع) تعبیر جالبی دارد. علی (ع) اشاره میکند به تلاشی جهان؛ وقتی هم صحبت از خدا میکند میگوید: «روزی که همه چیز، تمام جهان، هر آنچه که هست از بین میرود ولی خدای لایزال باقی است». در تعبیر دیگری هم که دارد میفرماید: «وقتی که زمان ناپدید شود». یعنی زمان هم دیگر وجود نداشته باشد.
صحبت از آغاز جهان بود. منظور این است که حدود 14 میلیارد سال پیش جهان چگونه است؟ در این زمینه تعبیرهای مختلفی وجود دارد. مثلاً فرض کنید ابر اولیهای بود تشکیل شده از عنصر هیدروژن. (مجموعهای از پروتونها که هسته هیدروژن است)، ساکن و آرام، قسمتی از فضا را اشغال کرده بود. البته دقیقاً معلوم نیست اینطور باشد. فرضیه است. ناگهان اتفاقی میافتد. این ابر اولیه شروع میکند به حرکت کردن، به شکافته شدن. آن بیشکلی اولیه از بین میرود. باز در نهجالبلاغه خطبه اول اشارات و تعابیر بسیار جالبی درباره تکوین جهان دارد، که چگونه جهان شکل گرفت. خب، حرکت آغاز شد: در حدود 14 میلیارد سال پیش چیزهای شروع به شکل گرفتن کردند، مثلاً پارههایی از آن ابر اولیه کنده شدند و در اطراف و اکناف شروع کردند به انتشار و پخش شدن. میلیاردها سال گذشت، در این جریان عناصر شیمی پدید آمدند. کهکشانها شکل گرفت، ستارگان پدید آمد، منظومهها ساخته شد. کهکشانی که منظومه شمسی در آن قرار دارد، کهکشان کوچکی است. در شبهای هوا صاف، وقتی از بالای کوه آسمان را نگاه کنید، انبوهی ستارههای ریز و سفید رنگی را در کنار هم میبینید؛ به این مجموعه میگویند کهکشان راه کعبه، کهکشان راه شیری، کهکشانی که منظومه شمسی ما هم جزیی از آن است. تا کنون پانصد میلیون کهکشان در افق دید تلسکوپها دیده شده است. هر کدام از کهکشانها شاید هزارها و یا حتی میلیونها منظومه یا ستاره را در بر میگیرند.
در ادامه تکوین جهان، در نقطهای منظومه شمسی پدید آمد و در مرحلهای از شکلگیری منظومه شمسی کره کوچکی به نام زمین شکل گرفت. همین زمین خودمان که در دنیای بیکران کهکشانها، قطرهای است در برابر دریا. باز جریان خلقت و تکوین کائنات پیش میرود. بنا بر فرضیهای زمین اول کرهای بود داغ و آتشین، که با سرعت سرسام آوری به دور خودش و به دور خورشید میچرخید. ابتدا آبی نبود. به مرور ابرها در آسمان و زمین پدید آمدند. چطور؟ داستان کاملش در کتابهای مربوط به تکامل نوشته شده است. بسیار داستان شیرینی هم هست، حتماً بخوانید. ابرها پدید آمدند. بارانهای سیلآسا شروع کردند به ریزش بر روی زمین. ولی هنوز به زمین نرسیده در همان فضا تبخیر میشدند و به آسمان بر میگشتند. ولی خوب اینها فضای اطراف زمین را به تدریج خنک کردند. آرام آرام پوسته زمین خشک شد و آبها توانستند در روی زمین جاری شوند، گودالها را پر کنند و دریاها و اقیانوسها را پدید آورند. زمین پوسته سرد و خاموشی پیدا کرد. اما هنوز از حیات خبری نبود، از زندگی خبری نبود، همه چیز مرده بود، ولی پیشرفت و دگرگونی ادامه داشت. خلقت ادامه داشت. پدیدههای نو مرتباً زاده میشدند، مواد آلی پدید میآمدند؛ در حالیکه روزی مواد آلی وجود نداشت، فقط مواد معدنی در روی زمین وجود داشت. با پیدایش مواد آلی زمینه تکوین حیات پدید میآمد. بدین ترتیب نخستین جرثومههای حیاتی بر روزی زمین بهوجود آمد. چطور؟ کجا؟ امروز بهلحاظ علمی تا حدود زیادی توضیح داده شده است. آغاز حیات به 2 میلیارد سال پیش بر میگردد.
خب، پدیدههای حیاتی بهوجود میآیند. از پستترین گیاهان تا انسان. اول جهان گیاهان پدید آمد. بعد نوبت به دنیای حیوانات رسید. حیوانات هم یکباره بهوجود نیامدند، به تدریج در طول جریان تکامل بهوجود آمدند. از خزندگان و پرندگان تا پستانداران. در پایان این خط، انسان پدید آمد.
این خود داستانی طولانی دارد که در بحث انسان اشارهیی به آن خواهیم کرد. ضمن صدها هزار سال، انسان اشکال ابتدایی و اولیه را طی کرد تا شکل بگیرد، ساخته شود، پرداخته شود، تا بشود انسان امروزی. از تاریخ ظهور انسان امروزی بیش از 15 تا 20هزار سال نگذشته است. جوامع انسانی و اجتماعات انسانی پدید آمدند؛ البته در اشکال ابتدایی و اولیه. جوامعی که بعدها رشد کردند و اشکال جدید به خود گرفتند. حال انسان شروع به تسخیر جهان کرد. ابزار ساخت، جهان را شناخت و در تمامی زمینهها شروع به پیشرفت کرد. تاریخ انسان را میشود مطالعه کرد. تاریخ جوامع انسانی را میشود مطالعه کرد که چه سیری داشته، و چه دگرگونیهایی را پشت سر گذاشته، تا اینکه به نقطه فعلی رسیده است. تاریخ انسان مشحون از جنگ و جدالها، از فرعونها و نمرودها، و متقابلاً ابراهیم ها و محمدها است. پیشرفت را در هر زمینه میشود دید.
به این جریان، از آن آغاز تا به امروز، جریان تکامل میگویند. جریانی که مسلماً به پایان هم نرسیده است و ادامه خواهد داشت. مسلماً یک روزی آفتاب تیره خواهد شد؛ این شاید در 100سال، 200سال پیش امر غریبی بود، قابل باور نبود؛ ولی امروز کاملاً روشن است و از نظر علمی هم قابل پیشبینیست. مانند آن را در کهکشانها زیاد میبینیم. «اذا الشمس کورت». ببینید قرآن در 14 سده پیش اینها را تصویر کرده، «اذا النجوم انکدرت»... «اذا السماء انشقت»... «آفتاب در هم پیچیده میشود، ستارگان تیره میشوند و آسمان شکافته میشود». به تعبیرهای مختلف و در موارد متعدد، وضعیتی که بهوجود خواهد آمد در قرآن تصویر شده است.
گفتیم این جریان را میگویند جریان تکامل. چنین جریانی طبعاً دارای ویژگیها و قواعدی است. این قواعد و خصوصیات در کتبی که در زمینه تکامل نوشته شده، بیان گردیده است.
از روند تکامل، چه نتایجی میتوان گرفت؟
سپس سردار خیابانی، وارد بحث و بررسی کوتاه تاریخچه تکامل و قواعد آن میشود و این حرکت 14میلیارد ساله و رو به پیش را از ابر اولیه تا فاز تکامل معدنی، فاز تکامل زیستی، و ظهور انسان و تکامل اجتماعی را به اختصار بازگو میکند و در بررسی این حرکت شکوهمند و رو به کمال، به چند پرسش پایهیی میرسد. از جمله:
- ... آیا مرحله تکامل اجتماعی انسان تا بینهایت ادامه خواهد داشت؟ و چیزی بعد از آن پدید نخواهد آمد؟
اینطور نیست، حتماً فاز دیگری وجود خواهد داشت. چطور؟ ما نمیدانیم و نمیتوانیم هم بدانیم...
- ... تکامل یک جریان پیچیده شوند است. اینجا هم میتوانیم سؤال کنیم که تا کجا؟ تا کی؟ نهایت این پیچیدگی چیست؟.
- ... جریان تکامل جریانی است یک جهته و برگشتناپذیر، پس بنابراین آیا نبایستی این جریان یک جهته، به سمت هدف و مقصد خاصی در حرکت باشد؟ یا در حقیقت به سمت آن، جهت گرفته باشد؟.
- ... با توجه به اینکه جریان تکامل شتابدار است، آیا برای جریانی که هر دم بر سرعتش افزوده میشود (انگار که به سمت مرکز جاذبهای در حرکت است)، مرکز جاذبهای، معشوقی، هدف و مقصدی وجود دارد یا نه؟.
سردار خیابانی، سپس نتیجه میگیرد:
«... در دنیای خارج از ذهن، در جهان عینی و مادی، همه چیز در حال تغییر و حرکت است. این تغییرات در کل، تغییراتی تکاملی هستند و جهان در مجموع به سمت هدف و جهت مشخصی در حال حرکت است. انسان هم از این قاعده مستثنی نیست. یعنی انسان هم تغییر میکند، تحول مییابد و به سمت کمال ره میسپارد. اما این تغییرات و تحولات در رابطه با انسان آگاهانه و آزادانه است.
حال نکتهیی که مطرح میشود این است که آیا معیاری برای تکاملی بودن یا نبودن این تغییر و تحولات وجود دارد؟ فرض کنید نشستهایم به حسابرسی از خودمان، شبهای ماه رمضان هم هست (ماه حسابرسی از خود). اینقدر از انتقاد و انتقاد از خود صحبت میکنیم. حسابرسی. به قول امام علی (ع) : «من حاسب نفسه ربح»، «کسی که از خودش حساب بکشد، سود میبرد» (اعمال و حرکات خودش را زیر ذرهبین بیاورد)، «و من غفل عنها خسر»، «کسی که از خود غافل شود، یعنی خودش را ول بکند، زیان کار است، بازنده است».
با همین معیارها میتوانیم بسنجیم، که آیا حرکتی که ما میکنیم یک حرکت تکاملی و رو به بالاست، یا خدای نکرده رو به پائین؟
... یعنی اینکه حرکتمان بایستی جهتدار باشد، آن هم جهت مشخص و معینی که همان سمت یگانه حاکم بر آفرینش است (سبیل الله). در مراحل مشخص نبایستی بیش از اندازه درنگ و توقف کنیم. یک مرحله معین از حرکتمان نبایستی نامحدود شود. در جریان تکامل فازها و مراحل تکاملی محدودند، حرکت ما نیز بایستی چنین باشد. در غیراین صورت همانطور که روشن است، حرکتمان حرکت تکاملی نخواهد بود. در مسیر حرکت و تحول بایستی پیچیده شویم، یعنی اینکه بررسی کنیم که آیا ذهنمان، اندیشهمان، اعتقادمان، ارتقاء پیدا کرده است یا نه؟ در نهایت سرعت تغییر و تحولمان است. بررسی اینکه آیا با سرعتی ثابت حرکت میکنیم، یا اینکه هر دم بر سرعتمان افزوده میشود. یعنی اینکه احساس میکنیم هر قدم که جلو میرویم نسبت به گامهای قبلی سریعتر حرکت میکنیم. در غیراین صورت حرکتی تکاملی نخواهیم داشت.
البته روشن است که این معیارها کلی و عام هستند و بایستی در هر شرایطی تحلیل مشخصی از شرایط، معیارهای عملی را مشخص نمود و از راه انطباق و هماهنگی با آنها، به تغییرات سمت و جهتی تکاملی داد».
آنگاه سردار خیابانی، در ادامه وارد بحث جوهر تکامل میشود.
انطباق، جوهر تکامل - سردار شهید خلق، موسی خیابانی
:
فلسفه شعائر- قسمت پنجم: انطباق، جوهر تکامل - سردار شهید خلق، موسی خیابانی
فلسفه شعائر- قسمت پنجم: انطباق، جوهر تکامل - سردار شهید خلق، موسی خیابانی
انطباق، جوهر تکامل
... تا کنون جریان تکامل را بهطور کلی تصویر کردیم. اکنون میخواهیم ببینیم جوهر و مضمون تکامل چیست؟ همانطور که در دنیای عینی، تغییر و تحولات یک پدیده مشخص، چیزی جز ظهور و بروز ماهیت آن از حالت کمون و پنهان، بهصورت ظاهر و آشکار نمیباشد. در مورد جریان تکامل هم با چنین مسألهای روبهرو هستیم. یعنی چه عنصری است که در حقیقت از طریق اشکال و صور متنوع، از حالت کمون و پنهان بهصورت ظاهر و آشکار در میآید. در این جا نمیخواهم وارد توضیحات ریز و مفصل بشوم. بهطور کلی جوهر یا مضمون تکامل چیزی جز انطباق یا وحدت نیست. در اینجا منظور از انطباق و وحدت سازش با شرایط و با محیط نمیباشد. بلکه دقیقاً مضمونی متضاد و مقابل آن، یعنی مرادف با تسلط و رهایی دارد. درست به همین علت است که تکامل را اینگونه تعریف کردهاند: «سیر مداوم از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی». یعنی از ضرورتها، از جبرها کنده شدن. رها شدن از جبرهای حاکم بر دنیای مادی و پیوند خوردن با مطلق هستی.
برای روشنتر شدن مسأله توضیحات بیشتری میدهم. این ویژگی تکامل، یعنی آداپتاسیون و تطبیق، در مرحله تکامل زیستی به خوبی بارز میشود. همانطور که خودتان نیز در کتب طبیعی (بخش مربوط به تکامل) مشاهده کردهاید، معیار و ملاک را در این مرحله تطبیق و آداپتاسیون تعریف کردهاند. قانون انتخاب طبیعی یا انتخاب اصلح، در حقیقت بیانی دیگر از همین مسأله است. موجودات زنده را در نظر بگیرید: مشاهده میکنیم که دقیقاً در رابطه با شرایط متحول و پیچیده شونده بیرونی، تنها موجوداتی توان رویارویی و ایستادگی دارند، که بتوانند بر شرایط مسلط شوند؛ نه موجوداتی که تن به سازش با محیط و با شرایط بدهند. برای نمونه: دایناسورها که موجوداتی بسیار بزرگ بودند، ولی به علت اینکه خونسرد بودند و دستگاه تنظیم حرارت نداشتند، با سرد شدن هوا و آغاز عصر یخبندان، از بین رفتند.
پس میبینیم مضمون و جوهر (معیار) تکامل چیزی جز رهایی و تسلط نیست. موجود زنده از آن جریانی که وجود داشت جدا میشود و فردیت و تشخصی پیدا میکند. این موجودی که به آن ترتیب جدا شد، وقتی میتواند به حرکت تکاملی خودش ادامه بدهد، که یک نوع انطباق با این شرایط پیدا کند. اگر نتواند، مسلماً از بین میرود. انطباق با شرایط متحول (شرایطی که تغییر میکند)، مقتضیاتی دارد؛ اگر موجود بتواند به آن خواستهها پاسخ دهد و با جریان تکامل هماهنگ شود، باقی میماند. در غیراینصورت از بین رفتنی است. پس باید بهدنبال جدایی، وحدتی دوباره وجود داشته باشد. انطباق و تطابقی وجود داشته باشد.
البته این انطباق و وحدت با همان شرایط و حالت قبلی نیست، بلکه انطباق و وحدت با یک مرحله و شرایط فراتر و متعالیتر است. اگر این انطباق نتواند بهوجود بیاید، موجود نه تنها تکامل پیدا نمیکند، بلکه از بین میرود.
در مسیر تکامل هر موجودی که کاملتر است، جداییش از طبیعت بیشتر است و فاصله بیشتری از آن گرفته است. از این طرف باید انطباق و وحدت متعالیتری برقرار کند. خودش را در سطح عالیتری با جریان تکامل تطبیق دهد. اما این تطبیق چگونه حاصل میشود؟ موجود زنده از راه مجموعهیی از ارتباطاتی که با محیط پیرامون خود برقرار میکند، امکان انطباق و وحدت با محیط را بهوجود میآورد. موجودات زنده برای این تطبیق اندامهایی دارند، یا اندامهایی در آنها شکل میگیرد، تا بدین وسیله بقای موجود تأمین شود. برای نمونه، در موجودات زنده سلسله اعصاب و در مرکز آن «مغز» (بخصوص در حیوانات عالیتر) چنین کاری را انجام میدهد. ماهی را از آب بیرون بیاورید، میمیرد؛ قدرت انطباق با این شرایط را ندارد، نمیتواند مناسباتی با دنیای جدید برقرار کند و از این طریق به زندگی خود ادامه دهد. موجود وقتی متکاملتر است، دنیایی هم که دارد بزرگتر است. ولی موجودی که در مراحل ابتدایی تکامل قرار دارد، دنیایش کوچک است و روابطش با این دنیا محدود است.
برای نمونه یک گیاه یا یک حیوان را در نظر بگیرید؛ گیاه و حیوان هر دو جزو جهان زیستی هستند. اینها هر دو آن جدایی را دارند، هر دو از طبیعت اولیه بیجان فاصله گرفتهاند؛ اما فاصله گیاه خیلی کمتر است تا فاصله حیوان. گیاه دنیایش خیلی کوچکتر است تا دنیای حیوان. گیاه برای اینکه با شرایط تطبیق بکند و از بین نرود، با دنیای پیرامون خود مناسبات محدودی برقرار میکند. برای نمونه از راه برگها نور آفتاب را میگیرد و عمل «فتوسنتز» را انجام میدهد؛ در زمین ریشه میدواند و آب و مواد غذایی جذب میکند. ولی قدرت مانورش خیلی محدود است. اگر شرایط یک تحول کیفی بکند، این گیاه احتمالاً از بین میرود. خیلی تسلیم طبیعت است، زمستان میآید، خشک میشود؛ خشک که نه، افسرده میشود؛ دوباره وقتی که بهار میآید سبز میشود. گیاه هم که یک مقدار فاصله گرفته یک مقدار آزاد شده از قیود طبیعت، باید برای وحدت تلاش کند. برای نمونه برخی از گیاهها بلندتر میشوند تا برسند به جایی که نور آفتاب وجود داشته باشد. یا گیاه در نقاطی که مرطوب است ریشه میدواند.
حیوان جداییاش خیلی بیشتر است. در نتیجه کوششاش برای انطباق هم بیشتر است؛ پس روابطی که برقرار میکند گستردهتر است. دنیای حیوان از دنیای گیاه بزرگتر است. لانه درست میکند، شکار میکند، دنبال غذا میدود، از جایی به جای دیگر میرود، اگر در نقطهای شرایط برای زندگی مساعد نباشد، بهجای دیگر کوچ میکند. برای چی؟ برای اینکه خود را با مقتضیات شرایط متغییر تطبیق دهد. تا باقی بماند، وگرنه از بین میرود.
اینها مثالهای بود، نمونههای از جدایی، از رهایی. میبینیم حیوان رهاتر از گیاه است، آزادتر است. درجات آزادی حیوان بیشتر است. در سلسله تکاملی حیوانات هم وقتی حیوانات متکاملتر را در نظر بگیریم، مثلاً یک حیوان پستاندار را در نظر بگیریم، نسبت به یک حیوان خزنده درجات آزادیش بیشتر است. برای اینکه در مرحله بعدی تکامل قرار دارد. بچهای را در نظر بگیرید که هنوز به دنیا نیامده و در شکم مادر است. این کودکی که هنوز به دنیا نیامده، این جنین، در واقع وجودش با وجود مادر یکی است؛ دنیای او همان دنیای درونی مادر است. غذای آماده از آنجا میخورد، هیچ حرکت و کوششی ندارد، یک رابطه محدود و معینی در آنجا برقرار شده، که از طریق آن تغذیه میکند. ولی جنین در یک حالت ثابت و مشخص نمیماند، رشد میکند. اما بچه وقتی از مادر متولد میشود، بهعنوان یک وجود مستقل، از آن حالت وحدت اولیهای که با مادر داشت جدا میشود.
حالا که آن وحدت اولیه بهم خورد، باید خودش را با شرایط جدید تطبیق دهد. باز باید وحدتی برقرار کند، وگرنه میمیرد. چطور؟ باید روابط و مناسبات جدیدی برقرار بکند. گریه میکند، به او شیر میدهند. تنها رابطهای که دارد این است که از پستان مادر شیر میخورد. دنیای بچه، ابتدا تا آن حد محدود بود؛ حالا که متولد شده، باز هم دنیایش محدود است، دنیای بچه در بدو تولد همان مادر است، فقط مادر. هنوز کس دیگری را نمیشناسد. به تدریج که رشد میکند دنیایش بزرگتر میشود. برای تطبیق با دنیای جدید، روابط و مناسبات جدیدی برقرار میکند. حالا خواهر، برادر و پدر را نیز میشناسد. وقتی آنها را میبیند به آنها جذب میشود. به آنها لبخند میزند. غذاهای جدیدی غیر از شیر مادر میخورد. به این ترتیب و با این روابط خودش را با شرایط، منطبق میکند. بچه باز هم رشد میکند، باز هم بیشتر از مادر جدا میشود، از دنیای اولیهاش جدا میشود و وارد جهان جدیدی میگردد.
کمکم چهار دست و پا راه میرود؛ به چیزهای جدیدی میرسد، به هر چه که میرسد بدان چنگ میزند. با چیزهای جدیدی خو میگیرد، با حیرت و تعجب دنیای بزرگتری را نگاه میکند؛ همینطور رهاتر میشود. اما همینکه رهاتر شد، به انطباق جدید و به وحدت جدیدی در سطح عالیتری نیاز دارد. برای این منظور، روابط جدیدی را با دنیایش که پیوسته بزرگتر میشود، برقرار میکند، این جوهر تکامل است.
چنین است که تکامل صورت میپذیرد، معنی پیدا میکند. پس در جوهر تکامل ما یک پروسه پیوسته، یا یک جریان دیالکتیکی از رهایی، از جدایی و از وحدت و انطباق میبینیم. رهایی، وحدت، باز هم رهایی و باز هم وحدت.
جدایی، انگیزه تلاش است برای وصل، برای وحدت. بعداً در مورد انسان این مسأله را دوباره مطرح میکنیم.
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش»
در مورد انسان خواهیم دید که این وحدت، این تطابق چگونه حاصل میشود و این جریان در نهایت به کجا میرسد.
بنابراین وحدت بعدی نسبت به وحدت قبلی در سطح متعالیتر و بالاتری قرار دارد. این را هم میتوانیم در مورد خودمان ببینیم که آیا رهاتر شدهایم یا نه؟ آیا کوشش جدیدی برای انطباق جدید با هستی به کار بستهایم و به وحدت در سطح عالیتری نائل شدهایم یا نه؟ آیا در یک مرحله مشخص از وحدت و انطباق درجا میزنیم یا دوباره کنده و رها میشویم؟ اگر درجا میزنیم، تکامل در کار نیست. اگر رها میشویم، چرا، تکاملی در کار هست. آیا به شرایط موجود تسلیم میشویم؟ (منظور نه آن تسلیمی که معنای «تطبیق» دارد) تسلیم به شرایط موجود عملی ارتجاعی است و معنای تطبیق این نیست. تطبیق با تسلیم فرق دارد، بهخصوص در مورد انسان. خواهیم گفت که تطبیق انسان یک تطبیق فعال است، یک تطبیق خلاق است، بر عکس حیوانات. شرایط هم هیچ وقت درجا نمیزند. پیوسته در حال تکامل است. آیا با شرایط متحول و متکامل تطبیق میکنیم یا نه؟ اگر اینطور باشد بله ما تکامل پیدا میکنیم وگرنه، خیر.
در اینجا هم میشود پرسشی مطرح کرد. اینکه این جدایی و وحدت تا کجا ادامه پیدا میکند؟ یعنی اینکه حالا که حرکت به انسان رسیده، این جدایی و وحدت آیا سر آمدی دارد؟ آیا مقصد و مقصودی در کار است؟ «یا أیها الإنسان إنّک کادح إلی ربّک کدحًا فملاقیه»... «تو ای انسان در تلاشی (در رنج و سختی) به سوی پروردگار خود هستی، پس او را ملاقات خواهی کرد».
کوشش برای تطبیق و تطابق با جوهر هستی، با نوامیس متعالی جهان!
کنده شدن از مراتب مادون و سیر کردن به مراتب برتر و بالاتر!
این مضمون حرکت تکاملی انسان است. اینطور هستیم یا نه؟ آیا از دنیای حیوانی کنده میشویم، فاصله میگیریم، به سمت دنیای انسانی، یا نه؟