۱۳۹۳ بهمن ۵, یکشنبه

مصداق آشکار جعل و دروغ عليه مجاهدين - امير پرويزي



ايرج مصداقي به تازگي در ميان انبوهي ياوه گويي بر ضد مبارزه و مقاومت ما اشرفي ها, از جمله ادعا کرده که مجاهدين «به يک کارگر بي‌خبر از همه جاي درمانده، پول هنگفتي» داده بودند که عکس رهبري مقاومت را در تظاهراتي مقابل دانشگاه تهران بلند کند و او (مصداقي) وظيفه دارد درباره «داستان غم‌انگيز» آن «کارگر بي خبر» از زبان ساير زندانيان سياسي که شاهد بوده اند, روشنگري کند([1]).

فرد مورد اشاره مصداقي, اين جانب (نويسنده اين سطور- امير پرويزي) هستم که در جريان تظاهراتي در تاريخ 21 تيرماه سال1384در مقابل دانشگاه تهران, عکسهاي رهبري مقاومت را بالاي سرم بردم. به همين نام و به همين جرم محاکمه و زنداني شدم و پرونده ام در زندان و قضاييه و اطلاعات رژيم آخوندها بر سر اين «محاربه» با رژيم به نام خودم - امير پرويزي- ثبت شده است.

حالا مي خواهم داستان «شورانگيز» خودم را بازگو کنم و وضع «رقت انگيز» يک تواب خائن درهم شکسته را بر ملا سازم که بعد از همکاري با بازجويان زندانها و گشتي هاي دادستاني لاجوردي با نوشتن انزجارنامه هاي مكرر و هربار غني شده تر عليه مجاهدين، از زندان آزاد شده و به خارج کشور آمده و پس از نفوذ در مناسبات هواداران و مدتي ارتباط با تشكيلات مقاومت در خارج كشور، با دستمايه كردن چنين اندوخته و با چنين نقابي، پشت به مقاومت و رو به مأموريت اصلي خود با ژست «مخالف دو آتشه» و به تعبير خودش «دشمن آشتي ناپذير» رژيم آخوندي، آنهم در كسوت يك متولي خودخوانده و خزانه دار منحصر بفرد تمام حقايق مربوط كليه زندانها و تمامي زندانيان سياسي و حافظ يگانه جزييات سرگذشت كليه شكنجه شدگان و اعدام شدگان همراه با اطلاعات مربوط به همه بازجويان و شكنجه گران و دژخيمان، ابتدا مأموريتش را با خاطره نويسي دوران زندانش شروع كرد و اين مأموريت را به زعم خود با پيچيدگي زياد و با تاكتيك نوك زدن به بخش كوچكي از حقيقت براي انكار يا وارونه كردن بخش اعظم آن، به انجام رساند؛ مأموريتي كه محور اصلي و هدف واقعي آن، نفي مجاهدين و مقاومت ايران به عنوان دشمن اصلي و تنها آلترناتيو دموكراتيك در برابر رژيم ولايت فقيه بود. اين مأموريت را در گام اول، با انكار اعداد و ارقام و كم و كيف جرائم و جنايات رژيم عليه مجاهدين در زندانها، شروع كرد كه همراه بود با يك تلاش وقيحانه براي ريختن قبح دفاع از دژخيم به خصوص با انكار ابعاد واقعي بزرگترين فاجعه حقوق بشري جهان بعد از كوره هاي آدم سوزي هيتلر، يعني قتل عام زندانيان سياسي مجاهد در سال67، و متقابلا تلاش براي بي اعتبار كردن و تكذيب حقايق افشا شده توسط قرباني اصلي اين جنايات يعني مجاهدين خلق ايران با متهم كردن رذيلانه سازمان به بزرگ نمايي و اغراق درباره جنايات خميني و دژخيمانش در زندانهاي سياسي و به موازات آن، كتمان و انكار يا لوث كردن و حتي وارونه گويي درباره حماسه هاي درخشان مقاومت دهها هزار قهرمان مجاهد در زنجير ازجمله با فرافكني و نسبت دادن ندامت و خيانت و انزجارنويسي هاي ننگين خود به آن قهرمانان سربدار. البته مصداقي اين مأموريت را با همان تاكتيك دجالگرانه نوك زدن به بخش كوچكي از حقيقت به منظور انكار و لوث كردن بخش اعظم حماسه هاي مقاومت مجاهدين در زندانها در كتاب خاطرات و ديگر گزارشات و نوشته هايش در رابطه با زندانيان اجرا كرده است.

اين شروع مأموريت بود، اما اصل مأموريت، كارزار شيطان سازي عليه مجاهدين و نفي كانون و مسير مقاومت، و نقطه اوج اين مأموريت كه در حقيقت حضيض انحطاط و دنائت ضدانساني يك تواب خود فروخته است، رديابي پليسي و زمينه سازي و تبليغ شقاوت بار براي قتل و ترور رهبر مقاومت در راستاي تحقق رؤياي استراتژيك انهدام مجاهدين و حذف تنها آلترناتيو دموكراتيك در برابر رژيم ولايت فقيه، آنهم با گريم يك «منتقد مجاهدين و دشمن آشتي ناپذير رژيم»!

بيچاره خامنه اي و وزارت بدنام او كه تصور مي كردند، اين بار با مهره يي مثل مصداقي كه سالها روي او سرمايه گذاري كرده و در بين تبعيديان و مخالفين جا انداخته، حالا با چنين مأموريتي به وسيله او، اين بار بخت رژيمشان، باز مي شود.

الغرض، من اين مطلب را نه براي دفاع از خودم بلكه براي دفاع از بيشمار جوانان مبارز ايراني مي نويسم كه جزء هسته هاي مقاومت و تيم هاي هوادار سازمان مجاهدين در داخل كشور در ارتباط با ستاد اجتماعي مجاهدين در داخل ايران فعاليت مي کنند.

اضافه مي کنم که در مهرماه سال 1385 از ايران خارج شدم و به مجاهدان اشرف پيوستم و از اول فروردين1391در شمار سومين گروه ساکنان اشرف به ليبرتي منتقل شدم. ماجراي اين پراتيک مشخص و آن چه عليه رژيم انجام داده ام و در زندانها بر من گذشته در پرونده و مصاحبه با نمايندگان کميسارياي پناهندگان ملل متحد با تمام جزييات ثبت است.

متولد سال 1358هستم و هنگامي که در تهران دست به اين کار زدم 26ساله بودم. (جزييات را مي نويسم چون مصداقي به خاطر اقتضاي مأموريتش، تشنه «اطلاعات» است. به خصوص به سن و سال فعالان مجاهدين علاقه خاصي دارد ! و اصلا توقع نداشته که مجاهدين بعد از دهه 60 هم زنده مانده و هم چنان اسباب دردسر رژيم باقي بمانند).

من هم چنين, در پاييز گذشته به عنوان يکي از «مؤسسان چهارم ارتش آزاديبخش ملي ايران» ثبت نام کرده ام. (بر سر کاربرد اين عبارت ساده در گيومه اصرار دارم چون موجب بغض و کين افسارگسيخته مصداقي است)

ايرج مصداقي وانمود مي کند که با تحقيق و تفحص بسيار مفصل و سرشار از امانت و دقت در نوشته ها و گفته ها و رسانه هاي مجاهدين, مو را از ماست مي کشد. در نوشته هايش پي در پي آدرسهاي اينترنتي ارائه ميکند تا همه چيز را مستند و حقيقي جلوه دهد. تا ما تصور کنيم حول مسائلي که ميان رژيم و مجاهدين خلق جريان دارد, «گر بر سر هر شاخه يکي پشه بجنبد/ جنبيدن آن پشه عيان در نظر اوست»!

و اين هم چيزي نيست جز هدف و مسئوليت وزارت اطلاعات رژيم و اطلاعات سپاه پاسداران. به قول احمد خميني, پاسداران و اطلاعاتي هاي رژيم بايد از تعداد و رنگ و نوع گربه هاي خانه ها و محلات هم باخبر باشند! تا چيزي از قلم نيفتد. کار و تخصص ايرج مصداقي, نمونه همين مسئوليت «ولايتمدارانه» به سبک رساله هاي توضيح المسائل آخوندي است.

براي برملاشدن فيگور پوشالي و مسخره اين مأمور اطلاعاتي رژيم که تلاش مي کند خودش را با اين چيزها رنگ آميزي کند تا به اصطلاح معتبر و مستند وانمود شود, اکتفا مي کنم به اين که در تاريخ 13شهريور 1389, طي مصاحبه مفصلي با سيماي آزادي, به تشريح اين اقدام مشخص خودم در تظاهرات مقابل دانشگاه تهران پرداخته بودم و بخشي از آن چه را بعد از انجام آن تظاهرات در مقابل دانشگاه تهران و در زندانهاي رژيم بر من گذشت, توضيح دادم.

دير آمدي اي نگار سرمست زودت ندهيم دامن از دست!

امروز مي خواهم حساب اين «دامن آلوده پليد اطلاعاتي» و سرمستي هاي اينترتي اش را کف دستش بگذارم. مصداقي مي تواند در آدرس زير پاسخ «شاهکار» يا بهتر است بگويم پاسخ «شيخکار» خودش را به تفصيل مشاهده کند



(برنامه سيماي آزادي به نام گنج ميهني-گفتگوي صميمي با امير پرويزي و مهرداد عباسي-13شهريور89)


«آقاموشه» وقتي در لابلاي نوشته هاي مجاهدين, دنبال آتو و گزک مي گشت تا چيزي به نيش بکشد, خرده اطلاعاتي از کلکهايي که من براي فريب بازجوهاي رژيم سرهم کرده بودم و آنها از من رودست خورده بودند و بخشي از محمل سازي من از لابلاي صحبتهاي بازجويان به مصداقي نشت کرده, لاي دندانش گير کرده و حسابي كار دستش داده است.

ايرج مصداقي هم چنين در اين به اصطلاح بخش منتشرنشده کتاب کذايي خودش, پوشالهاي مفصل و مبسوطي را از آسمان و ريسمان به‌هم بافته و با زن ستيزي شايسته و تيپيک يک پاسدار و بسيجي تلاش کرده ثابت کند که حضور گسترده زنان و دختران هوادار مجاهدين در اعتراضها عليه رژيم هم يک پديده اينترنتي يا حداکثر محدود به اعضاي خانواده هاي مجاهدين است.

شخصا در داخل کشور با چند خواهر مجاهد و ازجمله خواهري, با اسم مستعار نسرين در ارتباط بوده ام و گزارشهايي که مصداقي مدعي است يک عده در «اشرف» و «اورسوراواز» مي نشينند و روي اينترنت در ايران تظاهرات راه مي اندازند, از طريق من و چند تيم ديگر به خواهر نسرين و ساير خواهران مجاهد داده شده است.

تقصير ما اين است که چون مجاهديم و مجاهدوار و جانانه مقاومت و مبارزه کرده ايم, گزارشهايمان از وقايع هم «مجاهدي» است. تمام گناه و گناه نابخشودني ما از تئوري تا پراتيک و در عمل و نظر همين است و بس!

از روي اين دو نمونه به سادگي مي توان دريافت که بدون اغراق همه ادعاها و به اصطلاح مچگيري هاي سخيف و بي مقدار او از چه قبيلند.

خدا را سپاس مي گويم که اگر تا اين لحظه طي سه حمله موشکي اربابان مصداقي به ليبرتي, فيض شهادت را از من دريغ کرده, به خاطر اين بوده که تقدير شايسته ام را همين وظيفه روشنگرانه قرار دهد.


«کارگر درمانده بي خبر» کيست!؟

من (امير پرويزي) متولد شهر زنجان در يك خانواده مذهبي هوادار مجاهدين خلق بزرگ شدم. برخي اعضاي خانواده ام در شمار شهيدان سازمان مجاهدين خلق ايران هستند (ازجمله مجاهد شهيد ابوالفضل مولايي پسرخاله و مجاهد شهيد مجيد آزادي پسر عموي مادرم كه دانشجوي پزشكي بود و برادرش اكبر آزادي). تعدادي از بستگان و اعضاي خانواده هم طي چند دهه حکومت آخوندها, سالهايي را در زندان به سر برده اند و برخي ديگر از اعضاي خانواده و بستگانم هم اکنون جزء مجاهدين هستند و چنان که گفتم خودم شرف و افتخار مجاهد بودن دارم.

من البته افتخار «کارگر» بودن را که در نظر پادوهاي رژيمهاي سرکوبگر و استثمارگر, مترادف درماندگي و بي خبري است, نداشته ام. اما هم براي اطلاع و نياز مصداقي و هم براي شناساندن ترفندهاي کثيف اين عامل اطلاعاتي رژيم, من كارمند يك شركت كامپيوتري در زنجان بودم و در قسمت مونتاژكردن كامپيوتر (ensemble ) و بخش فني و سخت افزار آن قسمت مسئوليت داشتم. به خاطر كار تخصصي ام به اينترنت دسترسي داشتم و از همان ابتدا اخبار مقاومت و مجاهدين را دنبال مي کردم و در ارتباط با ستاد اجتماعي مجاهدين در داخل کشور فعاليت مي کردم.

معني «بي خبري» و «درماندگي» در فرهنگ و انديشه مأموران رژيم آخوندي اين است که من عضو يكي از تيمهاي سازمانيافته هواداران مجاهدين در شهر خودمان بودم و در فعاليتهاي جمعي متعددي که در بين هواداران مجاهدين به«پراتيك» يا «پراتيک اجتماعي» معروف است شرکت داشتم.

فيلمهاي مربوط به فعاليتهاي تبليغي و اجتماعي تيمهايي که من عضو آنها بودم در تلويزيون سيماي آزادي, نشان داده شده است و همين روزها هم نمونه هاي بسيار جالب و ستايش انگيز آن را در سيماي آزادي مشاهده مي كنيم كه هركدام در حكم يك عمليات چند مرحله يي است كه در فضاي اختناق و سركوب در داخل كشور، اعضاي تيم هاي عمل كننده بايستي در هر مرحله با پذيرش ريسك دستگيري و شكنجه و اعدام به اتهام محاربه، اين عمليات را به سرانجام رسانده و عكس و فيلمبرداري از اين فعاليتها و ارسال آنها براي رسانه ها و از جمله سيماي آزادي، خود يك عمليات ديگر است. در شرايطي كه هيچيك از اين كارها در ساحل امن انجام نمي شود، بلكه بايد با چشم باز و انتخاب آگاهانه و در همه لحظات كه ريسك رديابي دشمن واقعي است، تا ته خط شكنجه و اعدام را براي خود پذيرفته باشند.

بنابراين اگر بخواهم در يک کلام حرفهاي مصداقي را باور کنم, بايد بپذيرم که نه تنها هيچ يک از فعاليتهاي مجاهدين در داخل کشور وجود خارجي ندارد, بلکه اصلاً خود من هم وجود خارجي ندارم. حالا بي صبرانه منتظرم تا مصداقي و همپالكيهاي وزارتي او ادعا کنند که اين حرفها را هم خودم ننوشتم و ...


تظاهرات 21 تيرماه 84 چگونه شکل گرفت؟

ناگزيرم, بدون کسب مجوز رسمي از ايرج مصداقي درباره تظاهراتي گزارش بدهم که بدون کسب مجوز رسمي از رژيم آخوندي که ولي نعمت مصداقي است, در مقابل دانشگاه تهران برگزار شد و من عکس رهبري مقاومت را در آن تظاهرات بالاي سرم بلند کردم.

به مناسبت ششمين سالگرد قيام 18تير, در1384, من در ميان يکي از تيمهاي هوادار مجاهدين بودم که مسئوليت كمك كردن به راه اندازي تظاهرات ضد حكومتي و شركت كردن و تقويت آنها را در تهران به عهده داشتند.

در روز 18تيرماه من با اسم مستعار «بيژن» با برنامه ارتباط مستقيم سيماي آزادي تماس تلفني گرفتم و براي شرکت در تظاهرات فراخوان دادم. مصداقي که اين همه در جستجوي فعاليت هواداران سازمان دقت به خرج داده, با مراجعه يا تماس با برادران وزراتي اش مي توانست به اين تماس هم دسترسي پيدا کند. «وزارت» همه اطلاعات را دربست در اختيار مأموران دون پايه قرار نمي دهد. به خصوص جاهايي که از مجاهدين رودست خورده باشد, اين کار را نمي کنند.

در عين حال اضافه مي کنم که صداي مشخص و لهجه شيرين آذري ام در آن تماس مشخص است. مصداقي و ساير«سربازان گمنام و خوشنام» مي توانند صدا و تصوير برنامه ديگري از سيماي آزادي به نام گنج ميهني در تاريخ 13شهريور89 را هم ببينند تا موضوع فعاليتهاي من در داخل کشور برايشان«بسيجي فهم» شود و تصور نکنند که صداي من هم «مولود» يا «مخلوق» اينترنتي است.

روز 18تيرماه84 نيروهاي سرکوبگر رژيم خيابانهاي اطراف دانشگاه را بستند و ماموران نيروي انتظامي و لباس شخصي به محل آمدند تا مانع تجمع شوند. آنها تصور مي کردند سالگرد 18تير را از سر گذرانده و مهار كرده اند. در حالي که آن سال طرح ستاد اجتماعي مجاهدين براي ضربه زدن به رژيم اين بود که همه تيم ها براي تجمع اعتراضي 21تيرماه فراخوان بدهند و شعار محوري آن تظاهرات هم آزادي زندانيان سياسي بود.

روز 21تيرماه1384 حوالي ساعت 5 بعدازظهر تجمع به حدي که مي خواستيم رسيد. نيروهاي سرکوبگر از پاسدار و نيروي انتظامي و بسيجي و اطلاعاتي و لباس شخصي, گله وار به صحنه آمده بودند تا مانع شكل گيري تظاهرات شوند. اما همه اين بگير و ببندها مانع نشد و شعارها شروع شد. تيمهاي هواداران مجاهدين هم به شعارها و محتواي اعتراضات سمت و سو مي دادند. نيروي سركوبگر انتظامي شروع كرد به تهاجم و پراكنده كردن جمعيت. در اين ميان سرهنگي كه در صحنه بود نعره مي كشيد كه تجمع غيرقانوني است و مجوز وزارت كشور را ندارد. سرهنگ بيچاره نمي دانست كه نيروي برانداز و سرنگون كننده اجازه نمي گيرد. تواب ها و خيانت پيشگاني مثل مصداقي هستند که بدون اجازه دژخيم آب نمي خورند.

به لحن مصداقي در ننگين«نامه سرگشاده» توجه کنيد که چقدر به رئيس جمهور تازه از صندوق درآمدة ولي فقيه يعني پاسدار عنتري نژاد دلبستگي و اميدواري سرکوبگرانه داشته که مي نويسد: «آيا جو ايران در تيرماه۱۳۸۴ و پس از پيروزي احمدي‌نژاد اين‌گونه بود؟ انتشار اين دروغ‌ها چه دردي از مردم ايران دوا مي‌کند؟ چرا جز شما و انجمن‌ خيالي‌تان کسي اين‌گونه گزارش نمي‌دهد؟».

جوابش البته خيلي ساده است, به اين دليل ما اين طور گزارش مي دهيم که همين طور هم مقاومت و مبارزه مي کنيم.

سرهنگ نيروي انتظامي به عنوان فرمانده صحنه هنگامي که ديد جوانان و دانشجويان به او که دنبال مذاکره کردن با کسي بود, محل سگ نمي گذارند, پي در پي با صداي بلند مي پرسيد رئيس شما كيست؟ بيايد صحبت كنيم.

يکي از اصلاح طلبان حکومتي که مي خواست به اين وسيله اعتراضهاي جوانان و دانشجويان را مصادره كند, تلاش کرد به عنوان نماينده معترضان به مذاکره با سرکرده نيروي انتظامي بپردازد.

وقتي اصلاح طلبان قلابي در نظام ولايت فقيه يا همان «جلبکهاي بي هزينگي» براي مذاکره دور پاسداران نيروي انتظامي جمع شدند. طبق قرارمان در مورد اقدام در موقعيت مناسب، من در همين لحظه، تصوير رهبري مقاومت برادر مسعود و خواهر مريم را بلند كردم و ساير افراد تيم ما فيلمبرداري از اين صحنه را انجام دادند. فاصله ما با دژخيمان چند قدم بيشتر نبود. مي دانستيم زمان كوتاهي بيشتر نخواهيم داشت، آنهم بالابردن عكس كساني كه تجسم سرنگوني و نابودي اين رژيمند. همانها كه مواجهه و تحمل هر دشمن و هر خطري براي رژيم، پذيرفتني تر از آنهاست.

درحالي که من عکس خواهر مريم و برادر مسعود را بالاي سرم برده بودم, يكباره گله يي از مزدوران نيروي انتظامي به سويم هجوم آوردند و بر سرم ريختند. با باتون و مشت و لگد شروع به زدن كردند. به علت ضربه باتوني كه روي بيني ام فرود آمد, تعادلم را از دست دادم. در همين موقع يک سرهنگ نيروي انتظامي گردنم را گرفت و با چوبي كه دستش بود گردنم را زير فشار قرار داد.

جمعيتي که شعار زنداني سياسي آزاد بايد گردد سر مي دادند, با ديدن وضعيت من اعتراض كردند و شعار مي دادند: ولش كنيد، ولش کنيد.

مادري خودش را به من رساند و رو به سرهنگ سرکرده صحنه اعتراض كرد كه: چكار كرده, ولش كنيد!

پاسداران که به قول مصداقي «پس از پيروزي احمدي نژاد» خيلي جري تر شده بودند, آن خانم شجاع که احتمالا به نظر مصداقي به خاطر «زن بودن» حتماً واقعي نيست و يک «پهلوان پنبه اينترنتي»ديگر است, را به باد کتک و ضرب و شتم گرفتند. آنها تلاش مي کردند با ضرب و شتم جمعيت، راه باز کنند و مرا به نزديك درب اصلي دانشگاه تهران كه تمركز اصلي و ماشين هاي ضد شورش آنجا بود, برسانند.

قبل از رسيدن به خودرو نيروي انتظامي, شهيد علي صارمي خودش را به سرهنگ نيروي انتظامي رساند و گفت: مگر اين جوان چكار كرده؟ من براي اين مملكت زحمت كشيده ام. ولش كنيد بگذاريد او برود.

اين يکي «پهلوان پنبه اينترنتي» يعني علي صارمي هم بعدا توسط رژيم اعدام شد! گويا مصداقي در انتظار روزي است که همه آدمهاي «ناجور» که در «فضاي حقيقي و عيني و مادي» عليه رژيم آخوندها و مزدورانش مبارزه مي کنند، از دم تيغ وزارت اطلاعات و قضاييه و انتظامي رژيم گذشته باشند و چوبه هاي اعدام و اتاقهاي شکنجه هم به «فضاي مجازي» منتقل شود تا او به دست خودش هرکس عليه مزدوران گوناگون و رنگارنگ رژيم افشاگري کند را في المجلس حلق آويز کند, تا هيچ کس در اينترنت نفس نکشد و از ايستادگي تا به آخر و پايداري صحبت نکند.

برگردم به صحنه حقيقي در آن روز: پاسداران مرا به زور سوار خودرو ون سياه رنگي كردند. بعد از من چند دانشجو يا خبرنگار را هم دستگير کردند. سركرده يگان ويژه رژيم به نام عباسي در صحنه حضور داشت و سرهنگي كه مرا گرفته بود، به او درِ ماشين را نشان داد و توصيه هايي كرد. اسم سردار عباسي را همان جا يكي از دانشجويان در ماشين به من گفت. بعد از يك ربع يا نيم ساعت ما را به كلانتري148 در خيابان انقلاب بردند. به محض ورود، مرا دستبند فلزي زدند و نفرات ديگر را دستبند پلاستيكي.

ملاحظه مي کنيد که در رژيم آخوندها براي همه چيز نحوه برخورد متفاوتي وجود دارد. راستي چرا مصداقي در ميان انواع مبارزه ها و مقاومتهايي که عليه رژيم در جامعه جريان دارد, تلاش مي کند به اين نوع مبارزه ها که در نيروي انتظامي به «دستبند مخصوص» نياز دارند, در فضاي مجازي هم «دهنبند مخصوص» و «قلمبند مخصوص» بزند؟

اولين کاري که در آن جا انجام دادند، ضرب و شتم معروف به «فوتبالي» بود که چند نفر با ضرب و شتم عمدتا به وسيله لگدهاي سنگين و شديد, زنداني را به اين طرف و آن طرف پرت مي كنند.

تشريح اين جزييات ضروري است تا روشن باشد که آن چه مصداقي از اين جا و آن جا راجع به اين صحنه سرهم بندي کرده و اسم آن را آگاه شدن افکار عمومي مي گذارد, بي پايه است و خوب بفهمد که کمترين مجازات بلافاصله بعد از دستگيري در فضاي «پس از پيروزي احمدي‌نژاد اين‌گونه بود»!

بعد از «فوتبالي» مرا کنار نفرات ديگر نشاندند تاصورت جلسه تنظيم كنند.

در ميان دستگيرشدگان يك نفر بود که اسمش را بياد ندارم. حين دستگيري وقتي مي خواستند او را وارد ماشين كنند مقاومت كرد. مزدوران وحشيانه صورتش را به سپر عقب ون كوبيدند كه قسمتي از زير چانه اش شكافت. در كلانتري 148 مأموري که به نظر مي رسيد بازجو باشد و صورتجلسه را تهيه مي كرد, به آن فرد که چانه اش شکافته بود, مي گفت: «مي خواهي يكي از عكس هاي او (عکسهايي که من بالا برده بودم) را در پرونده تو بگذارم؟ شما با هم بودين»!

مامور ديگر از حرف او بل گرفت و گفت اين خيلي پررويي مي کند. بگذار تا ببرند حالش را حسابي جا بياورند.

در فرصتي که حين بازجويي و فشارآوردن به آن فرد ايجاد شد, من طبق سناريويي كه از پيش آماده کرده بودم, محمل اين که كارگر بودم و نمي دانم اين عكسهاي چه كساني بوده را مرور کردم.

در اثناي اين فرصت بود که همان شخصيت دو خردادي خاتمي چي را آوردند. او همان كسي بود که در مقابل دانشگاه خودش را به عنوان نماينده دانشجويان معرفي کرده بود.

بازجوي مزبور به او گفت: «آقا اين چه بساطي است كه راه انداختيد تجمع مجوز نداشته و ... »

سپس با اشاره به من از او پرسيد: شما با اين اراذل و اوباش هستيد؟

او كه چند نفر از دانشجويان عضو دفتر تحكيم وحدت را در ميان ما ديد، گفت: آقا اينها بچه هاي خوبي هستند! بچه هاي انقلابند! (يعني از بسيجيان يا عوامل جناحهاي دروني رژيم هستند)

بازجو تک تک ما را به وي نشان مي داد و مي پرسيد اين چطور؟ اين يکي چطور؟ وقتي نوبت به من رسيد. باز هم گفت: اين هم بچه خوبي است!

يكباره دژخيم افسار پاره كرد و عكسهاي رهبري مقاومت را كه در پرونده من گذاشته بود بيرون کشيد و به او نشان داد و گفت: پس آقا شما طرفدار و هوادار اينها هستيد؟

او ناگهان رنگ از رخسارش پريد و در حالي که داشت قالب تهي مي كرد, به تته پته افتاد و گفت: آقا شما ما را مي شناسيد, اين چه حرفي است؟و سپس رو به من كرد و گفت: اين فرزند انقلاب نيست.

چند دقيقه بعد از اين که ايشان مرا به عنوان «بچه بد»! شناسايي کرد, با صحنه جالبي که برايش ترتيب دادند, گفت حالش بدشده ... و نيروي انتظامي هم آمبولانس خبر کرد تا او را با احترامات ويژه يک«بچة خوب» رژيمي از آن جا ببرند.

منشأ اطلاعات مصداقي کجاست؟

حالا ببينيم مصداقي اطلاعات دست اول اين که به يک «کارگر درمانده از همه جا بي خبر براي بالابردن عکس رهبري مقاومت پول هنگفتي داده» شده را از کجا آورده است؟

ساعت 7 بعدازظهر همه نفرات را به حفاظت اطلاعات ونك بردند. آنجا بازجويي اوليه از من شروع شد. يك سرهنگ حفاظت اطلاعات و چند نفر ديگر شروع به ضرب و شتم و اذيت و آزار من کردند. دژخيم علت و چرايي موضوع عكس را كه بالاي سرم برده بودم مي پرسيد، من هم طبق سناريو خودم گفتم يكي «پول» داد اين عكس را بالاي سرم بگيرم من هم «بيكار»بودم و نياز به «پول»داشتم.

بازجو عصباني مي شد و فحش ركيك مي داد و مي گفت: «غلط كردي! اگر من همين الان بروم از كابل يك کارگر افغاني را بياورم و بگويم يك ميليون مي دهم اين را بلند كن، مي گويد: چون اين عكس مسعود رجوي است, مي ترسم اين کار را بکنم. ادبيات تو مال اشرف است. همين جمله که مي گويي عكس را بالاي سرم ببرم, حرف مجاهدين است تو چطور ميخواهي اين مزخرفات را باور كنم. يالا بگو ببينم داستان چيست؟».

ملاحظه مي کنيد که هم منشأ اطلاعات مطالب ايرج مصداقي بازجوها و شكنجه گران رژيم هستند و هم فرهنگ و منطقي که براي ارزيابي مسائل و آدمها و حرفها دارد, همان فرهنگ و منطق آنهاست.

فرهنگ و ادبيات هر مقاومت و مبارزه يي, از جريان مادي و فعاليت مشخص اجتماعي آن مقاومت نشأت مي گيرد. فرهنگ جبهه و طرف مقابل هم همين طور است يعني از پراتيك مادي آنها كه سركوب و شكنجه و اعدام نيروهاي مقاومت است سرچشمه ميگيرد. وقتي گوشت و پوست و استخوان مجاهدين آماج تير و تبر و شلاق و شکنجه و فشارهاي بازجويان قرار مي گيرد, ما بايد در نوشته هاي مصداقي هم به زهرآگين ترين صورتها و کين توزانه ترين بيانها در معرض عقده گشايي قرار بگيريم. دعوا و صورت مسأله خود مقاومت و مبارزه است. کلمات و فرهنگ بازتاب و محصول آن است.

دعوا بر سر اين است که ما چرا مبارزه مي كنيم و مثل مصداقي راه تسليم و ندامت و همكاري با دژخيمان را نرفتيم و حالا كه ولايت در سراشيب سرنگوني است و صورت مسئله و دعواي اصلي اين است كه به عنوان تنها راه نجاتش اين مقاومت، فروپاشي نرم شود يا به صورت حذف فيزيكي از سرراه كنار برود تا رژيم تثبيت شود و مصداقي و امثال او از تناقض بين واقعيت وجودي خود با ادعاي مخالفت با رژيم نجات پيدا کنند.

برگردم به ادامه صحنه آن روز: بازجو تلاش کرد در بازرسي دقيقي ازكفش و لباس من اثري از عراق و قرص سيانور پيدا كند.

پرسيد: كي از عراق آمدي و كجا آموزش ديدي؟

وقتي متوجه شدم حرفهايم را باور نمي كند, ديدم بايد روي همان محملي که ساخته بودم حسابي ايستادگي کنم.

بار ديگر در قسمتي از بازجويي بر سر اين جمله من که «عكس را بالاي سرم بردم» فرياد مي زد كه اين «ادبيات منافقين»است, يالا حرف بزن, كجا آموزش ديدي؟ هم تيم هايت كجا هستند؟».

بعد از آزادي و آمدن به اشرف متوجه شدم که سايت وزارت اطلاعات رژيم, 4روز بعد از دستگيري و بازجويي من به نقل از فردي به نام «نادر فتوره‎چي از اعضاي دفترتحکيم وحدت» نوشته بوده است:«...كسي را به او دستبند زده بودند كه ازگفت وگوي مأموران دريافته كه جرمش بلندكردن عكس مسعود و مريم رجوي است؛ تنها مورد ازاين نوع. نادر مي‌گفت كه سر و وضعش بسيار ژنده بود و مايه تعجب. وقتي به كلانتري ونك مي‌بردندشان، از او پرسيده بود كه چرا عكس رجوي را بلند كرده؟ طرف اصلاً نمي‌دانسته كه رجوي كيست، و پرسيده بوده كه "اون كه كنارش بود زنش بود؟" براي نادر توضيح داده كه نامش حسن پوشاني است؛ كارگر فصلي زنجاني كه در ميدان انقلاب مي‌ايستد براي كار و مدت‌هاست بيكار است. آن روز عصر كسي با او صحبت كرده و 10هزار تومان به او داده كه آن دو عكسِ به هم چسبيده را بالا ببرد؛ و وعده داده بود كه شب 30هزار تومان ديگر هم به او خواهد داد. حسن پوشاني به نادر مي‌گفته كه خدا كند شب آزادم كنند تا بروم و 30هزار تومانِ ديگر را هم از طرف بگيرم!... نادر مي‌گفت طرف بي‌سواد و بي‌خبر بود و حتي درك درستي هم از آن‌چه رخ داده بود نداشت. مي‌گفت تا جايي كه او توانسته بفهمد تلقي مأموران هم از او همين بوده است... »


( سايت وزارت اطلاعات موسوم به ايران ديده بان 25تيرماه1384):




ملاحظه مي کنيد که اطلاعات و در حقيقت اتهامات مصداقي عليه مجاهدين درباره فعاليتهاي اعتراضي و پراتيكهاي تبليغي هواداران آگاه و قهرمان در داخل کشور از كجا سرچشمه گرفته و چگونه از فيلتر بازجوها و سرکردگان سرکوبگر رژيم گذشته است و حتي قبلا در سايت هاي وزارتي و عوامل اطلاعاتي و عضو دفتر تحکيم وحدت که به «تلقي مأموران» دسترسي داشته اند، منتشر و نقل قول شده است.

حالا ماجراي قاطي کردن اسامي و افراد به سادگي اين است که فردي به نام علي حسني که دو روز بعد از دستگيري من بازداشت و حدود دوهفته بعد با يك قرار وثيقه سنگين آزاد شد, در جريان گفتگوهاي داخل سلول در جريان محملي که من به بازجو گفته بودم, قرار گرفت. تا روز 25تيرماه84 که اين مطلب در سايت وزارت اطلاعات منتشر شده, علي حسني ارتباطي با بيرون زندان نداشته تا بتواند راجع به محمل من با خبرنگاري صحبت کند. بنابراين به روشني پيداست که وقتي من در تاريخ 21تير دستگير شدم و خودم را کارگر بي پولي معرفي کردم که براي پول دست به اين کار زده, اين اطلاعات از صحبتهاي بازجويان نشت کرده و قاطي کردن اسامي توسط خبرنگار و وبلاگ نويس وزارتي هم, ناشي از رودست خوردن خودشان است.

منشأ اطلاعات مصداقي بازجوياني هستند که در ضرب و شتم و شکنجه من و ساير تظاهرکنندگان نقش مستقيم داشتند. وقتي ايرج مصداقي 8 سال بعد از دستگيري يک مجاهد تحت عنوان «نامه سرگشاده» همان اطلاعات را بلغور مي کند, بيش از هر چيز نشان مي دهد که به چه نيازي از رژيم آخوندها پاسخ مي دهد!


همدستان مصداقي در اوين؟!

من در مبارزه با رژيم ياد گرفتم بر سر اسراري كه مربوط به خلق و مقاومت است, سفره دلم را پيش هر كس و ناكسي باز نكنم. چه رسد به جلادان اوين. هر كس چند روز به زندان ملا رفته باشد مي فهمد كه دادن اطلاعات اولين مرز سرخ زنداني است. مگر اينكه مثل مصداقي در او غش و مرضي باشد.

مصداقي انتظار دارد در سلولهاي شكنجه، من هم مثل او همه اطلاعاتم را به دژخيم مي دادم يا پيش آن نفراتي كه به اسم دانشجو يا خبرنگار در سلول من انداخته بودند، سفره دلم را باز کنم. اين منطق ما مجاهدين نيست كه ديگران را دم تيغ بدهيم و به فكر جان خودمان باشيم و رمز ماندگاري ما همين است. اگر حفره و كمبودي در مبارزه داريم و داشتيم شرمنده خدا و خلق هستيم و از گذشته عبرت مي گيريم.

در مورد چند نفري كه با من چند روزي در سلولهاي209 بودند: شايد روز سوم بود که يكي از نفراتي را كه جلو درب دانشگاه دستگير شده بود به سلول انفرادي من آوردند. خودش را آنطور كه به خاطر دارم علي حسني معرفي كرد و گفت پدرش محافظ دستغيب جنايتكاربوده و برادر بزرگترش سرهنگ سپاه مي باشد. تا آن جا كه يادم هست, خودش مي گفت که در رشته كارشناسي ارشد حقوق بين الملل يا حقوق سياسي قبول شده و از اعضاي تحكيم وحدت رژيم است و براي امثال رفسنجاني در نشريات قلم مي زد. در سلول، او هم مثل بازجو از من علت و چرايي بالابردن عكس رهبري مقاومت را مي پرسيد. من هم درست همان جوابهايي كه به دژخيم گفته بودم را به او هم تحويل دادم.

وقتي مرا به زندان اوين و بند 209بردند, اولين بازجوي اطلاعات که فكر مي كنم اسم مستعارش «توفيقي» بود بر اساس سناريو و داستاني كه من به خوردشان داده بودم (همان موضوع کارگر بيکار و بي پول)، انبوهي دروغ و روضه خواني درباره بيگناهي رژيم و اين كه رژيم قرباني تبليغات مجاهدين بوده! ايراد کرد. از قبيل اين كه: ما هيچ كس را نكشته ايم و شكنجه نكرده ايم. به خدا دستمان به خون هيچ كس آلوده نيست. همه اينها فريبکاريهاي مجاهدين بوده که چند عكس و فيلم مونتاژ شده را به تو نشان دادند و از تو سوءاستفاده كردند.

بنابراين حرفهاي ايرج مصداقي در مورد غيرواقعي بودن افشاگريهاي مجاهدين اصلا براي من چيزهاي جديدي نيستند. همان قدر که از نظر يک مأمور رژيم به نام مصداقي تظاهرات و فعاليتهاي ضد رژيم, دروغ و غيرواقعي و مجازي هستند, کشتارها و شکنجه ها و کارنامه سي ساله رژيم آخوندها هم چيزي جز «فريبکاريهاي مجاهدين و چند عکس و فيلم مونتاز شده» نيست.

با توجه به اين که فقط کارت ملي و آدرس من در شهرمان را داشتند, از اداره اطلاعات زنجان استعلام کرده و از آنها خواسته بودند که براي بازجويي از من بيايند. چند روز بعد از بازجويي توسط توفيقي, از دژخيمان شهر خودمان براي بازجويي به 209آمدند. ظاهراً ديگر خبري از بازجوي اولي نبود. چون به خانه ما در زنجان مراجعه کرده بودند و مشخص بود که هيچ سابقه فعاليت سياسي از من در دست ندارند. درمورد شهداي فاميلمان هم هرچه پرس وجوكردند گفتم ارتباطي نداشتم ,چون در زمان فعاليت و شهادت آنها من بچه بوده ام . و بازجو هم هيچ دليل براي چسباندن من به آنها نداشت .

يکي از بازجويان, سعيد شيخان بود (اسم اصلي او به احتمال زياد «نوري» است) سعيد شيخان بعد از اشاره به شهيدان خانواده ما و تحقيقاتي که در مورد خودم کرده بودند, برايم توضيح مي داد که: «من قبول دارم که در دهه 60 افراط و تفريطهايي بوده، اما الان ما ديگر آن طور رفتار نمي كنيم. تو مي تواني به كشورت خدمت كني و ايران را آباد كني و ...

در يکي از جلسات بازجويي در209 بر خلاف معمول که شيخان بلافاصله بعد از واردشدن, چشمبند مرا کنار مي زد, تفاوتي وجود داشت. شيخان تا چند دقيقه صبر کرد و بعد از آن که به گفته او چشمبند را برداشتم, حدس بزنيد چه کسي در مقابلم روي صندلي نشسته بود؟ بريده مزدور و کمک کار بازجويان رژيم به نام ابراهيم خدابنده.

دژخيم مي خواست از طريق روبه رو کردن خدابنده با من, نتيجه بگيرد که آيا من به عراق رفته ام يا نه؟ مثلا سابقه ام چقدر است؟ يا ابراهيم خدابنده در اشرف يا جاي ديگري مرا ديده است يا نه؟

مصداقي هم به خاطر همين قبيل شناسايي هايي که در گشتي هاي دادستاني و اطلاعات انجام داده به رژيم آخوندها و دژخيمانش مديون است و از طريق اين نوشته ها ارتزاق مي کند و دين خودش را به رژيم ادا مي کند.

همه آن چيزهايي که مصداقي مي نويسد و همه آن کارهايي که بازجوهاي رژيم در زندانها انجام مي دهند, به اين دليل که حلقه هاي يک زنجيرند, از يک فرهنگ و زبان و بيان مشترک هم برخوردار مي شوند.

بنابراين به مصداقي و بازجويان و شکنجه گران که در يک صف و در کنار هم قرار دارند، از زبان قران مي گويم: اف لكم و لما تعبدون. تف بر شما و آن چه مي پرستيد!

در سه مرحله مختلف محاکمه, قاضي حسن زارع دهنوي, معروف به قاضي حداد, بعد از تفهيم اتهام، به فحاشي و تهديد من پرداخت که آويزانت مي کنم و ... مسخره تر اين که اصلا قرار بازداشتي براي من صادر نشده بود, ولي اين به اصطلاح قاضي حکم تمديد قرار بازداشت را صادر کرد!

در دادگاه دوم, همان قاضي حداد موعظه مي کرد كه چرا سراغ سازمان رفتي؟ اين همه حزب در ايران هست, برو سمت يكي از آنها فعاليت كن! اگر در چارجوب نظام باشي, مي تواني انتقاد هم بکني, حتي اگر مي خواهي مخالف نظام باشي, كسي باتو كاري ندارد. اما سراغ مجاهدين نبايد بروي.

بازي اطلاعات با من شروع شد يك روز حكم اعدام به اتهام «محاربه »برايم در نظر مي گرفتند يك روز مي گفتند كاري نكرده ام اگر عاقل ! باشم كاري ندارند و مي گذارند مثل ساير نفراتي كه بعد از زندان دنبال زندگي شان ميروند بروم دنبال زندگي ام ...

در 5-6 ماه اول براي ترساندن من مي گفتند به خاطر جرم «محاربه» حکم تو اعدام است و اتهاماتي از قبيل اقدام عليه امنيت ملي, هواداري از سازمان مجاهدين و به زعم آنها «منافقين», فعاليت عليه نظام, خروج غيرقانوني از مرز! (به خاطر اين که در تحقيقاتشان دريافته بودند که برخي از اعضاي خانواده ما به اشرف رفته اند) را پي در پي مطرح مي کردند.

تهديدها در دادگاه و بعد از آن هم ادامه داشت. در جريان دادگاه بار ديگر دژخيم شيخان به صحنه آمد و تهديدم کرد که: آنقدر تو را نگه مي داريم تا موهايت سفيد و دندانهايت سياه شود.

بازجوي ديگري گفت: «مسعود رجوي كجاست كه بيايد تو را نجات بدهد؟ آخر براي چه كسي مبارزه مي كني؟ آنها در ساحل امن هستند, ولي تو چي؟»

وقتي مي گويم حرفهاي مصداقي اصلا برايم جديد نيست, لطفا بيان او را در نامه سرگشاده ببينيد:

«پنهان‌شدن از نظرها و ديگران را سپربلا قراردادن دور از اخلاق است».

بازجو هم چنين افزود: «آنها مي خواهند ما تو را اعدام كنيم و قهرمان ملي درست كنند. ولي كور خواندي كاري مي كنم كه آرزوي مرگ داشته باشي ولي نتواني بميري. اگر با سازمان ارتباط برقرار كني، همه خانواده ات را اينجا مي آورم و پيش چشمت ... به خانواده خودت رحم کن».

بايد بگويم مصداقي كينه توزتر و رذيلت پيشه تر از بازجوهاي رژيم ما را«پهلوان اينترنتي» مي داند, در صورتي كه بازجوي رژيم در همان حال كه ما را زير شكنجه مي برد و تهديدمان مي كرد، به اين که ما «قهرمان ملي» هستيم اذعان داشت.

بالاخره بعد از 9ماه بلاتکليفي در زندان ,در يک حکم قضايي مرا به 18ماه زندان محکوم کردند.

بر اساس قوانين رژيم، هر زنداني كه نصف محکوميتش را گذرانده باشد و سابقه فعاليت سياسي نداشته باشد, مي تواند بطور مشروط آزاد شود و به همين دليل مرا بعد از 14ماه آزاد کردند


ضديت ديوانه وار با اشرف و اشرفيان

برخلاف روش رذيلانه مصداقي كه از لابلاي کلمات و جمله هاي مجاهدين دنبال مچگيري همراه با جعل و تحريف و.... است, من به همان روشي که در زندان رژيم عمل کرده ام, اين جا هم در مقابل شلاق زدن هاي اينترنتي مصداقي که مي دانم به نمايندگي از همان بازجوها صورت مي گيرد, به چند نمونه از ضديت ديوانه وار او عليه اشرف و اشرفيان و ارتش آزاديبخش ملي اشاره و بسنده مي کنم, زيرا ياوه سرايي هاي مصداقي هيچ ارزش خواندن ندارند, چه رسد به پاسخگويي.

يادآوري مي کنم که روزي در زندان, شيخان به سراغم آمد و مرا براي بازجويي برد و به من گفت: «اگر ما تو را آزاد كنيم چكار مي كني؟ قول مي دهي نروي سراغ سازمان؟ مي خواهي بداني براي چي اين موضوع را مي گويم؟».

در حالي که من داشتم به اين سؤال او فکر مي کردم که چرا دژخيم, يکباره دلش به رحم آمده؟ وي ادامه داد:«مي خواهم بروي در جامعه بگويي ما ديگر مثل گذشته عمل نمي كنيم, بلند نشويد برويد اشرف»!

حالا به نوشته مصداقي كه كاملا گوياست و نياز به هيچ تفسير و تحليلي ندارد توجه كنيد . تنها شرطش اين است که مصداقي به منطق و روش خودش پايبند باشد و نه شباهت, بلکه يکساني ماهوي خودش با رژيم را انکار نکند. به يک نمونه اکتفا مي کنم:

«شکست مطلق خط ارتش آزادي بخش و جنگ آزادي بخش نوين و انحلال ارتش ... تا امروز که به ادعاي تشکيل يگان‌هاي ارتش آزادي بخش در داخل کشور هم کشيده شده است».

يکساني هاي اجتناب ناپذير منطق و حرفهاي مصداقي با بازجويان و اطلاعاتي هاي رژيم و قضات شرع محاکم رژيم, جمله پردازيهاي تکراري براي جداکردن سر از بدنه و دلسوزي و يقه دراني براي پيروان و «هواداران ناآگاه» و لجن پراكني عليه «رهبران ناصادق», ديگر هيچ کس را دچار تعجب نمي کند.


مصداقي کدام درد و هراس رژيم را پژواك مي کند؟

چرا مصداقي بايد اين همه زحمت بکشد تا ثابت کند که مجاهدين در تحولات داخل ايران هيچ نقشي ندارند و مردم هيچ گرايشي به آنها ندارند؟

مي توانيم از بسياري فاکتها و حقايق و اعترافهاي خود رژيم و سران و کارگزاران و رسانه هايش هم صرفنظر کنيم ولي چگونه مي توان ناديده گرفت که:

- اگر مجاهدين خلق آنقدر در جامعه ايران بي پايه و فاقد پايگاه اجتماعي و آنقدر ضعيف و محدود و منزوي هستند, پس چرا رژيم آخوندي به رغم همه دعاوي قدر قدرتي و همه استحكام و ثباتي كه امثال مصداقي برايش تبليغ مي كنند، در كمتر زمينه و كمتر موضوعي است كه با ربط و بي ربط، بالاترين اشتغالات و نگرانيهاي خود را در مورد مجاهدين بارز نكند و به نحوي از انحاء آن موضوعات را مشروط به مقابله يا حداقل دورشدن از مجاهدين نكند؟ چرا اين رژيم همواره آماده است كه تمام امكانات و ماشين دولتي خود را براي طراحي و اجراي پيچيده ترين طرحها، توطئه ها و تمهيدات سياسي، اجتماعي، تبليغاتي، ديپلوماتيك، اطلاعاتي، امنيتي، سركوبگرانه و تروريستي و در يك كلام سبعانه ترين جنايات عليه مجاهدين در داخل و خارج ايران اختصاص دهد؟ چرا در هر فرصت تلاش مي كند با زد و بند و معامله و باج دهيهاي نجومي به دولتها، مجامع بين المللي و كليه طرف حسابها در هركجاي جهان، آنها را در سركوب و اعمال فشار و ايجاد محدوديت عليه مجاهدين سهيم كند؟ چرا گسترده ترين و شديدترين كارزار شيطان سازي را با تمام شيوه ها و ابزارهاي تبليغاتي، بي وقفه عليه مجاهدين پيش مي برد؟ چرا مهمترين و خدشه ناپذيرترين مرز سرخ اين رژيم در رابطه با هر ايراني و هر خارجي و در رابطه با هر فرد و هر گروه و هر ارگان و هر دولت و هر پديده يي در اين جهان، مجاهدين هستند؟ چرا در نظر اين رژيم، عبور از اين مرز سرخ، هيچگاه قابل تحمل و قابل مذاكره نيست؟ چرا در وراي هر ادعا و هر لفاظي از جانب هر كس و هر طرف حسابي، از نظر رژيم، شاخص واقعي براي شناخت دوست و دشمن يا دوري و نزديكي به اين رژيم، رابطه معكوس با مجاهدين است؟ و بالاخره به عنوان يك فاكت غير قابل مناقشه از بين بيشمار نمونه هاي متنوع كه صدا و تصوير و آثار آن به همه جهان رسيد، چرا رژيم درست در بحبوحه انتخابات رياست جمهوري اش و روز رأي شماري و اوج «حماسه سياسي» مورد ادعايش بيش از 40 موشك 107 ميليمتري به ليبرتي شليك مي كند؟

- اگر واقعا مجاهدين در بن بست و انزوا هستند و کارشان هيچ تأثيري ندارد و همه چيز «مجازي» و بي پايه و غير واقعي است, آيا منطقي است که رژيم به موازات آنهمه سرمايه گذاري و پرداخت هزينه براي در اولويت قرار دادن موضوع مجاهدين در همه مناسبات و مراودات، در عين حال شبانه روز روضه نابودي و شكست و بن بست و بيهودگي كار مجاهدين بخواند؟ و آيا منطقي است كه مصداقي و همپالكيهاي وزارتي اش مأموريت ترويج و تبليغ همين معنا را آنهم با به جان خريدن زحمات و بي خوابيهاي فراوان عهده دار شده باشند تا با سرهم كردن هر دروغ و دغل و به هم بافتن هر رطب و يابسي يکسره دنبال اثبات مجازي بودن مجاهدين باشند؟

اگر مصداقي اصرار دارد که مأمور رژيم آخوندها نيست و فقط حرفش اين است که چيز خيلي مهمي در مبارزه با رژيم کشف کرده, چرا خودش يک مبارزه بسيار مؤثر و «غيرمجازي» و «خيلي حقيقي» ديگر راه نمي اندازد و در يك كلام: اگر واقعا اين قبيل ادعاها و اتهامات عليه مجاهدين صحت و اصالت دارد، چرا به رغم اصرار و پيگيري چند ده ساله رهبر مقاومت، اين رژيم جرأت نكرده و نمي كند كه از طريق برگزاري يك انتخابات آزاد تحت نظارت ملل متحد، ادعاي منزوي و مطرود بودن مجاهدين را به اثبات برساند و اين مأموريت شاق را از روي دوش خودش و حاميان و مزدورانش بردارد؟ آخر در شرايطي كه جرم بر زبان راندن حتي نام مجاهد، از نظر رژيم و بيدادگاههايش، محاربه محسوب ميشود و مجازاتش اعدام است (چه رسد به طرفداري صريح از مجاهدين)، آيا جز رژيم و عوامل و مأمورانش و جز محافل استعماري مماشاتگر، كسي مي تواند ادعا كند در ايران هيچكس طرفدار مجاهدين نيست؟ كدام انسان آگاهي است كه منفعتي در بقاي اين رژيم نداشته باشد، و استمرار آن را بر مجاهدين، مرجح نداند، در عين حال مثل مصداقي پيگيرانه و مصرانه در صدد اثبات چنين داعيه يي باشد؟


آن گه که پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروي که عمل بر مجاز کرد

اما اگر حرفش اين باشد و به صراحت بگويد که کشف و همانا کشف بسيار مهم او به سادگي اين است که اين مجاهدين هستند که مانع اصلي به شمار مي روند و به اين دليل شايسته اين همه مچگيري شده اند من از او استقبال و او را تحسين مي کنم که مرا از هر تلاشي براي اثبات اين حقيقت معاف کرده است.

اگر مصداقي ادعا نکند که مجاهدين علاوه بر همه کارهاي «زشتي» که در انتشار گزارشهاي مربوط به اعتراضهاي اجتماعي در ايران روي اينترنت و انتقال اخبار آن به خصوص با «فرهنگ اشرفيان» کرده اند, در ميان ارگانهاي اطلاعاتي و قضايي رژيم و در ميان سران و گردانندگان اصلي ترين رسانه هاي رژيم هم چنان موجودات مجازي خاصي جاسازي کرده اند که اين ادعاها را از زبان رژيم هم مطرح مي کنند؛ به نقل قولي اکتفا مي کنم که لاي هيچ شکافي در هزارتوي اينترنت پنهان نبوده تا مصداقي براي پيداکردنش به مدت يکماه و نيم «سرچ» کند و اصلا «سربسته» نبوده که مصداقي آن را «سرگشاده» کند. از زبان سردمداران دستگاههاي اطلاعاتي و سرکوبگر خود رژيم مطرح شده است که مي گويند:

«اصلی ترين ماموريتی که دستگير شدگان [قيامهاي مردمي سال88] مطرح ساخته اند, هدايت آشوبها و شعارها و شناسايی افراد برای جذب و همکاری با مجاهدين خلق بوده است» (روزنامه رسالت 24دی88).

به مصداقي پيشنهاد مي کنم به جاي مچگيري از مجاهدين که چرا به اين يا آن صورت با رژيم مبارزه مي کنند, يقه آخوند احمد علم الهدي امام جمعه مشهد را بگيرد که چرا گفت: «فرمانده تظاهرات روز عاشورا[ي88] منافقين بودند»! (تلويزيون شبكه خبررژيم 9دي1388)


زن ستيزي و گندگاو چاله دهاني!

مصداقي بر مجاهدين و رهبري آنها مي تازد که «شما در نيمه دوم سال۱۳۸۳ يک انجمن تخيلي و اينترنتي به نام «انجمن دفاع از حقوق زنان در ايران» در اشرف تشکيل داديد و مدعي شديد که اين انجمن بصورت مخفي در تهران فعاليت مي‌کند. درست مثل همين هواداران نامرئي مجاهدين که اين روزها در داخل کشور آمادگي خود را براي تشکيل «يگان‌هاي ارتش آزاديبخش» اعلام مي‌کنند و اطلاعيه‌هايشان از مقر مريم رجوي در «اورسورواز» فرانسه صادر مي‌شود. براي آن وبلاگي هم دست و پا کرديد.

شخصا طي دوراني که در ايران فعاليت داشتم, براي مدتي در ارتباط با يکي از خواهران هوادار مجاهدين قرار داشتم که ايشان را به نام «نسرين» مي شناختم و در همان فعاليتهاي اجتماعي از ايشان رهنمود مي گرفتم. بسياري از گزارشهايي که مصداقي مدعي است در اشرف يا اورسوراواز تهيه و توليد شده اند مطالبي هستند که من و دوستان ديگرم تهيه کرديم و در اختيار خواهر نسرين قرار داديم تا به سازمان برسانند. دو چيز البته بسيار واضح است:

1- فعاليتهاي افشاگرانه اجتماعي يک زن مجاهد, غيض و کين آخوندي-پاسداري مصداقي را برانگيخته و درون مايه ارتجاعي و زن ستيزي قرون وسطايي او را بارز نموده است.

2- «اشرف» و «اورسوراواز» همان دو مکان مشخصي در روي کره زمينند که رژيم آخوندها و مزدورانش, طي سه دهه اخير, وجود هر فعاليتي در آن را خوش نمي دارند و اين دو محل را منشأ تمام مشکلات و مصائب خود مي دانند. تاکنون هم طرحهاي نظامي و تروريستي آنها براي ريشه کردن و سربريدن مقاومت در اين دو مکان به شکست انجاميده و مصداقي همين درد بي درمان رژيم را منعکس مي کند.

اگر مصداقي باز هم مي خواهد رابطه خود را با اين دو حقيقت واضح انکار کند, من راه دوري نمي روم و تنها به چند نقل قول از نوشته خودش بسنده مي کنم.

از نظر مصداقي جرم نابخشودني هواداران مجاهدين در داخل كشور به كارگيري فرهنگ مبارزاتي مجاهدان اشرفي است مصداقي براي انجام اين مأموريت، نبوغ پليسي-كارآگاهي خود را در هيأت يك ستوان كلمبوي بسيجي كه سالها در دانشگاه حاج اسدالله و حاج داوود تلمذ كرده و تجربه عملي پرباري را هم در گشتهاي شكار دادستاني اوين اندوخته، به كار مي گيرد و ازجمله با گيومه كاري و به اصطلاح موشكافي در جملات هواداران سازمان در داخل كشور مخاطبين بي اطلاع را اينگونه هشيار مي كند:

- «شما بهتر مي‌دانيد «در صحنه»، «فضا عوض شد» و «لحظاتي بود که من» فرهنگ ساکنان «اشرف» است».

بر اين اساس مصداقي سناريو فرمايشي خود را نتيجه گيري مي كند كه گويا اين گزارش در اشرف توليد و سايت گذاري شده است.

من در جريان خواندن ياوه هاي مصداقي فرهنگ خودمان را بيشتر شناختم و فهميدم که هرکس «در صحنه» باشد و «فضا را عوض» کند و «لحظاتي» را دريابد که بايد همه چيز را دگرگون کرد, فرهنگ ساکنان اشرف را دارد. فرهنگ جاودانه مبارزه و انقلاب در تمام تاريخ ستم و استثمار! چون کارهايي که ما مي کنيم, مثل اين است که هم در جامعه و هم در اينترنت به گاو، شنل قرمز نشان داده باشيم! به قول زنده ياد احمد شاملو «گندگاو چاله دهاني» مصداقي را ديديد؟

-مچ گيري ديگر مصداقي را ببينيد: «حتماً تکذيب نمي‌کنيد که “من تا آخرش هستم“و “خيلي چيزها را مي‌شود تغيير داد“ دست‌پخت شماست؟».

آري, آري, آري! چه کسي نمي داند که ايستادگي تا به آخر و تغيير خيلي چيزها دست پخت اشرفيان است؟ خير، هرگز تکذيب نمي کنم و هزار بار تأييد مي کنم که اينها همه دست پخت ماست.

-به کشف شرلوک هولمزي ديگر مصداقي توجه کنيد: «عبارات “روحيه تهاجمي بالا“، “صحنه را از موضع تسلط»”، “در تعرضي“مربوط به فرهنگ گفتاري “اشرف نشين“هاست و نه جوانان ايراني روبروي دانشگاه».


داستان شورانگيز موجودات اينترنتي!

درد شما و درد ولايت چيزي است به نام سرنگوني. ما كه در داخل جامعه ايران «پايگاه اجتماعي» نداريم، تشكيلاتي نداريم، «پهلوان هاي اينترنتي» هستيم. عده يي مثل من «جوان بيسواد» و «بي پول» هستند كه سازمان از آنها سوءاستفاده مي كند.

دم خروس را باور كنيم يا قسم حضرت عباس را؟ اگر به دوستان وزارتي خود در داخل مراجعه كني كه ديش هاي ماهواره مردم به چه سمتي است، موضوع ساده حل مي شود. هر «بيسوادي» مثل من تشخيص مي دهد كه در اين خانه يا آن خانه از طريق اين ديش ها چه كانالي را نگاه مي كنند. يكي از شگردهاي ماموران رژيم براي جمع آوري ديش هاي ماهواره، شناسايي همين چيزهاست. اما تو در اين مواقع، كودن و خاموش و ساكت مي شوي. چون لاجرم بايد تأئيد و اذعان کني و آن را بالا بياوري. حالا مي تواني به فرموده و براي خوش خدمتي به ولايت فقيه، رديه نويسي و رقعه نويسي کني و عمامه بزمين بكوبي كه به خدا و به سر ولايت قسم مي خورم که چيزي نيست، خبري نيست، خطري نيست!

مصداقي البته شخصا منفعت دارد كه هريك از ما دست از مبارزه براي سرنگوني برداريم و مثل او برويم سراغ زندگي و آسايش در ساحل امن و مزدوري رژيم تا او زندگي خود به بهاي خيانت به خلق و همكاري با جلادان را براي خود قابل هضم تر كند. بدون اينكه اولويت پيگيري مأموريت و تعهد خود در رابطه با ولايت و جلاداني كه زندگيش را با دست كردن در خون مجاهدين با شركت در گشت هاي شكار دادستاني، به آنها مديون است، فراموش كند. هيهات! جوانان غيور وطن و هواداران پاكباز مجاهدين و نيروهاي برانداز جامعه ايران, دست از مبارزه براي سرنگوني رژيم آخوندي بر نمي دارند.

از همين يك نمونه جعل و دروغپردازي وزارتي ايرج مصداقي در مورد خود من مي شود فهميد كه اگر خودم افتخار حضور در بين مجاهدين را نداشتم و حي و حاضر نبودم و حالا نمي توانستم گواهي بدهم , احتمالاً به ليست «مرگهاي مشكوك» يا «مرگهاي قطعي» مورد ادعاي مصداقي در ننگين نامه اخيرش و يا در ادعانامه هاي مشابه همپالكيهاي وزارتي‌اش اضافه مي شدم تا به مصرف مولد اصلي و مشتري واقعي‌اش برسد يعني خوراك تبليغاتي رژيم و آتش تهيه حملات جنايتكارانه بعدي به اشرف و ليبرتي شود. كما اينكه در كتابها و اراجيفي كه رژيم درباره «مرگهاي مشكوك» عليه سازمان منتشر کرده, نمونه هايي مانند من و دعاوي مربوط به برادران مجاهدم نصرالله مجيدي و بهمن رحيمي که ادعا شده به مرگهاي مشکوکي کشته يا سربه نيست شده اند را ديده ام. مجاهداني که همين الان به كوري چشم تو و امثال تو و همه آخوندهاي جنايت پيشه, حي و حاضر و عزم جزم كرده در کنارشان افتخار همرزمي دارم و سوگند ياد كرده اند تا در آوردن ريش و ريشه آخوندها از خاك پاك ايران دست از مبارزه برندارند.

اگر به فرض و طبق خواسته و آرزوي آخوندها و خيانتكاراني مثل مصداقي نمونه هايي مثل من که در اشرف و ليبرتي زيادند, در حمله موشكي 21بهمن91 يا 25خرداد92 يا در 6و7مرداد88 يا در 19فروردين90 به دست عوامل نيروي تروريستي قدس و ايادي رژيم به شهادت مي رسيدم، چه داستانسراييها كه عليه اين مقاومت و رهبري آن تحت عنوان جوانان «ناآگاه» و «فريب خورده»، «كارگر بيچاره»، «بيسواد», «سربه نيست شده» و به عنوان «مرگهاي مشكوك» از كتابها و سايتهاي زنجيره يي و مزدوران وزارت اطلاعا ت از قماش خود تو سر در مي آورد!

وقتي خود من و بقيه جوانان اشرف نشان و مجاهد حي و حاضر هستيم, به وكيل و وصي مثل تو به نيابت از گشتاپوي آخوندي نيازي نداريم. شما سخنگويان نيروي پياده نظام آخوندهاي جنايتكار و مأموران اطلاعاتي و لباس شخصي ولايت در خارج كشور با باندرول مخالف رژيم برضد دشمن اصلي و اپوزيسيون برانداز آخوندهاي حاكم بر ميهن مان هستيد. باندرول و نقابي كه خيلي وقت است نخ نما و جر و واجر شده و چهره واقعي يك مأمور حرفه اي با شوم ترين مأموريتها برملا شده است.

من يك نمونه و شاهد زنده اي براي بطلان دروغهاي سخيف شما هستم، جزوات و كتابهاي شما همه از همين جنس هستند.

اي دژخيم تو خصم من هستي, زيرا وجود من, آينده تو را انكار مي کند.

حرف مصداقي در زير سقف مأموريت اصلي اش برضد اين مقاومت و رهبري آن، همان حرف ولي فقيه طلسم شکسته است که به زبان ساده مي گويد دست از مبارزه بردار و در مقابل دژخيم زانو بزن و تسليم شو و زندگي حيواني و انگلي در پيش بگير.

دور باد از من و همه مجاهدين چنين خيانت پيشگي و نقض سوگندي كه براي آزادي خلقمان خورده ايم.

حالا مي خواهم به مصداقي و همه قلم بدستان مزدور و شيفتگان ولايت بگويم که «حکايت هم چنان باقي است»! آري داستان نه «غم انگيز» بلکه حکايت شورانگيز حيات و مقاومت ملت ستمديده ما در عزم و رزم ما اشرفيان زنده و پايدار و جاودانه خواهد ماند.

آيا حقيقت جز اين است که رژيم و مزدورانش از قبيل مصداقي و همپالكيها و همكارانش از اين واقعيت و حقيقت در سوز و گدازند که به رغم همه سركوب‌ها و کشتارها و توطئه ها و همدستي هاي ارتجاعي و استعماري, مجاهدان اشرفي, پايدار و سرفراز باقي مانده اند و پرچم اين مبارزه براي آزادي را بر زمين نگذاشتند و به رژيم ولايت فقيه تسليم نشده اند؟


حرف آخر

من يکي از هزاران هزار «موجود اينترنتي» هستم که برخلاف جعليات مصداقي سرانجام بعد از 14ماه حبس و شكنجه و آزار و اذيت آزاد شدم؛ ولي به محض بيرون آمدن، دغدغه ام اين بود كه سريعتر خودم را به ارتش آزادي برسانم. بعد از 3هفته توانستم شرف حضور در ميان مجاهدين اشرفي را كسب كنم و مبارزه ام را با رژيم سفاك آخوندي در مداري بالاتر در كنار خواهران و برادران مجاهدم ادامه دهم و با عزمي سترگ، سوگند ياد كردم كه بند از بند رژيم بگسلم و به كوري چشم آخوندها و ايادي آنها در عراق, يعني مالكي و كوبلر جنايت پيشه و مزدوران صادراتي آن, ليبرتي را پلي بسوي آزادي ايران خواهيم كرد.

فرومايگان خود فروخته و حقيري مثل ايرج مصداقي تا دلشان بخواهد مي توانند «سربسته» يا «سرگشاده» عليه ما و رهبري پاکبازمان لجن پراکني کنند. من خطاب به همه آنها مي گويم:

چون دلارام مي زند شمشير سر ببازيم و رخ نگردانيم!


[1]- اين حرفها از تاريخ 6 تير ماه 92 با عنوان, «بخش منتشر نشده‌ي گزارش۹۲، نامه‌ي سرگشاده به مسعود رجوي» بر روي سايت ايرج مصداقي گذاشته شده است. به عنوان يک «کارگر درمانده بي سواد از همه جا بي خبر», نفهميدم که اگر اصل «نامه سرگشاده» در ارديبهشت 1392(فرض کنيم نيمه ارديبهشت) منتشر شد, چرا «بخش منتشر نشده» آن تا يکماه و نيم بعد «سربسته» ماند و سرانجام در اثر چه عاملي و با چه هدفي «سرگشاده» شد؟