تو عشق عیانی ــ چه پیدا چه پنهان ــ جمشید پیمان
اگر چه به چشمی،
نشسته چو نقشِ کویرم،
ولی در دل و جان من،
آرزوئی نیابی کویری
نه دلبسته ی دستِ بگشوده ی آسمانم
نه می خواهم ابری ببارد به چشمم
نه بر چشمه دارم به حسرت نگاهی.
نشسته چو نقشِ کویرم،
ولی در دل و جان من،
آرزوئی نیابی کویری
نه دلبسته ی دستِ بگشوده ی آسمانم
نه می خواهم ابری ببارد به چشمم
نه بر چشمه دارم به حسرت نگاهی.
تو را جویم ای پاسخ تشنگی های جانم
تو را جویم ای معنی نابِ دریا
تو را خواهم ای آبی ،ای آب
مرا وارهان از خودم،
از لمیدن به دامان آرام ساحل
کشانم به موجت، به توفان جانت
در آغوش مهرت ببخشم پناهی.
تو را جویم ای معنی نابِ دریا
تو را خواهم ای آبی ،ای آب
مرا وارهان از خودم،
از لمیدن به دامان آرام ساحل
کشانم به موجت، به توفان جانت
در آغوش مهرت ببخشم پناهی.
تو عشق عیانی ــ چه پیدا چه پنهان ــ
تو محبوبِ جانی ــ چه اینجا چه هر جای دیگرــ
سخن گفتنت رامش موج و شوریدگی های توفان
نگاهت چراغی به شب های پر حیرتِ من
به سر گشتگی های بی مرز ذهنم
کلامت کلیدِ معمای هستی
حضور تو تبیین گیتی
تو را خواهم ،
ای جاری از ماه تا چشم ماهی.
تو محبوبِ جانی ــ چه اینجا چه هر جای دیگرــ
سخن گفتنت رامش موج و شوریدگی های توفان
نگاهت چراغی به شب های پر حیرتِ من
به سر گشتگی های بی مرز ذهنم
کلامت کلیدِ معمای هستی
حضور تو تبیین گیتی
تو را خواهم ،
ای جاری از ماه تا چشم ماهی.