۱۳۹۸ بهمن ۱۹, شنبه

مطالب ومقالات ویژه درباره اشرف رجوی وموسی خیابانی در عاشورای مجاهدین 19 بهمن 1360


مطالب ومقالات ویژه درباره اشرف رجوی وموسی خیابانی در عاشورای مجاهدین 19 بهمن 1360 

منبع سایت مجاهدین خلق ایران 

فرازهایی از نامه اشرف :فرازی از اولین نامه

میدانی! بعضی وقتها فکر می‌کنم چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید بشویم. احساس می‌کنم در آن صورت رابطه‌ی خیلی عمیق‌تری بین تو و مردم ایجاد می‌شود. و چه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای برپایی انقلاب کشیده شده بسیار عمیق‌تر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی ساده‌تر شده. گویا عین زندگی است. نمیدانی خود من با وجود همه مسائلی که دیده‌ام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شده‌ام. همین چند روز پیش خواهر 12ساله‌یی شهید شده بود و چقدر قهرمانانه. واقعاً چه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ باید به تربیت کنندگان این نسل تبریک و تهنیت گفت؛ و برای همین‌هاست که می‌گویم انشاءالله سرحال و سالم باشی تا بتوانی به وظیفه سنگینی که بر عهده‌ات گذاشته شده عمل کنی.
… در صورتی‌که باز یکدیگر را دیدیم، به قول خودت گفتنی زیاد داریم و اگر آن شهباز سعادتی را که خداوند در سلول از من دریغ کرد، در آغوش کشیدم، به هدفم رسیده‌ام

فرازهایی از نامه دوم:
تمام بچه‌هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نور چشمانم، همانهایی که قهرمانانه شهید می‌شوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه می‌شوم، با آنها فریاد می‌زنم و با آنها می‌میرم و زنده می‌شوم. نمی‌دانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فراگرفته چه کار کنم، باور نمی‌کنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط ساده‌تر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادتها می‌رسد باور کن با یاد شهدا بخواب می‌روم و با یاد شهدا چشم باز می‌کنم و بیاد انتقام زنده‌ام. اشک مجالم نمی‌دهد اگر بدخط و ناخواناست ببخش. نمی‌دونی مثل این‌که دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره، دلم می‌خواد پر بزنم و برم، برم پیش بچه‌ها، پیش همان خواهرها که شب‌ها جای خـوابیدن نداشتـن و حالا راحت تـوی قبـر آرمیده‌انـد. آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگهداشت. جهان خبردار نشد که بر ملت ما در این چند ماه چه گذشت. فکر نمی‌کنم در فرهنگ ملتها کلمه‌ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در این‌جا می‌گذره نشون بده، مثل این‌که فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه، بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت، شقاوت... در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند که این‌جا جریان دارد. یاد خاطراتی می‌افتم که جایی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی می‌کردیم، [توضیح: منظور زندان است] موقع ورزش، همیشه به بالاترین آجر حیاط نگاه می‌کردم و نگاهم می‌لغزید و می‌آمد پایین، گاهی اوقات پرنده‌ای هم آنجا بود که اکثراً حواسم را توی ورزش پرت می‌کرد، طناب رخت‌ها، شیر آب و خلاصه بچه‌ها، چقدر با همه‌ی آنها احساس یگانگی می‌کردم و در عین‌حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیرآب و با طناب رختها و با بچه‌ها احساس نزدیکی می‌کردم، این‌که همه‌ی آنها در نهایت، همراه و مددکار هم و به همـراه من و همه‌ی انسان‌هـا، همه‌ی سنگ‌هـا و همه‌ی کـوهها و همه‌ی کبوترها و همه‌ی... و همه‌ی هستی به پیش می‌روند... توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ [توضیح: ”فرنچ“ اصطلاحی است که در مورد لباسی که در زندان شاه به زندانیان سیاسی می‌دادند به‌کار می‌رفت و آن عبارت از روپوش و یا بلوزی بود که به جای کت می‌پوشیدند] می‌انداختند که ببرند بازجویی، با موزائیک‌ها زیر پام احساس یگانگی می‌کردم و می‌خندیدم و این سیل خـروشان هستی پیش میره و چقدر احمقند اینها، این سنگ‌ریزه‌ها که می‌خواهند جلوی حرکت آبشار و سیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده‌داره با چی دارند می‌جنگند با خدا!
مطالب ومقالات ویژه درباره اشرف رجوی وموسی خیابانی در عاشورای مجاهدین 19 بهمن 1360 


فرازهایی از نامه اشرف :فرازی از اولین نامه

میدانی! بعضی وقتها فکر می‌کنم چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید بشویم. احساس می‌کنم در آن صورت رابطه‌ی خیلی عمیق‌تری بین تو و مردم ایجاد می‌شود. و چه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای برپایی انقلاب کشیده شده بسیار عمیق‌تر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی ساده‌تر شده. گویا عین زندگی است. نمیدانی خود من با وجود همه مسائلی که دیده‌ام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شده‌ام. همین چند روز پیش خواهر 12ساله‌یی شهید شده بود و چقدر قهرمانانه. واقعاً چه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ باید به تربیت کنندگان این نسل تبریک و تهنیت گفت؛ و برای همین‌هاست که می‌گویم انشاءالله سرحال و سالم باشی تا بتوانی به وظیفه سنگینی که بر عهده‌ات گذاشته شده عمل کنی.
… در صورتی‌که باز یکدیگر را دیدیم، به قول خودت گفتنی زیاد داریم و اگر آن شهباز سعادتی را که خداوند در سلول از من دریغ کرد، در آغوش کشیدم، به هدفم رسیده‌ام

فرازهایی از نامه دوم:
تمام بچه‌هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نور چشمانم، همانهایی که قهرمانانه شهید می‌شوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه می‌شوم، با آنها فریاد می‌زنم و با آنها می‌میرم و زنده می‌شوم. نمی‌دانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فراگرفته چه کار کنم، باور نمی‌کنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط ساده‌تر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادتها می‌رسد باور کن با یاد شهدا بخواب می‌روم و با یاد شهدا چشم باز می‌کنم و بیاد انتقام زنده‌ام. اشک مجالم نمی‌دهد اگر بدخط و ناخواناست ببخش. نمی‌دونی مثل این‌که دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره، دلم می‌خواد پر بزنم و برم، برم پیش بچه‌ها، پیش همان خواهرها که شب‌ها جای خـوابیدن نداشتـن و حالا راحت تـوی قبـر آرمیده‌انـد. آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگهداشت. جهان خبردار نشد که بر ملت ما در این چند ماه چه گذشت. فکر نمی‌کنم در فرهنگ ملتها کلمه‌ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در این‌جا می‌گذره نشون بده، مثل این‌که فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه، بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت، شقاوت... در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند که این‌جا جریان دارد. یاد خاطراتی می‌افتم که جایی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی می‌کردیم، [توضیح: منظور زندان است] موقع ورزش، همیشه به بالاترین آجر حیاط نگاه می‌کردم و نگاهم می‌لغزید و می‌آمد پایین، گاهی اوقات پرنده‌ای هم آنجا بود که اکثراً حواسم را توی ورزش پرت می‌کرد، طناب رخت‌ها، شیر آب و خلاصه بچه‌ها، چقدر با همه‌ی آنها احساس یگانگی می‌کردم و در عین‌حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیرآب و با طناب رختها و با بچه‌ها احساس نزدیکی می‌کردم، این‌که همه‌ی آنها در نهایت، همراه و مددکار هم و به همـراه من و همه‌ی انسان‌هـا، همه‌ی سنگ‌هـا و همه‌ی کـوهها و همه‌ی کبوترها و همه‌ی... و همه‌ی هستی به پیش می‌روند... توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ [توضیح: ”فرنچ“ اصطلاحی است که در مورد لباسی که در زندان شاه به زندانیان سیاسی می‌دادند به‌کار می‌رفت و آن عبارت از روپوش و یا بلوزی بود که به جای کت می‌پوشیدند] می‌انداختند که ببرند بازجویی، با موزائیک‌ها زیر پام احساس یگانگی می‌کردم و می‌خندیدم و این سیل خـروشان هستی پیش میره و چقدر احمقند اینها، این سنگ‌ریزه‌ها که می‌خواهند جلوی حرکت آبشار و سیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده‌داره با چی دارند می‌جنگند با خدا!


فدا، کلیدواژه بقا در حماسه ۱۹بهمن ۶۰: مریم رجوی 


نانوشته‌های زندگی قهرمانان 

وقتی به سرگذشت قهرمانان مقاومت چشم می‌گشاییم، در لابلای سطرها، صفحات نانوشته‌ای وجود دارد که در ابتدا به چشم نمی‌آیند اما وقتی دیده می‌دوانیم و تعمق می‌کنیم اندک‌اندک به‌نظر می‌رسند، قوت می‌گیرند تا آنجا که سطرهای نوشته شده در پس پشت آنها پنهان می‌شوند. یکی از این نانوشته‌های ناپیدا، در نبردنامهٔ قهرمانان راز ماندگاری است.
امروز برای ما مسلم است که قهرمانان با وفاداری به ارزش‌هایی که به‌خاطر آن جانشان را وثیقه گذاشتند، ماندگار گردیده‌اند. آنان در حقیقت با آن ارزش‌ها یکی شده و آن را نمایندگی می‌کنند. به همین خاطر است که این ارزش‌ها در زندگی انسانها می‌مانند و از یک نسل به نسل‌های دیگر منتقل می‌شوند.

عاشورای مجاهدین

۳۷سال پس از آن بهمن سرد که در آن قهرمانان عاشورای مجاهدین، برفهای زعفرانیه را با خونشان لاله‌آجین کردند، می‌گذرد. ۳۷سال زمان درازی است. چند نسل می‌آیند و می‌روند. ارزش‌ها دگرگون می‌شود. پسندها و ذائقه‌ها تغییر می‌کنند. غبار خاموشی و فراموشی روی هر آنچه متعلق به گذشته و گذشته‌هاست فرومی‌نشیند اما چرا عاشورای مجاهدین و نام رقم‌زنندگان آن از تپش نمی‌افتد؟

کلمهٔ ‌ سحرانگیز و راهگشا 

رمز این ماندگاری قهرمانان عاشورای مجاهدین و دیگر شهیدانشان طی ۴دهه نبرد خونفشان با دیکتاتوری آخوندی وفاداری به یک کلمه بیشتر نیست؛ همان کلمهٔ سحرانگیز و راهگشا که همهٔ پیشرفت‌های مجاهدین از آن سرچشمه گرفته است: «فدای حداکثر و بی‌چشمداشت».
مریم رجوی در فرازی از سخنان خود در مورد سرور شهیدان این کلمهٔ نجات را این‌گونه تفسیر می‌کند:‌
«عناصر اصلی تفکر و آیین جنبش ما، در حرکت و پیام سرور شهیدان، ترسیم شده است؛ در خروش هیهات منا‌الذله که این جنبش را از هر گونه ذلت و سستی و تسلیم در برابر پلیدترین استبداد جهان امروز، تطهیر کرده است و در تبیین عمیق او از زندگی حقیقی که همانا انما الحیات عقیده و جهاد است. ما این تبیین عمیق از زندگی حقیقی را از حسین علیه‌السلام آموخته‌ایم؛ همان عقیده و آرمانی که وقتی یک نبرد فداکارانه را سمت می‌دهد، جهانی را تغییر می‌دهد. در همین نبرد، مجاهدین با الهام از عاشورای حسینی، ارزشهای درخشانی را به‌صورت نهادهای محکم و ماندگار در مبارزه و فرهنگ و تاریخ ایران بنا کرده‌اند.
راستی فلسفهٔ عاشورا و راه حسین که مجاهدین از او الهام گرفته‌اند، چیست؟ فدای حداکثر و بی‌چشمداشت.
حسین(ع) بنیانگذار فروغ جاویدان و شاخص و راهنمای فدای حداکثر برای بقای راه و آرمان بی‌چشمداشت و بی‌نتیجه در لحظه است. او شاخص چنین راه و مسیر و آرمانی بوده است. و چنین بوده که توانسته راهی را در تاریخ باز کند و در طول ۱۴قرن گذشته، الهام‌بخش ایستادگی و نبرد علیه ظلم و جور و ستم و علیه استبداد و ارتجاع و استثمار بوده است. راه و رسم و راه‌حل برای مقابله با ظلم و جور، با فدای حداکثر؛ آن هم در مقابل راه‌حل‌های کم‌هزینه و بی‌هزینه و یا راه‌حله‌ایی که توصیه می‌کنند با ظالمان و قاتلان و مستبدان می‌توان مدارا کرد؛ با بهانه‌هایی از این قبیل که تعادل‌قوا در این زمانه مناسب نیست و کار دیگری نمی‌توان کرد، زورمان نمی‌رسد، هنوز شرایط فراهم نشده و هزاران عذر و بهانه دیگر...».

 اشرف در زندان : فاطمه رضایی 


قبل از این‌که اشرف را به‌بند زنان زندان قصر بیاورند، ما درباره مقاومت حماسی او شنیده بودیم. از این نظر همه خوشحال بودیم. اما دیدار او برای من که اشرف را چند بار پیش از مخفی شدنش، در مراسم چهلم شهادت احمد در خانه مادر بزرگم دیده بودم، بیشتر مغتنم بود. وقتی وارد بند شد همه ما دورش حلقه زده و او را غرق بوسه کردیم. برای او داستان جفاکاری کسانی را گفتم که روزی باهم در صف هواداران سازمان به دفاع از آرمانهای والای بنیانگذاران تلاش می‌کردیم و امروز با خیانت اپورتونیستها به‌سازمان پشت کرده بودند.

اشرف با نگاهی عمیق و صمیمانه نگاهم کرد و گفت: «مبارزه کردن سخت است و این هم یکی از ابتلائات ماست که باید تلاش کنیم از آن سرفراز بیرون آییم». از او درباره دستگیریش سؤال کردم. برایم از خانه‌های تیمی و برخوردهای به‌غایت اپورتونیستی خائنان صحبت کرد و گفت که چگونه وقتی به آنها اعتراض کرده، او و سایر همرزمانش را بدون هیچ امکانی رها کرده‌اند. حتی پول و امکاناتی را که اشرف و همرزمانش با رنج و زحمت فراوان جمع‌آوری کرده بودند، از آنها گرفته و بعد اخراجشان می‌کنند. اپورتونیستها، در حقیقت، آنها را با دست خالی به دهان دشمن فرستادند.

بعد از آن بود که همسر مجاهدش، علی‌اکبر نوری، در درگیری با مأموران ساواک به‌شهادت رسید. دژخیمان ساواک اشرف را ماههای متمادی زیر شدیدترین شکنجه‌ها برده و بر سر جسد همرزمش بردند تا از شهادت علی‌اکبر مطمئن شوند. این صحنه برای اشرف خیلی تکاندهنده بود. بعد از آن او را به زندان قصر آوردند. اشرف در زندان از محبوبیت ویژه‌یی برخوردار بود. همه او را دوست داشتند و برایش احترام خاصی قائل بودند. اما ساواک به‌خاطر مقاومتش از او کینه‌یی عمیق به‌دل داشت. هر‌ چند ‌روز یکبار او را به کمیته می‌بردند و دوباره شکنجه‌ها شروع می‌شد.

یک روز اشرف گفت: «در اعتراض به‌این برخورد ساواک می‌خواهم اعتصاب‌غذا کنم. آنها حق ندارند بعد از بازجویی و دادگاه، باز هم مرا برای شکنجه ببرند». اشرف این کار را انجام داد. ساواکیها که دیدند با اعتصاب‌غذای او جو زندان دارد عوض می‌شود و ممکن است زندانیان به‌خاطر اشرف شورش کنند، به ‌بهانهٴ بردنش به بهداری زندان، او را به‌بند زنان عادی زندان قصر منتقل کردند. اما اشرف از این بابت که به‌میان عده‌یی از زنان محروم و دردمند جامعه می‌رود، بسیار خوشحال بود. ساواک این را خیلی زود متوجه شد و او را به بهداری زندان منتقل کردند. اما آنجا هم زندانیان به‌قدری تحت‌تاثیر اشرف قرار گرفته و او را دوست داشتند که دژخیمان ساواک مجبور شدند او را دوباره به‌بند زندانیان سیاسی برگردانند.

گزارش 6 ماهه عملیات مسلحانه : سردار خیابانی 



سردار موسی خیابانی:
«... یادت هست که در مقطع 30خرداد در حضور خودت تصمیم گرفتیم که حتی اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم، نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم و خدای نکرده به سرنوشت حزب توده دچار شویم؟»..

بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین
مسعود سلام
انشاءالله که حالت کاملاً خوب است و همین‌طور حال بچه‌های دیگر. امیدوارم در دیار غربت برایتان زیاد سخت نگذرد. من و بچه‌های دیگر این‌جا به لطف خدا بد نیستیم و بچه‌ها همه به شما سلام می‌رسانند. اما امروز 30آذرماه است و دقیقاً 6ماه از روز تاریخی 30خرداد می‌گذرد. یعنی از روزی که ‌دار و دسته‌ی ارتجاعی خمینی ماهیت ضدانقلابی و ضدخلقی خود را کاملاً بارز نمود؛ روزی که رژیم خمینی در آن در تعقیب سیاست تصفیه‌ی نیروهای انقلابی و به‌خصوص سازمان، به یک نقطه‌ی عطف رسید و رسماً و علناً به فاز سرکوب قهرآمیز و خونین قدم نهاد و متقابلاً ما را نیـز از اتخاذ روش برخورد قهرآمیـز و مبارزه‌ی مسلحانـه ناگزیر نمـود.
امروز که 6ماه از آن‌روز می‌گذرد، من خواستم که بوسیله‌ی این نوار، گزارش کوتاه و مختصری از این 6ماه برایت بفرستم. اگر‌ چه می‌دانم که خودت بهتر از من به کلیه‌ی مسائل واقفی و از طریق گزارش‌های پراکنده‌ای هم که تا کنون برایت فرستاده‌ایم، اشراف نسبی لازم را به همه‌ی جوانب امور و اوضاع و احوال کنونی داری.

فکر می‌کنم 6ماه گذشته و کلاً مرحله‌ی کنونی که ما داریم از سر می‌گذرانیم، از هر نظر در تاریخ حیات و حرکت 17ساله‌ی سازمان، بی‌نظیر باشد و قطعاً ما در گذشته هرگز مقطعی بدین اهمیت و حساسیت و تا این اندازه خطیر و در عین‌حال شکوهمند نداشته‌ایم. البته هیچ‌وقت هم تا این اندازه به آینده‌ای شورانگیز و انشاءالله دوران‌ساز نزدیک نبوده‌ایم.






پیش بسوی قیام   سراسری ، ما بر اندازیم#  کانونهای شورشی در شهرهای ایران #  
اعتصاب واعتراض و تظاهرات#  سرنگونی رژیم  #  اتحادوهمبستگی  
   مرگ_بر_دیکتاتور   #IranRegimeChange  

مطالب ما را در   توئیتر @Bahar iran دنبال کنید