يكي آواز داد: دلاور برخيز
و مرد همچنان افتاده بود,
دو تن آواز دادند: دلاور برخيز و مرد همچنان افتاده بود,
ده ها تن و صدها تن خروش بر آوردند: دلاور برخيز! و مرد همچنان افتاده بود,
هزاران تن خروش بر آوردند دلاور برخيز! و مرد همچنان افتاده بود,
تمامي آن سرزمينيان گرد آمده اشك ريزان خروش بر آوردند، دلاور برخيز.
و مرد برخاست, نخستين كس را بوسه اي داد و گام در راه نهاد (گابريل گارسيا)
خبر كوتاه بود، اصغر شريفي گُرد گردن فراز مجاهد خلق در اثر تركش موشك باران بهمن 92توسط اشقي الاشقياء به سوي رفيق اعلي شتافت و با كاروان فروغ جاويدان، جاودانه، و مصداق «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ {27} ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً {28} فَادْخُلِي فِي عِبَادِي {29} وَادْخُلِي جَنَّتِي {30}» از سوره فجر شد. چشمانم را پرده اي از اشك و خشم فرا گرفته است. قريب به دو دهه از نزديك با او كار كرده و تحت مسؤلش بودم. در فرازها و فرودها و اشكها و لبخندها در پرتو ارزشهايي از او قرار گرفتم كه هر كدامشان در مسير بهروزي و پيروزي خلقي به تنهايي كفايت ميكند، قريب به نيم قرن مبارزه لاينقطع با دو ديكتاتوري شاه و شيخ، مهندس نفت, زنداني سياسي دوران شاه، يكي از مسؤلين و زارت ارشاد در دولت مهندس بازرگان، يكي از فرماندهان والام مقام ارتش آزاديبخش, اين القاب آنقدر وسوسه انگيز است كه هر كدامشان به تنهايي ميتواند دردسرساز شود, وقتي به پشت سرم به مدالها نگاه ميكنم آنگاه فهم جديدي از «برادر اصغرما» پيدا ميكنم. ابوتراب ما هرگز گردي از زندگي عادي كه حق هر انساني است بر او ننشست و هر چه هست فدا هست و فدا و در اوج و اوج آن به يمن انقلاب دروني مجاهدين 25سال دست شستن از «زندگي», آنگاه خواهيم فهميد كه به گزافه نگفتم هر كدامشان راهبران راه و مسيري هستند كه نام بزرگ آنان در هر سرود ميهني آواز داده ميشود, نامشان پرچم ايران, خزر به نامشان زنده است.
نگاه كن چه فروتنانه بر خاك ميگسترد
آنكه نهال نازك دستانش
از عشق خداست (شاملو)
البته رو در روي اين همه وارستگي شگفت انگيز, ديدن ِ به اكراهْ مشتي تا بنِ استخوان واداده, كه براي يك لحظه سرجنباندن و دمي تكان دادن براي دريافتِ عليقه يا علفي, ناموس و شرف ناداشته خود را به ثمن بخس به تاراج ميدهند آنوقت گواهي داده خواهد شد كه خون سرخ «برادر اصغر ما» گواه شرافت و عظمت خلقي است كه عزم جزم كرده است كه هرگز پليديِ كفتارِ خون آشام را بر نتابد. گواه سرفرازي و اميد و پيروزي ايران و ايراني خون اصغر و همه اصغرهايي است كه همه چيز خود را در طبق اخلاص در راه خدا و خلقشان بي چشمداشت لحظه اي دريغ نكردند.
خون رگان خود را قطره قطره نثار كردند تا خلق
با دو چشم خويش ببينند كه خورشيدشان كجاست
براي تجديد عهد، قرآني را كه به يادگار از او نزدم مانده بود باز كردم آيه «فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ» را ديدم (برا آنچه امر كردم مقاومت كن و پايدار باش) اشك ِگونه هايم خشك شد. خشمي و اميدي از پس آن جوانه زد و خود سوگندي شد كه خون انتقام ناگرفته همه شهداي مجاهد خلق به ويژه شهداي دوران نامردي و نيرنگ و تباهي يعني شهداي ده سال اخير را در هيبت رايتي سرخِ سرخ در دستانمان بر افراشته ديدم تا سبزينگي سرنوشت خلقي رقم بخورد و در اين امر همچون او مجاهد بمانيم و مجاهد بميريم.
نعمت اوليايي
رزمگاه ليبرتي ـ بهمن 93