داستانی هولناک از شکنجه زنان زندانی در شکنجه گاه اختراعی لات لمپن آهنگر، حاج داوود رحمانی
حاج داوود رحمانی که بود؟
داوود رحمانی، معروف به حاج داوود (زاده ۱۳۲۴ در خیابان شهباز تهران- مرگ ۲۸ مهر ۱۴۰۰) حاج داوود از لاتهای محلهی شهباز و آهنگر بود. پس از انقلاب وارد کمیته انقلاب شد، به واسطه ارتباط با اسدالله لاجوردی، دادستان وقت تهران، به ریاست زندان قزلحصار رسید. در قتل و آزار و شکنجه زندانیان سیاسی سوابق بیشماری دارد و از مبدعین انواع شکنجه چون قفس، تابوت و همچنین شکنجه زنان در واحدهای مسکونی زندان قزلحصار بود که شرح ماجراهای تکاندهنده آن در کتابهای خاطرات زنان و مردان مجاهد خلق و دیگر گروهها به تفصیل روایت شده است در فاصله تابستان ۱۳۶۰ تا تیر۱۳۶۳، رئیس زندان قزلحصار بود و قدرت مطلقهای در اعمال شکنجه بر زندانیان سیاسی در این زندان داشت. دوران ریاست حاج داوود به «دوران وحشت» معروف است. به گفته یکی از پدران شهدای مجاهدین خلق که در دهه هشتاد او را در خیابانی در تهران دیده بود، تعادل روانی نداشت و دائم با خود حرف میزد و بیهوده میخندید. داوود رحمانی از متهمان اصلی قتلعام زندانیان سیاسی بود که خانوادههای دادخواه پیگیر قرار گرفتن او در برابر عدالت بودند.
گواهی خانم پوران نائبی از شکنجههای حاج داوود
خانم پوران نائبی زندانی سیاسی دهه ۶۰ داستان زندان و شکنجهاش توسط حاج داوود رحمانی را چنین آغاز می کند:
«من از آذر سال۱۳۶۲ تا خرداد سال۱۳۶۳ در واحد مسكونی قزلحصار به سر بردم. در حقیقت ۶ماه آخر اين واحد در آنجا بودم. زيرا واحد مسكونی در سال ۱۳۶۲ تشكيل و در خرداد ۱۳۶۳ شکست خورد و جمع شد.
شکنجه گاه واحد مسکونی چه جایی بود؟
واحد مسکونی محلی بود که به ابتکار حاج داود رحمانی، اواخرسال۶۰ در نزدیکی سالن ملاقات واحد۳قزلحصار، به منظور دیگری ساخته شده بود.اما از اواسط سال۶۲ تبدیل به شکنجهگاه خواهران زندانی شد. قفس وتابوت هم در محل زورخانه واحد۳ قزلحصار بود.
براي انتقال ما به اينجا دليل مشخصی ارائه نشد. فقط گفتند شما در داخل زندان «تشكيلات زدهايد» و اطلاعات زندان را بيرون داده ايد! اين موضوع به دنبال لورفتن تشكيلات خواهران در اواخر سال ۱۳۶۱ در زندان قزلحصار پيش آمد. آن موقع ما شاهد بوديم كه هرازگاهي يك، دو يا چندتا از خواهران را میبرند.
اما دیگر نه خبری آنها از اوين ميآمد، نه از شهرستانها. اين قضيه ادامه داشت تا اينكه در اواخر آبان يكشب من را صدا زدند، گفتند كليه وسائلت را هم بياور. ساعت دوازده شب بود، از همان دم در چشمبند زدند و من را سوار ماشين كردند. حدس زدم به گوهردشت ميرويم. اما ۱۰دقيقه بعد ماشين ايستاد. ۲ نفر بالا آمدند و بدون اينكه حتی يك كلمه حرف بزنند، با لگد ابتدا خودم و بعد ساكم را به پايين پرتاب كردند.
به داخل يك حياط رفتيم، از زير چشمبند نگاه كردم. يك حياط معمولی با باغچهيی در وسط. حدود ۳ تا ۴ساعت همانجا ايستاده منتظر ماندم. اما همین که خسته شدم و نشستم، ناگهان پاسداران وحشی من را زير مشت و لگد گرفتند. آنچنان بيرحمانه ميزدند كه پرتاب شدم وسط باغچه و با سر رفتم توی ديوار…
روز بعد همه زنان زندانی را یکجا جمع کردند و لاجوردی و داوود رحمانی آمدند و تهدید کردند که: اینجا دیگر آخر خط ما با شما هست! به اینجا میگویند قیامت. هیچکس هم خبر از شما نداشته و ندارد.
بعد هم ما را تحویل یکسری که میگفتند بازجوهای ما هستند دادند. اما حاج داوود رحمانی باز آنقدر غیظ و کین داشت که هر چند روز یکبار می آمد و سر میزد و با لهجه لمپنی و مشمز کننده از کنارمان رد میشد و بر تن مجروح و زخمی خواهرانمان مشت و لگدی میزد و میگفت: هنوز زنده هستید؟ نفس میکشید؟
در واحدهای مسکونی قرلحصار چه گذشت؟
شكنجههايی كه بچه های ديگر، كه يكسال ونيم آنجا بودند، تحمل كردند دردناكتر بود. يكي از آنها به نام فاطمه را آنقدر شلاق زده بودند كه حتي با بانداژ هم نمیشد خونريزی پاهايش را بند آورد. پاهايش را در يك كيسه نايلونی كرده بودند كه خون روی زمين نريزد و او خودش را روی زمين ميكشيد.
در واحد مسکونی تجاوز به زندانیان یک شکنجه عادی بود!
پاهای خواهری بنام اعظم دراثر كابل مستمر، به يك تكه گوشت تبديل شده بود، ديگر شكل پا نداشت، نه انگشت داشت و نه پاشنه، يك شكل مستطيلی كج و معوج بود، تا آخرين روزهای زندان جيره روزانه كابل داشت.
در واحد مسکونی تجاوز به زندانيان يك شكنجه عادی بود. اما در همين حد هم باقی نميماند. خواهری به نام مريم آنقدر لاغر شده بود كه شبيه به اسكلت بود، وقتی من او را ديدم وحشت كردم، روی استخوان های او فقط پوست بود. احساس ميكرديم هرلحظه میشكند. به بچه ها میگفتند چون منافق بوده ايد، تمام گوشت بدنتان بايد آب شود.
زندانيان زن را در جمع مجبور میكردند صدای حيوانات دربياورند. زندانیان بايد سرشان را پايين ميگرفتند. اگر كسی سرش را صاف نگه ميداشت، آنقدر ضربه به سرش میزدند كه ميافتاد.
در محل استراحت به صورت ايستاده يا نشسته بايد استراحت ميكرديم، يا مجبور بوديم جلو بازجوها، اگر اجازه استراحت ميدادند، بخوابيم. يك پتوی كثيف سربازی داشتيم كه روی خودمان ميكشيديم، اگر پایمان از پتو بيرون ميزد با كابل ميزدند. يك لحظه هم آرامش نبود. زندانی تمام وقت در هراس از شكنجه و آزار جسمی و روحی به سر میبرد.
زنانی که در اثر شکنجه تعادل روانیشان را از دست دادند
يك زن زندانی كه دراثر فشار تعادل روانی خود را از دست داده بود، به خودش فحش و ناسزا میگفت. چون مدتها اورا مجبور کرده بودند که این ناسزاها را در چندين صفحه بنويسد.
تعدادی دیگر از خواهران برای اینکه چیزی به دشمن ندهند، تلاش کرده بودند که با شیشه های عینک خودکشی کنند همچنین بر اثر ضربات کابل و شلاق بر سر، چند نفری روانی شدند که یکی از آنها هم بعدها به بیمارستان روانی منتقل شد. همانجا جانباخت وی دانشجوی پزشکی بود و به او در بند دکتر میگفتیم.
همه این جنایت ها تحت نظر حاج داود رحمانی انجام میشد.
اما نکته قابل توجه در دوران واحد مسکونی و قفس چه از خودم و چه از نظر سایر زنانی که دیدم وخبر داشتم این است که علیرغم تمامی جنایت ها و رذالت هایی که پاسداران در حق زن انقلابی و مجاهد خلق اعمال میکردند، اما این زنان مجاهد و انقلابی به هر قیمت در برابر دژخیم مقاومت میکردند و تمام این رنج ها جز افتخار برای ما چیز دیگری نبود.
قهرمانان زیر شکنجه که در قتلعام ۶۷ به دار کشیده شدند
جا دارد اینجا یاد کنم از دوستان و همرزمانی که با هم در واحدهای مسکونی بودیم و بعدها در قتل عام ۶۷ سربدار شدند شهیدان والا مقام؛
نمونههایی از زنانی که زیر دست حاج داوود شکنجه شدند
اولین کسی که بایستی از آن یاد کنم مجاهد شهید و دلاور مینا توده روستا است. زنی شیراوژن و برخاسته از قلب مردم یکی از روستاهای اطراف کرج بنام «تنکمان» که وی در آنجا متولد و تحصیلات ابتدایی اش را گذرانده بود. بعد در کرج دپیلم و سپس بعنوان سپاهی دانش در اواخر سلطنت رژیم سابق به روستای خود برگشته بود و مدرسه دخترانه در مقاطع مختلف با تلاش روستاییان راه اندازی کرده بود. درخرداد۶۰ مینا را دستگیرکردند.
ابتدا او را به اصطبل جهانبانی آوردند و سپس به همراه ما به زندان قزلحصار منتقل شد. مینا جزو زنانی بود که هر روز جیره شلاق داشت. اما همواره با صلابت و ایستادگی برمیگشت. آخوند شجونی حاکم ضدشرع کرج به او یکسال زندان به همراه روزانه جیره شلاق داده بود. این برای حاج داوود رحمانی خیلی گران آمده بود. برای همین هر روز در بند ۸ قزلحصار و بعد هم ۴ قزلحصار سراغ مینا میآمد و با حرف های زشت و ناسزا که لایق خودش بود او را آزار میداد.
ولی مینا باصلابت زن انقلابی جلوی او میایستاد و وقعی نه به داوود رحمانی و نه به حرفهایش نمیگذاشت نهایتا هم آنقدر گزارشات علیه مینا داد که او را در شهریور ۶۰ بهمراه یک خواهر زندانی دیگر به زندان کرج بردند و اعدام کردند.
انفرادی بند ۷ قزلحصار
بند ۷ زندان قزلحصار جزو ۴ بندی بود که در واحد سه این زندان برای زنان زندانی در نظر گرفته شده بود. بعنوان بند تنبیهی بود که پس از لو رفتن تشکیلات بند و جداسازی نفرات قدیمی بند ۴ تعدادی را به گوهردشت و تعدادی را به بند ۷ فرستادند که منهم جزو کسانی بودم که در اردیبهشت سال ۶۱ به این بند رفتم. تا آذر سال ۶۲ یعنی زمانی که به واحد مسکونی بروم اینجا بودم.
بند ۷ واحد سه قزلحصار متشکل از ۱۲ سلول بود که هر سلول برای دو نفر ساخته شده بود. ولی عملا تا ۱۰الی ۱۵ نفر در آن گنجانده شده بودیم. در سلولها عمدتا در طی روز بسته میشد و فقط شب ها برای خوابیدن نفرات در راهرو باز میشد و نفرات مریض داخل سلول ها چپ به راست دو نفره روی تخت می خوابیدند.
در این بند مستمر به بهانه های مختلف مثل نقض سکوت و عدم رعایت قوانین آنجا در داخل بند تنبیه میشدیم و درهای سلولها بسته میشد. یا در راهروی بند سرپا و با چشم بند ایستاده ما را نگه میداشتند. خیلی وقت ها هم بدلیل خستگی از ایستادن و…داوود رحمانی شکنجه گر و گروه ضربت اش با مشت و لگد به جان ما می افتادند».
لینک های مرتبط
نام حاج داوود یادآور شکنجه قفس، خاطرات تلخ یک زندانی
شکنجه زنان از بازداشتگاه سپاه تا زندان قزلحصار حاج داوود
🟢 # مرگ_بر_خامنهای
🍏# مجاهدین_خلق ایران # کانونهای شورشی
🌳 # مریم رجوی #ایران
🌻 پیوند این بلاک با توئیتر BaharIran@ 7