تاكتيك شناخته شده وزارت اطلاعات
مصداقي به همين منظور، و با يك تاكتيك شناخته شده وزارت اطلاعات كه هميشه وقتي به عواملش دستور لجن پراكني به رهبر مقاومت مي دهد، از آنها مي خواهد كه از سردار خياباني يا حنيف كبير تجليل كنند و بعد بر مسعود رجوي بتازند و يا تحت نام «راه موسي» گروههاي تواب درست مي كند، در مقدمه لجن نامه اخيرش با آويزان شدن به مأموريت خائنانه اش در روز 19بهمن، نوشته است: «۱۹بهمن[91] را به اين دليل انتخاب کرده بودم که سيويکمين سالگرد شهادت موسي خياباني و يارانش بود. پيکر درهمشکسته اما استوار «موسي» که به دستور لاجوردي در مقابل چشمانم گرفته شد و من از فاصلهي نزديکي در او خيره ماندم پس از گذشت اين همه سال او همچنان الهامبخش و سردار آرزوهايم باقي مانده است. تجديد عهد با همهي عزيزانم که حيات بيولوژيک و ساختار شخصيتيام را نيز مديون آنها هستم مرا وادار ميکند سکوت نکنم و از ارزشهاي اخلاقي دفاع کرده و به پيروي از وجدانم عمل کنم».
به اين ترتيب، مصداقي خنجر زدن به آرمان و راهبر سردار خياباني را به مأموريت همدستي با لاجوردي در روز 19بهمن الصاق كرده است. به راستي كه نظام خميني دجال و توابان و قيحي كه در دانشگاه اوين فارغ التحصيل شده اند، چيزي جز اين از مفهوم «وجدان» و «ارزشهاي اخلاقي» در نمي يابند. مصداقي كه در تاكتيك شناخته شده دژخيمان سردار خياباني را« الهامبخش و سردار آرزوهايم» تعريف مي كند، در صفحه 53 جلد دوم كتابش از اين كه به خواست يك بازجو كلمه «معدوم» را به سردار شهيد خلق نسبت داده، صحبت مي كند و نوشته است: «در حين بازجويي، از مراسم و بزرگداشت براي موسي خياباني سؤال کردند و من ناخودآگاه از لفظ "موسي" استفاده کردم. آن قدر مرا زدند که ديگر جاي سالمي برايم باقي نماند و مجبورم کردند بنويسم: "خياباني معدوم"».
دراينجا هم درمورد روايت مصداقي از اين صحنه، لازم است به عنوان يك زنداني كه درهمان سالها و روزها با بازجوها روبه رو بوده ام، براي خوانندگان توضيح بدهم كه به نظرم او دروغ مي گويد و چنانچه به بازجو مي گفت اين كلمه را نمي نويسد، كاري با او نداشتند و حداكثر لگدي به او مي زدند و بيرونش مي كردند. اين چيزي بود كه در برخورد با بازجوها هميشه اتفاق مي افتاد. آن چه كه مصداقي دراين جا براي توجيه نوشتن كلمه معدوم نوشته است، به نظرمن اساسا دروغ است و او به راحتي تن به اين كار كثيف داده است.
اصل مقاومت در زندان و منطق توابها
من خودم درسال 64 وقتي در انفرادي بودم، بازجو سراغم آمد و مرا چشم بسته به يك اتاق برد و درآنجا درحاليكه نمي گذاشت به هيچ جا نگاه كنم، يك صفحه از نشريه مجاهد با عكس خواهرمريم و برادر مسعود و مراسم ازدواج 30خرداد سال64را جلوم گذاشت و خودش پشت سرم ايستاد و زاويه ديد من هم فقط روي همان صفحه بود و بازجو با كلماتي توهين آميز به رهبري، گفت ببين شماها را فريب داده اند، شما زندگي وجواني خود را ازدست مي دهيد ولي خودشان مي روند ازدواج مي كنند. من اول سكوت كردم و بعد كه اصرار كرد و درمورد ازدواج و طلاق مي پرسيد، گفتم « لابد حكمتي داشته»، بازجو خيلي عصباني شد و با مشت و لگد و فحش و كلمه منافق، من را به انفرادي برگرداند.
قبول كردن حرف بازجو براي نوشتن كلمه معدوم رفتار يك زنداني معمولي ولو ضعيف نيست. بلكه رفتار يك تواب خدمتگزار رژيم است كه مرزي با جلاد ندارد.
در اين توجيه تراشي براي تسليم شدن به خواست جلاد، مصداقي با استفاده از كلمات «واقع بينانه» و اينكه به «نتيجه بازي اهميت ميدادم »، حرفش اين است كه به خواست دشمن تن بدهيم، به خيانت به همرزمان و ياران خود تن بدهيم، هر اصطلاحي مثل معدوم و منافق و ديگر اتهامها و برچسبهاي دشمن از گلوي ما بيرون بيايد و... تا بازي نتيجه بدهد كه اين نتيجه درمنطق مصداقي چيزي جز زنده ماندن نيست.
مصداقي حتي درمورد اعدامها هم به نحوي بسيار مسخره تئوريزه مي كند كه چون رژيم و لاجوردي دنبال اعدام افراد بودند، انزجارنامه نويسي طبق خواسته بازجوها، مقاومت كردن در برابر رژيم است، زيرا به هدفش كه اعدام باشد نمي رسد! اين تئوري مسخره كه منطق خلص جلادان و بازجوهاست در كتابها و نوشته هاي مصداقي موج مي زند و بسيارمهوع و انزجار آور است كه نمونه هايي از آنها را در ادامه همين مقاله در رابطه توجيه كردن انزجار نامه نويسي توسط مصداقي، ذكرمي كنم.
من بعد از خواندن كتاب مصداقي از كلمه ي دجال فهم جديدي گرفتم و فهميدم كه او از هر نظر از سازمان و مقاومت و از صداقت و راستي بريده و آن چيزي كه جايش را پر كرده بود همان دجاليت بوده است. دراين ميان ايرج مصداقي كاراكتر خاص خودش را دارد كه من وقتي نوشته هايش را خواندم اسمش را «بره لاجوردي» گذاشتم.