۱۳۹۳ بهمن ۲, پنجشنبه

انقلاب مكزيك “اميليانو زاپاتا“ و خيانت به او

 نگاهي گذرا
وقتي درقيد حيات بود دشمنانش او را ياغي، دزد، آدمكش و ماجراجو خطاب مي كردند، ولي حدود90 سال پس از قتل ناجوانمردانه اش مردم كشورش او را دركنار قديسن و به عنوان قهرمان ملي برزبان مى آورند. زمين و آزادى شعار او بود و براي رسيدن به اين هدف مى گفت :
مردان جنوب! اگر روي پاي تان بميريد بهتر است كه روى زانوهايتان زندگى كنيد“
درسال1911 او درعرض چند ماه موفق شد ديكتاتور حاكم را شكست بدهد اما از تصاحب قدرت خودداري كرد، اومي گفت حكومت مال سياستمداران است من فقط خدمتكاري براي مردمم هستم، اما سياستمداراني كه روزي خودشان عليه ديكتاتوري شعار مي دادند و پس از تصاحب قدرت به هيچ  كدام از وعده هايشان عمل نكردند، زاپاتا ارتش مردمي را به نام “ارتش آزايبخش جنوب“ تشكيل داد كه 25هزار مكزيكي به آن پيوستند، سپس او دراتحاد با جنبش شمال مكزيك  كه توسط پانچوويلا هدايت مي شد،  به سمت مكزيكو سيتي پايتخت مكزيك حركت كرد، پس از نبردهاي سنگين قواي زاپاتا پايتخت را به تصاحب درآوردند، زاپاتا بار ديگر به سياستمداران همراهش اعتماد پيدا كرد و از قدرت سياسي صرفنظر كرد اما آنها به او از پشت خنجر زدند، آنها پس از مواجه شدن با اعتراضات زاپاتا نسبت به مطالبات مردم او را براي مذاكره اي به پايتخت فراخواندند، ولي درمسير او كمين گذاشته و او را از پاي درآوردند،… 

زندگي مبازراتي زاپاتا
اميليانو زاپاتا سالازار درهشتم اوت ۱۸۷۹ در ايالت مركزى موره لوس در روستايى به نام آنه نه چوئيلكو (كه امروزه آيالا نام دارد) متولد شد. در آن زمان رژيم ديكتاتورى دياز بر مكزيك حكومت مى كرد كه در سال ۱۸۷۶ به قدرت رسيده بود. خانواده زاپاتا از اوضاع مالى متوسطى برخوردار بود اما در اين بين توانسته بود با مقاومت در برابر شرايط سخت اجتماعى، استقلال خود را حفظ نماید.
زاپاتا یکی از رهبران برجسته انقلاب مکزیک علیه رژیم دیکتاتوری پورفیریو دیاس به شمار می آید که در سال ۱۹۱۰ آغاز شد. زاپاتا  تشکیل دهنده و رهبر یک نیروی مهم انقلابی بود که در طول انقلاب مکزیک با نام «ارتش آزادی بخش جنوب» شناخته می شد٬ و نقش موثری در جریان انقلاب داشت و به یکی از قهرمانان ملی مکزیک تبديل شد به همین دلیل جنبش انقلابی که در سال ۱۹۹۴ از ایالت چیاپاس٬ مکزیک آغاز شد را به احترام او ساپاتیستا یا ساپاتیستاس می خوانند.
 زاپاتا برضد دیکتاتوری «دیاز» رئیس جمهور مکزیک، فساد اداری و قضایی، فئودالیسم و بی‌حق کردن هموطنانش به پا خاست و برای رسیدن به هدف خود سال‌ها مبارزه مسلحانه کرد.
امیلیانو زاپاتا یکی از اسطوره های مردم آمریکای مرکزی و مردم آمریکای لاتین به شمار می رود که شرح دلیری ها و دلاوری های او همواره در ذهن مردم آن دیار باقی خوهد ماند، زاپاتا از سن 30 سالگی فعالیتهای مسالمت آمیزی را در جهت احقاق حقوق روستاییان، که زمین هایشان به ناحق غصب می شد آغاز نمود . در این ایام مکزیک در زیر چکمه دیکتاتوری "دیاز" قرار داشت و از آنجایی که دیاز نسبت به اصلاح وضع موجود علاقه ای نشان نمی داد، زاپاتا که دیگر از مبارزه مبتنی بر گفتگو ناامید شده بود سرانجام با مسلح نمودن عده ای از اطرافیان خود و راندن متجاوزین از روستاها و زمینهای کشاورزان، عملا قیام مسلحانه خود را آغاز کرد.
در سال 1910 انتخابات مکزیک با رقابت "دیاز" و رقیب وی " فرانچسکو مادِرو" آغاز شد ، مادرو با حمایت زاپاتا و جنبش وی توانست حمایت توده های مردم را برانگیزد و بر دیاز به پیروی برسد. اما پس از پیروزی به تمامی وعده هایی که به زاپاتا داده بود پشت کرد و از آنها خواست که سلاحهای خود را تحویل دولت دهند اما زاپاتا با امتناع از این دستور بار دیگر رویه نظامی خود را از سر گرفت.

مادِرو  و زاپاتا
فرانچسکو مادِرو: زاپاتا بداند تنها چيزى كه من مى توانم بپذيرم اين است كه او بيدرنگ و بدون قيد وشرط تسليم شود و همه سربازانش فورا اسلحه هايشان را به زمين بگذارند. در اين مورد من جنايت قيام سربازانش را عفو مي كنم. او را آگاه كنيد كه روحيه عصيانگرى  سخت حكومت مرا به نابودى مى كشد و من نمى توانم تحمل كنم، كه در هرشرايطى ادامه يابد اگر او به راستى بخواهد به من خدمت كند، تنها كاري است كه مي تواند بكند.
پاسخ زاپاتا: من دلائل معين نشان دادم ولي ديگر نيستم، “مادِرو“  به من و ارتش من خيانت كرده است، يعني به مردم مرلوس، و تمام ملت، اغلب مدافعان اصلى يا در زندان ها هستند يا اعدام شده اند، هيچ كس ديگر به او اعتماد ندارد، چون او همه قولهايش را نقض كرده است، اين را از من به او بگوييد كه به هاوانا فرار كند، چون اگر نكند، نمى تواند روزها را كه مي گذرد بشمارد و ظرف يك ماه من با 20هزار نفر در مكزيكوسيتى خواهم  بود، و لذت بالا رفتن به دژ چاپوليتپك را دارم و او را از آنجا بيرون كشيده، در يكى از بلندترين درختان پارك حلق آويز خواهم كرد!
حکومت "مادرو " چندان طول نکشید و با آغاز حکومت ژنرال "ویکتوریانو هوئرتانو" سختگیری و تاراج زمینهای دهقانان سرعت بیشتری گرفت و به موازات آن مبارزات زاپاتا و یارانش نیز تشدیدتر می شد و اینجا بود که اتحاد با جنبش ویلیستاس به رهبری "پانچوویلا" که در شمال مکزیک مشغول مقاومت بودند سبب گشت تا “هوئرتانو “ از قدرت خلع گردد و “ارتش آزادی“  که نماد آن “زاپاتا“ بود بتواند تغییری در وضع موجود فراهم کند.

زاپاتا و پانچوويلا

خيانت به زاپاتا  و وارد كردن ضربه  نهايي
در سال ۱۹۱۶ “ونوستیانو کارآنسا“، با اینکه در طول انقلاب با زاپاتا  همکاری و از او استفاده کرده بود، “ژنرال پابلو گونزالس“  را به دنبال امیلیانو زاپاتا  فرستاد تا یک بار برای همیشه کار زاپاتا  را یک سره کند. “پابلو گونزالس“ به دنبال زاپاتا  رفت و برای این کار شهرها و روستاهایی را ویران کرد. با این حال زاپاتا  دوباره به جنگ باز می گشت.
در سال ۱۹۱۹ زاپاتا  با اینکه ژنرال “پابلو گونزالس“ و سرهنگ “خسوس گواخاردو“ با دقت در کمین او بودند توانست فرار کند. برای به دام انداختن زاپاتا ، “گونزالس“ از “گواخاردو“ خواست وانمود کند که پشت به دولت کرده و اين طور وانمود كند  كه میخواهد به ارتش زاپاتا  بر علیه دولت بپیوندد. «گواخاردو» این پیشنهاد را قبول کرد و برای این که این فرار از دولت جدی دیده شود با همکاری «گونزالس» به یک پایگاه فدرال دولتي حمله کرد که به کشته شدن ۵۷ سرباز انجامید. زاپاتا  پس از دیدن این کار خواست جلسهای ترتیب دهد تا در مورد فرار «گواخاردو» با او سخن بگوید.
در تاریخ 9آوریل ۱۹۱۹میلادی ۱۲۹۸ “گواخاردو“ برای این جلسه زاپاتا  را به اسیندادسن خوان  در شهر چینامکا  دعوت کرد.  وی نیز به سوی وعده گاه شتافت، بعد از رسيدن به آن جا وقتی که زاپاتا  وارد مکان ملاقات  شد مردان “گواخاردو“ که در کمین بودند او را به گلوله بستند و کشتند.  بدن بیجان زاپاتا  به شهر کواوتلا  برده شد تا مرگ زاپاتا  ثابت شود.
يكي از دستياران زاپاتا در هنگام مرگ با او بود و صحنه را اين طوري شرح مي دهد:
“همان طور كه زاپاتا دستور داده بود، ده نفر از ما با او بوديم، بقيه مردم بيرون ديوارها زير درخت ها ماندند. و تفنگ هايشان را چاتمه فنك كرده بودند، گارد سرهنگ گواخاردو كه صف كشيده بودند، آماده به نظر مي آمدند كه به افتخار او شليك كنند. سه بار شيپور افتخار زدند، و با پايان يافتن آواز شيپور، همان طور كه زاپاتا به آستانه در رسيده و درنقطه تيررس كامل قرار گرفته بود، سربازاني كه نشانه رفته بودند بي آن كه به او فرصت بدهند شليك كردند و زاپاتا از پاي در افتاد و ديگر هرگز برنخاست. اين ماجراي غم انگيزچنين بود “.


 به اين ترتيب روز 1۰آوريل 1919 “اميليانو زاپاتا“  در آستانه 40 سالگی از رهبران انقلاب مكزيك بر اثر خيانت  و توطئه به قتل رسيد. خيلي از دهقانان نمي توانستند
باور كنند كه او مرده است،  و ساليان سال افسانه هايي بر سر زبان ها بود كه او را در كوهستانها سوار بر اسب سفيدش ديده اند.

 جملاتي ماندگار از زاپاتا
-اگر به فساد و ظلم مهلت داده شود، به صورت عادت درخواهد آمد و همانند موریانه، وطن را از درون نابود خواهد کرد.
-ظلم و ستم چیزی جز سلب حق دیگران و بی‌اعتنایی به انسانیت نیست. آموزش ایستادگی و دفاع از حق، بزرگ‌ترین تکلیف یک انسان است. به مردم باید آموخت که از حق طبیعی خود دفاع کنند.
-کشاورز، کارگر و سرخپوست (بومی) چه گناهی کرده‌اند که نباید زمین، سواد، وسیله تولید و استفاده از استعداد خود را داشته باشند و زندگی کنند تا عمله عده‌ای انگشت شمار باشند که چیزی بیشتر از آنها ندارند (و بهتر نیستند). پولدار شدن از جیب دیگران با توسل به تقلب بزرگ‌ترین گناه است و….



منابع مورد استفاده
- كتاب انقلاب مكزيك-جان گويات


انبياء نيز در مسير پيشبرد رسالت خود، با عناصر سست مواجه بودند. وقتي در طول مسير مبارزه با سختي و فشار مواجه شدند و در نيمه راه پي زندگي خودشان رفتند.
اما برخي به بريدن اكتفا نكرده بلكه، به ندامت، رذالت و حتي به جنايت عليه كساني كه با آنان عهد بسته بودند، كشيده شدند.

وقتي بعثت پيامبر اسلام با شعار«قولوا لا اله الا الله تفلحوا» (بگوييد خدا يكي است تا رستگار شويد) آغاز شد، ارتجاع مكه پايه هاي نظام خود را در خطر ديد، دست به سركوب بسيار شديدي عليه گروندگان به محمد زد.
سران ارتجاع قريش در محل باشگاه خود تحت نام«دار الندوة» تشكيل جلسه دادند تا شيوه سركوب كساني كه به آئين محمدبن عبدالله مي گرويدند را مشخص كنند. آنها تصميم به سركوب شديد مسلمانان گرفتند.
مسلماناني كه قبيله و عشيره اي نداشتند يعني برده، يا برده وار بودند، در ملاء عام به زير شديدترين شكنجه ها كشيده شدند تا ضمن فضاي رعب و وحشت عليه مسلمانان و مسلمان شدن، دست به تواب سازي هم بزنند.

برده هاي مسلمان شده، به زير شكنجه كشيده شدند، آنها يا بايد ندامت كنند و يا كشته شوند.
يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد: «قريش كساني را كه مثل برده كرده بودند(مَن استضعفت منهم) از آنان ميخواستند از اسلام بازگردند و به پيامبر خدا ناسزا گويند»

اما بردگاني كه دلاورانه پوزه ارتجاع مكه را به خاك ماليدند و به حق پيشتازان رهايي نسلهاي بعدي شدند، زير شكنجه ها پايداري كردند. سميه بانوي بزرگوار، اولين شهيد مسلمانان بود كه به دست يكي از سركردگان مرتجعان، يعني شخص ابوجهل، در زير شكنجه به شهادت رسيد و سپس ياسر، همسر سميه نيز در زير شكنجه شهيد شد.

بلال بن رَباح، برده امية بن عتبة، از تجار طمعكار قريش را روي ريگها و شنهاي سوزان مكه، خوابانده و روي سينه وي سنگهاي سنگين گذاشته و فشار ميدادند و از او مي خواستند كه ازدين خود برگردد و به محمد ناسزا بگويد. ولي او جز«احد احد» (يكي است يكي است) چيزي نگفت. ابوبكر، بلال را در زير شكنجه از ارباب طعمكارش خريد و او را آزاد نمود. خبّاب بن إرث برده زني از اشراف مكه بود و در آهنگري او كار مي كرد، آهنهاي گداخته را روي پشتش مي گذاشتند و مي كشيدند ولي او زير اين جنايت وحشيانه، پايداري شگفت انگيزي كرد…

سران ارتجاع مكه در«دار الندوه» تصميم گرفتند از همه راهها از جمله از راه مناسبات خانوادگي و قبيله اي براي بازگرداندن نومسلمان از آئين محمد به«دين آبا و اجدادشان» و اظهار ندامت از پيامبر خدا، استفاده كنند.
در حالي كه فشارهاي مرتجعين عليه مسلمانان به اوج رسيده و تحت فشار قراردادن مسلمانان از طريق قبيله و خانواده، استمرار داشت، تعدادي از افراد سست عنصر نتوانستند فشارهاي قبيله و خانواده خود را تحمل كنند. آن تعداد بريدند و ديگر با مسلمانان كاري نداشتند. اما ارتجاع حاكم دست بردار نبود. حتي توبه و ندامت آنها نيز براي ارتجاع، راضي كننده نبود.

ارتجاع آن زمان، مانند مرتجعين الان، دنبال«استحاله» برخي«بريدگان» به«جنايتكار» بودند.
ارتجاع دوران اين قبيل افراد را به نقطه اي رساند كه در جنگ بدر شمشير بدست گرفته و در اردوي دشمن، عليه مسلماناني كه سالها قبل برحقانيت آنها اذعان كرده و با آنان عهد و پيمان بسته بودند، وارد جنگ شدند.
در كتابهاي تاريخ و سيره حضرت محمد، اسم 5نفر از اين بريدگان كه به سربازي ارتجاع مفتخر شده بودند و در جنگ بدر به دست مسلمانان بهلاكت رسيدند، ثبت شده است. اين 5نفر عبارت بودند از: حارث بن زَمعة/ ابوقيس بن فاكه/ ابوقيس بن وليد/ علي بن امية/ عاص بن منبّه
اين 5نفر با تيغهاي آخته، براي محقق كردن خواست ارتجاع يعني نابود كردن جنبش محمدي، تشنه به خون دوستان سابق خود، در خدمت ارتجاع به ميدان شتافند.

محمد واقدي در كتاب المغازي(نبردها) مي نويسد: وقتي اين افراد(يعني همان خيانت پيشگان) وارد«بدر» شدند با ديدن قلت ياران پيامبر اسلام، گفتند«دين اينها(مسلمانان) آنها را فريب داده است» و  دلسوزي! مي كردند كه اين تعداد اندك، يعني 313 نفر با دستهاي خالي(تعداد كل شمشير آنها كمتر از 10 قبضه بود) آن همه محروميت كشيده، با صورتهاي چروكيده و با بدنهاي تكيده، در مقابل 1000 پياده و سواره تا دندان مسلح كه اغلب زره هاي گران قيمت پوشيده اند، دوام نخواهند آورد و«كشتار» خواهند شد…

عوامل ارتجاع، «خيرخواهانه»! براي«رها كردن»! مشتي«فريب خورده»! مستانه به ميدان نبرد تاختند و در آرزوي نابود كردن رسالت محمدي، دست جنايت بسوي دوستان قديمي خود دراز كردند و با نيت«انهدام» سر از پا نمي شناختند…
اما خداوند براي آنان به دليل خيانت و جنايتي كه مرتكب شده بودند، سرنوشت ديگري رقم زد. آنان به هلاكت رسيدند{در مفردات راغب هلاك به معني تباه شدن و نابود شدن است}. هرچي داشتند تباه شد و از بين رفت اين چنين ملعون خدا و خلق خدا و تاريخ گشتند…

پيروان امروزي آن سربازان ارتجاع، سؤال مي كنند چه دليلي به لعنت و نفرين است؟
قرآن جواب آن را به زيباترين و منطقي ترين شكل، با يادآوري آن«جوهره» فروخته شده به ارتجاع داده است. همه ي موضوع به خودفروشي سياسي، يعني به فروش گذاشتن بالاترين ويژگي انسان در معامله با ارتجاع است. اين عمل كثيف و مشمئزكننده، منجر به تباهي و نابودي و مردارشدن مي شود.
اين قانون خدشه ناپذير تكامل جامعه و تاريخ است. قرآن در آيه 115 سوره نساء و آيه 25 سوره محمد تأكيد مي كند«بعد ما تبين له (لهم) الهدي» ”يعني بعد از آن كه براي او يا براي آنها، مسير روشن شد“، پشت كردند.

-------------------------
منابع
قرآن مجيد
  المغازي نوشته محمد الواقدي
تاريخ يعقوبي نوشته سيره ابن هشام