۱۳۹۳ دی ۱۹, جمعه

شاعر مزبله نشين درباري؟ - سياوش جعفري

به موازات، موج اعدام و كشتار و سركوب همه جانبه اي كه رژيم ملايان مخصوصا از هنگام به قدرت رسيدن آخوند، پاچه ورماليده اي به نام  روحاني، در داخل ايران براه انداخته است. (بيش از 400 اعدام ) رژيم به پاسداران سياسي خود در خارج كشور مانند، مصداقي و جمالي و عاطفه اقبال و حيدرنژاد و همنشين بهار و كريم قصيم و روحاني و امير صياحي و اسماعيل  يغمايي و ...نيز دستور داده است بر لجن پراكني هايشان در رابطه با مجاهدين مخصوصا آقاي مسعود رجوي بيفزايند.
اگر به فاكت هاي جنگ گركها در درون رژيم كه اين روزها، در مطبوعات رژيم و برخي مطبوعات خارجي در مورد به انتهاي خط رسيدن رژيم آخوندي (مرحله سرنگوني) بعد از عقب نشيني تحميلي رژيم ولايت فقيه، در برابر شيطان برزگ توجه كنيم، هم چنين واكنش هاي رژيم بعد از حمله 1 سپتامبر، را بياد بياوريم. معلوم ميشودكه رژيم چقدر به اين لجن پراكني ها نيازمند است. ما بازاء ازدست دادن و يا پايين آوردن درصد غني سازيهايش به زير 5 درصد، درمذاكرات اخير، با كشورهاي 5+1 بايد لجن پراكني هايش راهرروزبيشتر عني سازي كند و دروغهاي شاخداري را از زبان مزدورانش منتشر كند.
بعد از حمله جنايتكارانه رژيم ولايت فقيه به اشرف و شهادت 52 تن از مجاهدان، كه از درخشانترين و انگيزاننده ترين حماسه هاي مقاومت و پايداري و تسليم ناپذيري در برابر دشمن را به نمايش گذاشت، و والاترين الگوهاي صدق و عشق و فدا و وفاداري تا بن استخوان، به آرمان آزادي خلق و ميهن را نشان ميداد. هم چنين زنده ماندن 42 مجاهد اشرفي، كه زينب وار تمامي توطئه هاي رژيم آخوندي و مالكي را در هر كوي و برزن در عصر ارتباطات افشا كردند. رژيم از تاثيرات بسيار تكاندهنده آن درميان مردم ايران بويژه جوانان به سختي به هراس افتاده است.
صحنه هاي قهرمانانه، و شهادت مظلومانه، اين حماسه در داخل و خارج كشور، همه اقشار و بويژه زنان و جوانان تشنه آزادي را، يك يا چند گام به مجاهدين نزديك كرده است. بجز مزدوران رژيم، هركس كه اين صحنه ها را ديد بر ايستادگي مجاهدين درود فرستاد و بر قساوت رژيم آخوندي لعنت و نفرين نمود.
به نظر من تصوير زيرا بيش از هر تصويري، هر ايراني را ولو اين كه، شناختي از مجاهدين نداشته باشد و حتي آنهايي را كه از روي عدم شناخت و تحت تبليغات رژيم آخوندي، نسبت به مواضع مجاهدين نظر مثبتي هم نداشته باشد را تغيير داده است.
به نظر من يكي از اين صحنه هاي غرور انگيز و تكان دهنده براي همه صحنه شهادت فرمانده زهره قائمي و مجاهد خلق ژيلا طلوع است، در اين صحنه مجاهد قهرمان ژيلا طلوع پيكرش را سپر و حفاظي براي فرمانده اش زهره قائمي قرار داد و قهرمانانه به شهادت رسيده اند. سلام بر آنها روزي كه زاده شدند و روزي كه پايداري كردند و روزي كه قهرمانانه شهيد شدند.
 

به تابلو بالا، خوب نگاه كنيد، چقدر اين تابلو زيبا و با شكوه است. از يك طرف اوج قساوت رژيم آخوندي و مالكي را افشا ميكند و از طرف ديگر اوج قهرماني و رشادت و فداكاري را به نمايش ميگذارد. همين صحنه هاست كه حمايت و سمپاتي و همدردي با مجاهدين را در ابعاد وسيع براي آنها به ارمغان مي آورد.
اين آن چيزي است كه قبل ازحمله رژيم ولايت فقيه و مالكي و همه آنها كه اسباب اين حمله را فراهم كردند مانند، مصداقي و قصيم و روحاني و يغمايي و... اصلا و ابدا حسابش را نميكردند و به همين دليل هم سعي ميكنند كه بر ابعاد لجن پراكني خود بيفزايند.
اين صحنه ها ماندگار و جاويدان است و هرگز كهنه نميشود، از يادها نخواهد رفت. در منطق مبارزه انقلابي همين فداكاريهاست كه، ريش و ريشه آخوندها و پاسداران سياسي را روزي نه چندان دور خاكستر خواهد كرد. رژيم آخوندي و پاسداران خارج كشوريشان كه فقط نوك دماغشان را مي بينند هرگز نميتوانند عمق اين مساله را فهم كنند.
بگذاريد از ميان صدها نمونه فقط به دو نمونه ماندگار اين چنيني اشاره كنيم.
راستي وقتي كه پزشك فداكار، چه گوارا، زن و بچه و شغل و منصب و پست و مقامش را ترك كرد و براي آزادي، مردم بوليوي كه به آنها تعلق ميهني هم نداشت، تفنگ بدست گرفت و مقاومت كرد و قهرمانانه جنگيد، زخمي و دستگير شد و دست بسته اعدام شد، باعث خاموشي مقاومت و مبارزه در بوليوي شد؟  يا اين كه روح مقاومت و پايداري و فدا را نه تنها در بوليوي بلكه در سراسر آمريكاي لاتين و بعد هم در اقصي نقاط جهان شعله ور كرد؟
چه گوارا گفته بود: آنچه كه تعيين كننده است، اراده نبرد و ايمان به پيروزي است. دشمن از آنجا كه روحيه و ايمان و اراده اش صفر است، هر تعدادي هم كه نيرو داشته باشد باز هم صفر است. زيرا هر عدد وقتي كه در صفر ضرب بشود، ميشود صفر. ولي ما انقلابيون اگر 5 نفر هم كه باشيم چون كه انگيزه و ايمان داريم در صد ضرب ميشود،  ميشويم  500
- وقتي كه امام حسين و 72 تن از يارانش از جوان 18ساله گرفته تا پير مرد 90 ساله (حبيب بن مظاهر)، به گفته تاريخ نويسان در برابر 10000 نفر از خميني صفتان آنزمان، قرار گرفتند ولي تسليم نشدند و مقاومت كردند و با تمام وجود جنگيدند و همه سرفرازانه به شهادت رسيدند و بقيه هم اسير شدند، قيام حسيني خاموش شد؟ يا اين كه انگيزه اي شد براي همه انقلابيون، از آن روز تا به امروز؟ آنها در تاريخ گم و فراموش شدند؟ يا خون آنها تا همين امروز ميجوشد و ميخروشد و نظامهاي ديكتاتوري را به لرزه درمي آورد و منبع و الهام بخش انقلابيون حتي همين مجاهدين تا به امروز شده است؟
امام حسين گفت:” كل حي سالك سبيلي“ هر زنده اي (نيروي تكاملي زنده جستجوگر انقلاب و تغيير، نه نيروهاي ارتجاعي ومرده ) لاجرم راه من را طي خواهد كرد.
بله كسي كه آرمان دارد، لاجرم و بطور قطع و يقين  توليد وتكثير دارد.
به اين نمونه ها ميتوان عاشوراي مجاهدين و جنبش سياهكل و .... را نيز بيفزاييم.
با اين منطق اگر به كهكشان زهره نگاه كنيم, ميتوانيم خوب بخوانيم، چرا رژيم ولايت فقيه، در ايران اعدامها را افزايش داده است و پاسداران سياسي اش با عناوين مختلف، برعليه اشرفيان قهرمان باقيمانده و بويژه آقاي مسعود رجوي، لجن پراكني ميكنند؟ آنها مذبوحانه تلاش ميكنند اگر بتوانند، تاثيرات اين حماسه را كم كنند.. ولي آب درهاون مي كوبند.
آقاي، مسعود رجوي به بهترين، ساده ترين، شيواترين و دلنشين ترين كلمات جواب رژيم و پاسداران خارج كشوريش را سالها قبل در 4 بهمن سال 57 داده است. اول بار كه اين جملات را در دانشگاه تهران از او شنيدم، مو بر تنم راست شد، آن چنان غرق در شور و افتخار شدم كه هيچگاه آن لحظه را فراموش نميكنم. دلم ميخواست لبهاي مسعود را درجا مي بوسيدم. مسعود آن روز در بهار آزادي، عمق اعتقادش را به پيروزي محتوم در من به يقين رساند. اين يك جمله بسيار ساده و قابل فهم براي همه، ولي با عمق فلسفي بسيار بالا بود و هست. اين جملات هرگز براي من كهنه نشده است و هرگز كهنه هم نخواهد شد. هربار كه آن را گوش ميكنم ، همان تازگي سالهاي 57 را احساس ميكنم. ببيند چقدر عميق و زيباست!!.
”به آنهايي كه در زير شكنجه ها خدا و خلق را به ياري مي طلبيدند، ميگفتند (منظور شكنجه گران و بازجويان و توابين و خائين آن روزگار ميباشد ) كدام خلق! بمانيد تا بپوسيد! اينجا جزيزه ثبات است! ديگه خبري نيست، خبري هم نبود. ما ميگفتيم “اليس الصبح بقريب“ مگر ميشه خورشيد را كشت !! مگر ميشه باد را از وزيدن بازداشت و باران را از باريدن. مگه ميشه اقيانوسها را خشك كرد؟
ما ميگفتيم، مگر ميشه بهار را از آمدن باز داشت ، مانع روئيدن لاله ها شد و مگر ميشه ملتي را تا به ابد اسير نگه داشت؟ نه! ميشه تا ابد خلقي را در زنجير نگه داشت؟ نه! چرا!؟ خواست خداست، اراده خلق است، سنت تاريخ است، قانون اجتماع است ....  و لن تجد لسنته الله تبديلا، ميعاد خداست، ميعاد تخلف ناپذير، بله، سنت خداست، سيره تاريخ است، بشارت همه انبياء و پيام آوران، مصلحين و انقلابيون بزرگ جهان است. خلق پيروز ميشود، آينده تابناك است“
بدون شك آن چه را كه مسعود در پايان ديكتاتوي شاه، گفته است، در مقابل ديكتاتور مذهبي و خونريزي ولايت فقيه هزار برابر بيشتر با واقعيت انطباق دارد.
واقعيت اين است كه در مرحله سرنگوني، رژيم در تله اتمي كه مجاهدين، آن را به گردنش انداخته اند، از اين پس سه راه بيشتر ندارد. يا بايد ميز مذاكره را چپه كند و عواقب همه چيز را بجان بخرد و منتظر ارتش آزاديخش در سراسر ميهن اسير، هم چون قهرمانان ارتش آزاديبخش سوريه باشد، كه درآنصورت، طومار رژيم و مزدورانش به سخت ترين شكل درهم كوبيده ميشود. يا اين كه با ميانه بازي مدتي مماشاتگران را سرگرم كند (كه البته مسيري نا پايدار وكوتاه مدت خواهد بود ) و يا اين كه جام زهر را تا جرعه آخر سر بكشد. آنوقت است كه بايد منتظر قيام مردمي باشيم (البته نه به شكل قيام سال 57) و درآن صورت به شكلي ديگر، به زباله دان تاريخ افكنده خواهد شد.
درست به همين دليل است كه حماسه 10 شهريور اين اندازه براي رژيم اهميت دارد. به انبوه موضعگيريها و تبليغات سرسام آور همراه با اعترافات تكان دهنده مقامات سياسي و فرماندهان نظامي و امنيتي رژيم درباره مجاهدين و وحشت ديوانه وارشان توجه كنيد. بالاترين مقامات رژيم صريحا اعلام ميكنند كه تا مجاهدين از كره زمين حذف نشوند، رژيم آرامشي نخواهد داشت.
•    حقيقت پور نايب ‌رئيس کميسيون امنيت ملي و سياست خارجي مجلس رژيم: وظيفه دستگاههاي اطلاعاتي را رصد و کنترل رفتار منافقين دانست و گفت: دستگاههاي اطلاعاتي هرکجاي دنيا امکان فراهم شد براي دستگيري  آنها اقدام و از جنبه حقوقي به آنها رسيدگي شود تا نتوانند سرمايه ملت ايران را سرمايه‌اي براي تجارت در سطح بين الملل کنند.
•    عضو کميسيون امنيت ملي و سياست خارجي: چاره كار اينست كه اولاً سازمانهاي بين‌المللي مسئول و تمام كشورها گروهك تروريستي منافقين را در فهرست سياه قرار دهند و ثانياً اعضاي اين سازمان در هر جا كه هستند توسط دولتها يا سازمانهاي بين‌المللي مسئول....محاكمه و مجازات شوند.
•    عضو کميسيون امنيت ملي و سياست خارجي: نفاق، هر جا كه باشد آن‌جا را آلوده مي‌كند و تنها راه اين است كه با يك تصميم همه‌جانبه و بين‌المللي براي هميشه ريشه‌كن شود.
•     نايب ‌رئيس کميسيون امنيت ملي و سياست خارجي: «نه‌تنها پادگان اشرف، بلکه اميدوارم کل کره زمين از لوث وجود مجاهدين پاک شود، چرا که آنها عناصر ناپاکي هستند... ان‌شاءالله به‌زودي زمينه انهدام کامل اين جريان ... را از کل کره زمين شاهد باشيم».
پاسداران سياسي رژيم در خارج كشور نيز، پا بپاي آخوند روحاني و وزارت اطلاعاتش، كه هميشه درحال ”رصد “ و ”كنترل“ مجاهدين هستند و حتي درمورد عطسه دورترين هوادارن مجاهدين هم مطلب مينويسند، همين خط را به شكل ديگري دنبال ميكنند.
مثلا ، تواب خائني كه اكنون، بقول مجاهدخلق اكرم حبيب خاني، از هضم رابع رژيم هم عبور كرده است. درمورد مجاهدين مينويسد:
”درد اصلی نه یک فرد یا چند تن از بزرگان ، بلکه این ساختار مسموم است که می تواند براحتی و بر پایه قوانین هول خود براحتی مصداقی را با دهسال تحمل جلادخانه ها تبدیل به لاجوردی، کریم قصیم و روحانی را تبدیل به جلاد اشرفیان، مرا تبدیل به مامور رژیم، و هر کسی را که نفسی به نقد بر می آورد جلاد و مزدور و جاسوس بکند “
توجه كنيد كه مينويسد: ”جلادخانه ها“ (اوعمدا نميگويد،جلاد خانه هاي آخوندي و يا خميني جلاد و يا خامنه اي جلاد و فقط به ”جلاد خانه“ اكتفا ميكند، زيرا كه مدتهاست با آخوندها و اعوان وا نصارش ازكانال ”اخوي“  و”اخوي خوانده هاي ديگر“ عقد اخوت و برادري بسته است“
او در جاي ديگري مينويسد:
”درد ا اصلی دردیست که ما و نسل ما را که به مصاف با ولایت فقیه برخاسته بودیم و در پی جمهوریت و دموکراسی بودیم به دامان ولایت فقیهی دیگر با نام رهبری عقیدتی کشاند، ولایتی بدون تعارف در برخی موارد منجمد تر از ولایت خمینی“. درادامه مينويسد: ”این دشمن، این ساختاربیماری که مدتهاست تمام تشکیلات را درگیر خود کرده است شما را رها نخواهد کرد وتا ویرانی کامل تشکیلات و سپردن هست و نیست شما  به باد فنا، هست و نیستی که متاسفانه به بهای هست و نیست سه نسل  بوجود آمده بود و بوجود آمده است از پای نخواهد نشست“.
يك مزدور ديگر تازه به دوران رسيده (امير صياحي) كه، برطبق قوانين اين دوران وزارت اطلاعات، حتما بايدگوي سبقت را از بقيه مزدوران قبل ازخودش در دروغ و لجن پراكني بربايد، و بفرموده، ايرج مصداقي برايش مينويسد، مدعي شده است كه:
”مسعود رجوي شخصاً پشت تمامي دستگيري‌ها و شکنجه‌ها و حبس‌ها و زندان‌ها و سناريوسازي‌ها بود. تک به تک به دستور او و با هدايت او انجام مي‌گرفت. توجه داشته باشيد در حکومت شاه و خميني و خامنه‌اي چنين چيزي نبوده است“.
مي بينيد كه آنها با وقاحت و دريدگي پاسداري، مجاهدين با همه سوابق خونبارشان در مبارزه با دونظام را، بدتر ازخميني و شاه معرفي ميكند. معني حرف آنها به زبان ساده اين است كه، مبارزه با اين رژيم جنايتكار را تعطيل كنيد، با اين رژيم كاري نداشته باشيد. بگذاريد اين رژيم اعدام كند، بگذاريد آنقدر اعدام كند كه حتي صحنه هاي اعدام، تبديل به بازي كودكانه بشود و زندگي معصومانه نو باوگان ايران زمين را  دربازيهاي كودكانه بدست خودشان  پرپربشود.
به اين تصوير نگاه كنيد و بر خميني و خامنه اي و پاسداران سياسي اش مانند مصداقي و يغمايي و بي عاطفه اقبال و سعيد جمالي و امير صباحي.... لعنت كنيد.
پسر 9 ساله اي، بعد ازديدن صحنه هاي مكرر اعدام در ملاء عام، بازي اعدام ترتيب ميدهد و خودش وسيله زير پايش را كنار ميزند و براي هميشه خاموش ميشود.
 

بله وقتي كسي شرافتش را به آخوند خاتمي و روحاني و به سبز بي هزينه بفروشد، هنوز اين روزهاي خوبش است.
تواب خائن درجاي ديگري، مجاهدين و هوادارنش را مانند آخوندها بيماران ”خطرناك“ معرفي ميكند كه ”قابل علاج“ نيستند و فتوا صادر ميكند كه كلا بايد نابود شوند و مي نويسد:
”ميدانيم بيماران اسکيزوفرن گاه بسيار خطرناکند يعني در لحظه ناگهان ممکن است دچار اين توهم شوند که ما ميخواهيم آنها را از بين ببريم و پيشدستي کرده و به ما حمله کنند.... “ سپس مي افزايد:
”آنهائي که وارد تونل اکثرا بي بازگشت اسکيزوفرني سياسي - عقيدتي شده اند قابل معالجه نيستند تنها زمان و واقعيت بيروني و کنش و واکنشهاي سياسي واقعي وقتي دستگاه آنها را باطل و خرد شده اعلام کرد و به زباله دان ريخت شايد بخود آيند. خطر اسکيزوفرنهاي سياسي را دست کم نگيريم “.
آيا شباهت حرفهاي اين مزدوران را، با حرفهاي حقيقت پور نايب ‌رئيس کميسيون امنيت ملي و سياست خارجي مجلس رژيم ولايت فقيه خونخوار وساير مهره هاي جنايتكار رژيم مي بينيد.؟
از وقتي كه او قافيه مبارزه برايش تنگ شده است ، فقط يك سره به جفنگ گويي افتاده است . جفنگ ميگويد و جفنگ مينويسد و جفنگ ميسرايد.
گاه مينويسد كه مجاهدين ميدانند كه من و ايرج مصداقي و ... مزدور وزارت اطلاعات نيستيم و گاه مينويسد: ”اينها وقتي ما و امثال ما را مزدور و خائن خطاب ميکنند دروغ نميگويند! بلکه چون في الواقع در کادر شناخت نورمال سياسي صحبت نمي کنند اين چنين ميبينند، يعني صادقانه ما را مزدور و تواب و آستانبوس خامنه اي ميدانند.“
اين همه رذالت و بي شرافتي و بي عفتي و كينه حيواني مزدوراني مانند مصداقي و يغمايي و كريم قصيم و روحاني و امير صياحي نسبت به مجاهدين براي اين است كه به دليل دشواري مبارزه با خميني، به جاي اين كه مانند سرو قامتان مجاهدو مبارز ايستاده بميرند، بر روي زانو هايشان در مقابل جلاد ننگ تسليم و ذلت را پذيرفته و به خدمت جلاد در آمده اند و اكنون تحت عنوان اپوزيسيون رژيم خوابهاي پنبه دانه نابودي ساختار وتشكيلات مجاهدين را مي بينند.
البته كه لجن پراكني هاي اين ”حشرات بي مقدار“ به قول دكتر زري اصفهاني، عزم هر مجاهد و هوادار مجاهدي را صد ها بار جزم تر ميكنند كه  بيش ازگذشته، اين اوباشان رژيم آخوندي را افشا كنند تا روز داوري بزرگ خلق، در داخل ميهن آزاد شده از ستم آخوندي.
بدون شك، هركدام ازاين مزدوران، ازنظر من از صد پاسدارريشو وجنايتكارولي فقيه بدتر هستند. زيرا كه آنها گرگهايي هستند كه درلباس ميش در آمده اند. موقعيت و پوزيسيون پاسدار مشخص است وهمه حسابها با او روشن است، ولي آنها تحت عنوان مخالف رژيم به رژيم خدمت ميكنند و ازپشت به مردم خنجر ميزنند.
آنها ديگر جهبه عوض كرده اند، ازجبهه خلق به جبهه ضد خلق آگاهانه نقل مكان كرده اند.
شاعر خائن و تواب
قبل از سال 54 به دليل اين كه يكي از بستگانم در دانشگاه مشهد دانشجو بود، معمولا سالي يك بار به مشهد مسافرت ميكردم. ازاين طريق با تعدادي از دانشجويان فعال دانشگاه مشهد آشنا شدم. تا جايي كه يادم مي آيد دريكي دوجلسه اسماعيل يغمايي را هم ديده بودم. اودر آن زمان يك دانشجوي يك لاقباي دانشگاه -فكر كنم، الهيات و يا ادبيات مشهد بود- تحت تاثير مجاهدين شهيد و قهرماني مانند ، قاسم مهريزي، خسرو رحيمي، تهمينه رحيمي نژاد و  طاها مير صادقي و علي شوشتري و ... به مجاهدين گرايش پيدا ميكند. البته او از همان آغاز بسيار بي انگيزه به نظرميرسيد. فكرميكنم كه او ننگين ترين لكه ننگ درتاريخ دانشگاه مشهد و شهر يزد باشد. زيرا كه در يزد قهرمانان وگردان دلاوري مانند قاسم مهريزي و ثريا شكرانه و اكبر فتوت و امير يغمايي و ... وجود داشته است.
من شك ندارم كه اگر اسماعيل يغمايي در مسير مجاهدين وجرياني كه آقاي مسعود رجوي راه انداخته بود قرار نميگرفت، در بهترين حالت، بعد از سقوط شاه، يغمايي، با عمامه و يا بي عمامه دركسوت يك معلم و يا شاعر و يا حتي نظريه پرداز ولايت فقيه به رژيم خدمت ميكرد.
ولي در فضاي انقلابي آن سالها كه اكنون سعي ميكند، يا شكرخوري به درگاه آخوندها  آن دوران را نفي كند، جذب مجاهدين شد.
پس ازانقلاب درسايه بودن دركنار مجاهدين وشورا به نان و نوايي رسيد. اسم هايي كه اصلا لايقش نبود به او داده شد كه از قضا همين القاب و اسامي هم باعث باج خواهي او شد و وقتي كه مجاهدين باج به شغال ندادند، به مزدوري رژيم در آمد.
در پناه بودن در مجاهدين وشورا، با شخصيت هاي سياسي و هنري  اطراف شورا آشنا شد. درغير اين صورت، بويژه با آن قيافه ترسناكش، هيچكس محل سگ هم به او نمي گذاشت.
به تمامي ادعاهايش نگاه كنيد، هرچه كه دارد، هر اكت و فعاليت و عكسي كه ازخودش به نمايش ميگذارد، همه از مجاهدين و شورا است. دوران بعد ازبودن در شوراي او بجز نكبت چيزي نيست.
از وقتي كه به دليل افكار بسيار عقب مانده و آخوندي در رابطه با زن و انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين بريد و بعد از چندي به ضديت با مجاهدين درغلطيد و در انتها، جامه ذلت و حقارت و بعد ها مزدوري نرمتنان آخوندي را به تن كرد، ديگر چيزي براي ارائه كردن ندارد. بواقع همه بافته هايش جفنگيات است. جفنگياتي كه از يك معتاد به جنبش بي هزينه تراوش ميكند.
او اكنون با لئامت و دريدگي  و وقاحت آخوندي، سنگ دفاع از خانم مرضيه را به سينه اش ميزند و بدروغ براي دفاع از خانم مرضيه و عمامه بر زمين ميزند و يقه ميدراند، اگر در مناسبات شورا با مرضيه آشنا نميشد ، مرضيه نيم نگاهي هم به او نميكرد .
مرضيه اي كه تا آخرين دقايق حياتش با مجاهدين بود ودردامن خانم رجوي دارفاني را وداع گفت. هر قدر كه اين بانوي هنر، بر سر اصول و عقايدش و ارزشهايش با همه عظمتي كه داشت، ايستادگي كرد و هرگز دستهايش را دربرابر آخوندها بلند نكرد ( درحالي كه رژيم ازكانالهاي گوناگون چه وعده هاي رنگارنگي، براي اين كه به مجاهدين پشت كند، به او نداده بود ). يغمايي درحضيض ذلت ودر نقطه مقابل مرضيه، در مقابل كوچكترين فشار ها  وا ميرفت و پهن زمين ميشد كه هيچ به مزدوري روي مي آورد. بنابراين مرضيه خصم افرادي ازقماش يغمايي بود. واقعا هزاران درود به روان پاك بانوي هنر ايران خانم مرضيه
اگر مرضيه زنده بود، و لجن پراكني هاي او نسبت به آقاي مسعود رجوي، كه هميشه او را ”سردار بزرگ“ خطاب ميكرد را ميشنيد بدون شك بر سر وكله اسماعيل يغمايي تف ميكرد.
اين بريده خائن، مانند كساني كه مدت زيادي در انبار پياز كاركند، بوي پياز ميگيرند، آنقدر با فضولات مناسبات مجاهدين و شورا حشر و نشر كرده است كه سر تا پايش بوي فضولات و مزبله، و كثافت آخوندي ميدهد. البته از نوع آخوندهاي هرزه و همه كاره اي كه روزعاشورا هم دست از عياشي برنميدارند.
اين مزبله نشين، قيافه، ”بخت النصري“ پاسدار تازه سردوشي گرفته سعيد جمالي، را با ”چالرز برونسون“ مقايسه ميكند. تواب خائني مانند ايرج مصداقي را مقاوم جلوه ميدهد، فضولات مجاهدين وشورا يعني، كريم و قصيم و روحاني و شكري و بي عاطفه اقبال و بي عفت اقبال را به سر و روي خودش ميمالد و به دلايل روشني برخي از آنها را پاكدامن!!؟؟ و شريف معرفي كرده و به به و چه چه ميكند.
او عكس خندان، پاسدار تازه سردوشي گرفته سعيد جمالي را در حالي كه در كنار دو هاموي و چند سرباز آمريكايي قرار دارد را چاپ كرده و زير آن مينويسد: “سعيد جمالي درمحاصره گارد..“ منظورش نيروهايي آمريكايي است.
درحالي كه به دليل اوضاع امنيتي عراق، همه نفرات تيف وحتي ساكنان قرارگاه اشرف، وقتي كه براي اجراي قرار پزشكي ويا قانوني ميخواستند به بعقوبه و يا بغداد و ...بروند با همين تركيب نقل وانتقال ميشدند به همين شكل اسكورت ميشدند. ولي او براي اين كه اين پاسدار را رنگ آميزي كرده به اين تبليغات رسوا متوسل ميشود.
هنر ديگر او اين است كه، استفراغات فضولات مجاهدين و شورا را دوباره تناول فرموده و قي ميكند.
باوركنيد كه با اين همه ضديت هيستريك با مجاهدين، اگر او دستش برسد و اگر قدرتش را داشته باشد، تك تك  مجاهدين و هوادارانش را اعدام ميكند. اما حالا كه دستش به اين كار نمي رسد. بار ها و بارها مجاهدين و بويژه رهبري پاكباز آنها را در ذهنش اعدام كرده و به اين وسيله كينه حيواني اش را تخليه كرده است.
من شك ندارم كه اگر روزي اسماعيل يغمايي و ايرج مصداقي وسعيد جمالي و حيدر حنيف نژاد و كريم قصيم و... در شرايط مشابه شاگرد جلاد اوين، سعيد شاهسوندي قراربگيرند، اگر جلادان از آنها بخواهند، دست سعيد شاهسوندي را در اعدام و زدن تير خلاص به مجاهدين و هوادارانش از پشت خواهند بست. ببيند خودش چه مينويسد:
”بگذرم و با یک فرض خوشحالتان کنم. فرض کنیم شادی بزرگ از راه فرا برسد و بر اساس اراده الهی و نیز چرخش کواکب آسمانی، و مسخ کامل ما، [چنانکه در کتاب «مسخ»  نوشته کافکا، گرگوار سامسا تبدیل به عنکبوت شد]، من و قصیم و روحانی و مصداقی و جمالی و اقبال و همنشین و بقیه کسانی که شما نمی پسندید، همین فردا با پاسپورتهای ایرانی گرفته از سفارت سوار بر طیاره به دیدار خامنه ای رفتیم و اعلام کردیم که جمهوری اسلامی برترین نمونه در جهان است و ما آماده ایم با عذر خواهی از گذشته همراه با تراشیدن سبیل و گذاشتن ریش در خدمت جمهوری اسلامی باشیم، فرض کنید چنین گردد! و ما به چنین گنداب خونینی سلام بگوئیم“
البته ميتوان هرچيزي را فرض كرد، ولي باوركنيد كه او بارها اين فرض هاي كثيف را در ذهنش مرور كرده و تا ته آنها رفته است و تمامي جوانب آن را بررسي كرده است. او خيلي از فرض ها را براي نابودي مجاهدين و از بين بردن آنها البته به خيال خام خودش در ذهنش تصوير كرده است. تصويري كه براي محقق شدن آن لحظه شماري ميكند. باش تا صبح دولتت بدمد، كه اين هنوز از نتايج سحراست.
ولي با اين همه رذالت وشقاوت براي سفيد سازي خود ، مدعي مبارزه با رژيم آخوندي و مجاهدين بطور همزمان ميگردد.
داستان اين بريده خائن، مانند آن  اسب سواري است كه درمسابقه اسب دواني از اسب بر زمين افتاد و بعد با وقاحت تمام گفت: اسب اول تمام شد، اسب دوم را بياوريد.
شاعران درباري
همه ميدانند كه شاعران درباري درطول تاريخ كهنسال ايران درتمامي دورانها بوده اند. در تاريخ نوشته شده است كه شاعران درباري، طيف هاي مختلفي را در بر ميگيرند. عده اي از آنها كساني بودند كه تملق و چاپلوسي براي خليفه و سلطان را به اوج رسانده، بصورتي كه او را حتي نماينده و سايه خدا در زمين معرفي ميكردند و .....  ولي بخش عمده شاعران درباري را كساني تشكيل ميدادند كه هدف اصليشان ستايش و يا مدح خليفه و يا پادشاه نبوده است. حتي به معني اين كه درباريان را تاييد كنند و يا آنها را به به و چه چه كنند هم نبوده است، بلكه هدف اين بوده است كه آنچنان بنويسند ويا بسرايند كه بارگاه خليفه و يا در بار را خوش آيد. ازآنجا كه شاعران درباري ميدانستند كه خوانندگان اشعار و نوشته ها و حتي جوكهاي آنها درباريان هستند، بنابراين با فرهنگ و تمايلات و خواستها و فرهنگ درباريان مي سراييدند، مينوشتند، تا ازحمايت درباريان بر خور دار باشند.
اكنون به اشعار و نوشته هاي، اسماعيل يغمايي وسايرمزدوران نگاه كنيد، ببيند كه مطابق ميل و باب و ذائقه چه كساني مينويسند و ميسرايند.
سرتا پاي كامنت هايي كه برروي مقالات وبلاگ اسماعيل يغمايي گذاشته ميشود، همه بدون استثناء مزدوران وزارت اطلاعات، بريده مزدورا ن و پاسداران جاني ميباشند.
حال با اين تعريف بگوييد كه اسماعيل يغمايي دنبال جلب نظر و حمايت چه كساني مي باشد؟ چه كساني خواننده مقالات و اشعار مبتذل او ميباشند؟
اين هم از ويژگيهاي دوران سرنگوني است، كه به دليل اوج منفوريت، بارگاه ولي فقيه، حتي برخي از شعرا و نويسندگان مزدورش هم نميتوانند از بارگاه ولي فقيه مستقيما دفاع كنند، بنابراين شاعران درباري اين زمانه، سعي ميكنند، كه با سراييدن و نوشتن مطلب برعليه دشمن اصلي بارگاه خليفه، وگرفتن پاچه مخالفين سرسخت ولايت فقيه، محبت و حمايت و پشتيباني، بارگاه خليفه را كسب نمايند.
با اين تعريف اگر او را شاعر درباري بناميم، به خطا نرفته ايم.
ازقديم گفته اند كه بگو دوستت كيست تا بگوييم كيستي؟
بنابراين سفيد سازي و مبرا كردن خود از مزدوري براي وزارت اطلاعات و شاعر درباري بودن درگاه ولي فقيه، كسي را نمي فريبد.
هرقدر كه مزدوراني مانند ايرج مصداقي و اسماعيل يغمايي، مزدوري خود را بيشتر انكار كنند، ما بيشتر به مزدور بودن آنها يقين ميكنيم، تا روزي كه پرونده ها گشوده شود و آن روز دور نيست