در گذشت نویسنده وشاعر مبارز، یار وهم رزم وهمسنگر مجاهدان دکتر زری اصفهانی
پزشک؛ نقاش؛ شاعر و نویسنده مبارز خانم دکتر زری اصفهانی روز شنبه ۵ آبان ۹۷بر اثر بیماری سرطان درگذشت. او زنی شجاع و مبارز و خستگی ناپذیر در مبارزه علیه رژیم زن ستیز ولایت فقیه بود و قلمش را با اشعار و نوشته ها ی جسورانه و روشنگرانه خود چون سلاحی تیز و بران و موثر علیه رژیم و مزدوران وپادوهای وطن فروش آن به کار می گرفت.دکتر زری اصفهانی همواره حرفش را صادقانه و جسورانه بیان می کرد و با ایمان و احترام رزمندگان انقلابی مجاهد خلق را که خود سالها با آنها همرزم و همسنگر بود ستایش می کرد . اوهمچنین در حمایت و همدردی با مردم ایران بویژه زنان و کودکان خیابانی و زندانیان سیاسی در بند تا لحظات آخر حیات دمی از پا ننشست.
این حقیقت را در شعر «زنده بمان ماه زندانی» با تمام وجود به روشنی و زیبایی بیان نموده است. یادش در مبارزه علیه ستم و استبداد و برای برقراری آزادی و عدالت گرامی و جاودان باد به یقین زری همراه با خلق قهرمان ایران در روز پیروزی حاضر خواهد بود و هومراه با بهار وشگفتن شکوفه ها ورویش بنفشه ها با رایحه گلها دوباره ترانه وسرود وشعر زمزمه خواهد کرد یادش گرامی ونامش همیشه جاویدان باد
این حقیقت را در شعر «زنده بمان ماه زندانی» با تمام وجود به روشنی و زیبایی بیان نموده است. یادش در مبارزه علیه ستم و استبداد و برای برقراری آزادی و عدالت گرامی و جاودان باد به یقین زری همراه با خلق قهرمان ایران در روز پیروزی حاضر خواهد بود و هومراه با بهار وشگفتن شکوفه ها ورویش بنفشه ها با رایحه گلها دوباره ترانه وسرود وشعر زمزمه خواهد کرد یادش گرامی ونامش همیشه جاویدان باد
چند نوشته وشعر زری اصفهانی :
زری اصفهانی – آری مسعود رجوی این است
سپاهیان اشقیاء گرداگرد خیمه کوچکی را گرفته اند. محاصره ای جنون آمیز. محاصره ای که بوی خون میدهد . بوی جنون . بوی انتقام ، بوی کینه ای تاریخی .
روز ، روز عاشورا است . ، هرچند که من بسیار ی داستان های تاریخی را باور ندارم . آنها را قصه های زیبایی می شناسم که انسان ها درطول تاریخ شاخ وبرگهایش را افزوده اند و به خواست قلب ونیاز خود به حماسه ها و تراژدیها بدلشان کرده اند . چندان اصراری ندارم که با منطق تاریخ شناسان درست و غلط داستان های مذهبی را تائید یا تکذیب کنم . به عنوان یک شاعر سمبول ها را بیشتر از حقایق باورمیکنم و افسانه ها و رمان ها را از کتاب های تاریخ نویسان ارجمند تر و آموزنده تر یافته ام د .
اما آنچه به اسم محرم و عاشورا شنیده ام را این روزها بطور واقعی می بینم . ملموس ، تلخ و تب دار و پر هیجان و پراز اشک و سرشار خون . و سرشار زیبایی و سرشار زشتی . یک طرف نیروی مهاجم است . سخت می تازد . با تیر ، با تبر ، با نیزه ، یابا گلوله و البته و بسیارزیاد هم باقلم و نوشتار و شعر و ادبیات م
سپاهیان تاریک جامه ، تاریک قلب با سلاح و مهمات و سرباز و زندان و گشتی و پلیس و و اینترنت درآنطرف… و اینطرف فقط یک خیمه مانده است . یک خیمه که نیمی از آنرا همین چند هفته ، چند ماه پیش و یا چند سال پیش به آتش کشیده بودند . به آتش کشیدند و به آتش میکشند .
کشتند . با تیر و تبر ، با سرنیزه با خمپاره ، با موشک ، با تانک و با تیرخلاص و اسیر کردند وبردند
و این خیمه آتش گرفته پراز لخته های خون شهیدانش ، خیمه مجاهدین است
و داستان همان داستان است . همان داستان کربلا و داستان عاشورا ، ولی دراین داستان، انسانها همه خود درصحنه اند. نه نقالی هست و نه قصه گویی، تعزیه گردانان همه حقیقی اند و نقشی نیست که بازی کنند . همه خود درمیانه میدان اند . چه آنکسی که شمر بوده است چه آنکسی که شمر گشته است . چه آنکسی که سرهای بریده را نشانه پیروزی خود میدانسته است . آری همه درصحنه اند و زنده و حی و حاضر ، دشمن جرار ، قوای حرمله یک طرف وامام مقتول ویارانش درطرف دیگر
آری دربرابر آن خیمه محاصره شده .، همه هستند . همه سمبل های تاریخی از نیروهای قابیلی . . از خود قابیل گرفته تا یهودا، تا ابوسفیان و ابوجهل و هند جگرخواره و تا شمر و یزید و تا قاتلان ستارخان وباقرخان و قاتلان میرزا کوچک جنگلی و قاتلان دکترفاطمی و یارانش و تا برسد به قاتلان حنیف نژاد و یارانش و بیژن جزنی و خسرو گلسرخی و یارانش و قاتلان سعید سلطانپورو شکرالله پاک نژاد و موسی خیابانی و هزاران زندانی سیاسی قتل عام شده در سالهای شصت و تابستان 67 و …
همه آنها خیمه کوچکی را درمیان گرفته اند .
و اما قوای اشقیاء چه میخواهند ؟ آنچه که میخواهند تنها سر امام حسین است . زیرا بدون امام حسین لشگر اندکی که برای دفاع از انسانیت گرد آمده است ، پراکنده خواهد شد . این سر امام حسین است که همه زحمات را برای سلطنت یزید و یارانش فراهم کرده است . اگر او نبود ، اگر او زاده نشده بود چنین محشری هم برپا نبود . دربرابر ظالمان مقاومتی هم نبود ، هیاهو و جنگ و جدالی هم نبود و این جزیره ثبات ، همجنان جزیره ثبات مانده بود ، پس همه گناهان ، همه آشوب ها ، همه دربدریها ، همه جنگ و جدال ها که نهایتش مرگ است و کشته شدن و به زندان گرفتار آمدن و گرسنه به شهادت رسیدن ، و اجازه خاموش گشتن فریاد خو د را ندادن ، همه بگردن اوست . سراو را میخواهند
و او کیست؟
سی و چند سال است که یک نام درایران ، چه در جبهه دوست و چه درجبهه دشمن ، نامی آشنا بوده است .
این نام آشنای همه ایرانیان دونسل ، مسعود رجوی است
گزافه نیست که بگویم ، درسی و چند سال گذشته بیشترین عشق هایی که میشد نثار یک فرد بشود ، نثار او گشته است و دربرابرش هم نفرت ها و نفرین های بسیارا
او را آنچنان ستوده اند که نامش سوگند گشته است و خط اول وصیتامه شهدا و اورا آنچنان بدشنام گرفته اند که هیچ انسان مشهوری در جبهه اپوزیسیون در تاریخ معاصر به اندازه او مورد اتهام و دشنام و لعنت و نفرین قرار نگرفته است
و این روزها بخصوص که حملات علیه او ساعت به ساعت و روز به روز افزوده تر میگردد. .
شاید اغراق نباشد که بگویم طوماری به ارتفاع ده ها متر ، طومار گناهان او ست
بگذارید برای او دادگاهی تشکیل دهیم . هزاران دادستان دراین دادگاه گرد هم آیند ، اورا محاصره کنند ، انگشت های اتهامشان را برویش نشانه روند .
واورا محاکمه کنند
اما پیش از این محاکمه و دادگاه اندکی از زندگی اورا مرور کنیم
مسعود رجوی 23 ساله بود که به زندان شاه افتاد. جرم او اعتقاد به مبارزه مسلحانه برای سرنگونی شاه بود . هرچند که هنوز سازمانش مسلح نشده بود . پیش از آن درسن بیست ویک سالگی و شاید بیست سالگی عضو سازمان مجاهدین شده بود و زیر نظر محمد حنیف نژاد بینان گذار این سازمان تحت تربیت و آموزش های تشکیلاتی و ایدئولوژیک قرار گرفته بود . . درزندان شاه عملا رهبری مجاهدین را بدست گرفت ، به این دلیل که تنها بازمانده از مرکزیت مجاهدین بود و دلیل اصلی اش هم اینکه او عملا قدرت رهبری کننده خود را به اثبات رسانده بود . زندان جایی نیست که کسی بتواند با دروغ و کلک و یا ارعاب کتترل یک جمع را بدست بگیرد .درضربه اپورتونیستی سال 1354 هم ، این مسعود رجوی بود که سازمان مجاهدین را دوباره از نو ساخت . حقیقت امر اینکه دربیرون از زندان سازمان مجاهدین یکلی متلاشی شده بود . کسانی که ادعا میکردند تنها راه مبارزه برای رهایی مردم ایران از طریق یک جنبش مارکسیستی است و یک سازمان مسلمان پویایی دردست گرفتن رهبری انقلاب توده ای را ندارد ، چند تن از اعضای مرکزیت این سازمان را که مسلمان مانده بودند و میخواستند سازمان خودشان را دوباره تشکیل دهند و نیروهایشان را جمع آوری کنند ، ترور کردند ، همه امکانات سازمان را دراختیار. گرفتند .. اعضایی که مسلمان مانده بودند از سازمان قطع شدند ، آواره و فراری و بدون امکانات ماندند و عده زیادی هم توسط اپورتونیست ها که دستگیر شده بودند لو رفته و بزندان افتادند و یعنی سازمانی به اسم مجاهدین خلق درخارج از زندان دیگر تنها اسم بود و واقعیت مادی نداشت
درزندان شاه اما مسعود رجوی با جمع بندی وضعیت پیش آمده و ضربه بزرگی که این سازمان خورده بود، اصولی را تدوین کرد و هویت مجاهد خلق را به عنوان یک نیرو با ایدئولوژی چپ وضد استثماری روشن نمود و مرزبندی های این نیرو را با مرتجعین مذهبی ( که درزندان حتی مارکسیست ها را نجس اعلام کرده بودند ، مثل رفسنجانی و بسیاری دیگر از آخوندهای آنزمان ) و همچنین با نیروهای چپ و با اپورتونیست های چپ نما ( که به ظاهر درلباس چپ اما درحقیقت نیرویی ناصادق و ضربه زننده به منافع انقلاب و همه نیروها ، درنهایت شناخته شدند ) روشن و واضح در یک سری اصول مدون شده ، توضیح میداد
بنابراین آنچه که به تاریخچه این سازمان برمیگردد ، احیاء کننده آن ، مسعود رجوی است و این سازمان ساخته و پرداخته دست اوست
می بینید که کسانی که داعیه مجاهد بودن را دارند و خود را جزیی از این سازمان میدانند ولی با مسعود رجوی دشمن اند، حرفهایشان از پایه و اساس زیر سئوال می رود. زیرا سازمان مجاهدینی به جز همین سازمان که باز آفرینی اش توسط رجوی بوده است وجود ندارد و نداشته است .
ادعای این دشمنان رجوی که هنوز به صفت مجاهد بودن خودشان چسبیده اند و دست از گذشته خود دراین سازمان برنمیدارند مثل این میماند که کسی بگوید من مسیحی ام اما مسیح را قبول ندارم و اورا عامل همه بدبختی ها مسیحیان میدانم ویا بگوید من مسلمانم ولی محمد را قبول ندارم و اوراباعث و بانی همه رنج های مسلمین میدانم !
دردوره زندان مسعود رجوی هیچ نقطه ابهامی وجود ندارد. به گفته حتی دشمنانش او همیشه تحت نظر و بسیاری وقت ها زیر شکنجه بوده است . هر اتفاقی که بیرون از زندان می افتاد که به نوعی به مجاهدین مربوط میشد ، رجوی مورد بازجویی قرار میگرفت . او بسیار شکنجه شد و همه هم بندی هایش این را درهمه جا گفته اند و تائید کرده اند که او هیچ نقطه ضعفی درزندان نشان نداده است .
بعد از آزادی از زندان . دربرابر زندان قصر که بسیاری از مردم گرد آمده بودند در تاریخ سی دی 1357 ، او به نمایندگی از همه زندانیان سیاسی سخنرانی کرد . و از همان جا رهبری جبهه مقابل خمینی یعنی جبهه مقابل حزب اللهی ها را بدست گرفت . از همان درزندان قصر ، اولین حملات نیرهای حزب اللهی به چپ ها و مجاهدین شروع شد . وقتی که با فریادهای درود برخمینی میخواستند جلوی فریاد درود برمجاهد ، درود برفدایی را که مردم سرمیدادند بگیرند و روی آن شعارها را بپوشانند و یا وقتی به دسته هایی از مردم که دربرابر زندان دستهایشان را زنجیر کرده بودند و دردوطرف راهی برای آمدن یک به یک آخرین دسته زندانیان باز کرده بودند حمله میکردند و زنجیرها ی انسانی را می شکستند و مردم را به زمین می انداختند . مردمی که نمیدانستند داستان چیست با تعجب به آنها نگاه میکردند . ولی برای کسانی که تا حدودی ازدرگیریهای داخل زندان بین مجاهدین و آخوندها خبرداشتند این مساله زیاد عجیب نبود . برخوردهای خشن حزب اللهی ها گویا ی جبهه گیری آخوندها از همان اول کاربا نیروهای چپ بود
مسعود رجوی رهبری جبهه همه نیروهای مخالف خمینی را بسرعت بدست گرفت . … سازماندهی نیرویی خوب، تلاش جمعی و پشتکار حیرت آور نیروهای هوادار مجاهدین اثر خود را بزودی عیان کرد . هربساط کتابی که به هم ریخته میشد ، ده تای دیگر در ده خیابان دیگر ایجاد میشد ، آکسیون ها ، پخش نشریه که روز به روز تیراژش بالا تر و بالاتر میرفت ، یادبوها ، سخنرانی ها ، تجمعات ، امدادهای مختلف درنقاط فقیر شهر و هزاران عمل اجتماعی دیگر درجهت منافع کارگران و طبقه فقیر ، مجاهدین را بسرعت رشد داد و دایره هواداری از آنها رادرهرشهرو روستایی گسترش بخشید
مسعود رجوی چهره محبوب نسل جوان شده بود . همکلاسی توده ای من یک بار به من میگفت . رفته بودم شهرستان ( گویا مهآباد ی بود) ،دیدم خاله ام با چند تا همسایه ودوست و آشنا دارند به جایی میروند . سئوال کردم کجا می روید ، گفتند به دیدن ویدئو های مسعود . میگفت خیلی هم راحت اورا مسعود صدا میکنند . و هنوز هم وقتی از ایران زنگ میزنند و میخواهند خبری از مجاهدین بگیرند ، میگویند حال داداشی چطور است ؟
مسعود رجوی یک چهره تاریخی است
تاریخ معاصر ایران از دهه 50 با نام مجاهدین آغشته شد و از زمان انقلاب با نام مسعود رجوی
هم دشمن این را میداند و هم دوست . هم آنکسی که با تیر و کمان و نیزه و قوای حرمله برای یافتن اش آستین ها را بالا زده است . .
برای هدیه بردن سراو به پیشگاه ابلیس اعظم آمده است و همان ها که همه درد و مرض ها و عقده ها و دشمنی ها و نفرت ها و کینه های قومی و قبیله ای خود را با قلمشان هرروز و هرروز نثار اومیکنند
مسعود رجوی واقعیتی تاریخی است . و مجاهدین خلق هم واقعیتی تاریخی اند . برای درک تاریخ معاصر ایران حداقل از بعد از انقلاب 57 باید مجاهدین خلق را درکانون همه اتفاقات این دوران گذاشت و درنقطه کانونی مجاهدین هم مسعود رجوی را .
. باید اوراشناخت ، تحلیل کرد ، بطور واقعی و نه با کینه و انتقام جویی های شخصی افرادی که از دادن سهمی از زندگی خود برای آزادی مردمشان بسختی پشیمان شده اند و مقصر هم فقط اورا میشناسند . .
بنابراین برای شناخت مسعود رجوی به نظر من اتهاماتی را که به او لقب میدهند باید یک به یک و ریز به ریز مورد تجزیه و تحلیل قرار داد . تا چهره این متهم تاریخی روشن تر شود . ومن به نوبه خودم با تکیه به تجربیات مبارزاتی ام اینکاررا خواهم کرد . یعنی تحلیل اتهاماتی که به رجوی نسبت میدهند و آنچه که پیرامون این اتهامات مطرح میشود که البته یک مطلب طولانی خواهد بود و باید آنرا قسمت به قسمت دراین جا بنویسم . هدف من روشنگری درمورد این هیاهو ها بطور ریشه ایست . اینکه چگونه است که دریک مبارزه طولانی مدت و صعب بتدریج نیروها و افراد جبهه عوض میکنند وچطور میشود که آنهایی که خود تغییر کرده اند برای توجیه این تغییر، آن جبهه و آن نیرو و آن فرد را که بدون تغییرات ماهوی همچنان به کار خود ادامه میدهد مورد اتهامات سنگین و غیر واقعی قرا ر میدهند
****
شعر زنده بمان ماه زندانی
زیرا که خسوف تو
شب کودکان خیابان است
زیرا که پنهان شدن ات درپس ابرهای تیره
غم تاریک زنان بی خانمان است
تو ماهی
ماهی درپشت میله های جهالت
و جنایت
و گرچه میدانم
و جنایت
و گرچه میدانم
که درتاریکخانه دیوان درزنجیرزیستن
آدمیان را نشاید
اما نگاه کن به شب
که اندک اندک پرده هایش کوتاه تر میشوند
و ویران تر
نگاه کن که همسایه ها هزاران شمع روشن کرده اند
درکوچه های ظلمت
و چراغان مشت های گره بسته است
صبور باش دختر مهتاب های کوهستان
میدانم که طلوع خواهی کرد
از تاریکترین افق ها
و بربلندترین کوه ها
پرچم درخشان ات را برمی افرازی
آه ماه زیبای کودکان فقیر
زنده بمان
زنده بمان
زنده بمان
تا طبل های توفان چیزی نمانده است
و رنگین کمانی بزرگ درراه است
زنده بمان
ماه زندانی
زیباتراز آنی که مرگ ترازما بستاند
با دستهای محتضرش
نه نه وقت مردن نیست
قناری رنجور درقفس
قناری رنجور درقفس
برخیز و از میله های پنجره
دریای بی شکیب را نگاه کن
دریای برهنگان را
دریای گرسنگان را
دریای کارگران را
دریای زنان را
که خروشان با مشعل هایشان سرمی رسند
آه
چیزی به صبحدم نمانده است
چیزی به صبحدم نمانده است
زنده بمان پرنده اولین طلوع
زنده بمان
دید موسی یک شبانی را به راه
لایک میزد هرچه میکردش نگاه !
گفت موسی ، این حکایتها ز چیست
لایک میریزی همی از چپ و راست
هیچ میدانی چه گفته درکلام
خواند ه ای تو حرف و گفتارش به نام؟
گفت عکسی هست بردیوار او
که حکایت میکند از کار او
من نمیدانم که نام او چه هست
یا دروغ است آنچه گوید یا که راست
زیر عکسی مینویسد هرچه خواست
من چه کارم هست با هر کم وکاست
اصل باشد عکس بالای سرش
ازچه خوانم اولش یا آخرش
من برای لایک کردن آمدم
نی برای درک کردن آمدم
گفت موسی را خدا از آسمان
ول کن این بحث وجدل ای بنده جان
او برای وصل کردن آمده
نی برای بحث کردن آمده
لایک کردن ،کف زدن باشد کنون
بی خیال نقد و فن باشد کنون
هرچه بنویسد فلانی روی وال
تو برو لایکی بزن بی قیل وقال
آن فلانی را برو تشویق کن
حرفهایش را همی تائید کن
گرچه معنایی ندارد حرف او
لیک لایکش کن بدو ن گفتگو
گفت موسی چشم ای پروردگار
میروم لایک میزنم دیوانه وار
بیشتر از لایک هم کف میزنم
یا که بهترازهمه دف میزنم
می نویسم زیر هر خطش شعار
اوستادید ای جناب مستعارر
پیش بسوی قیام سراسری ، ما بر اندازیم# شهرهای ایران اعتصاب # تظاهرات#
سرنگونی # اتحادوهمبستگی مرگ_بر_دیکتاتور #IranRegimeChange