۱۳۹۳ بهمن ۲۶, یکشنبه

پروژه هاي انهدام يك جنبش و خط سرخ مقاومت- «بره لاجوردي» مصطفي نادري

«بره لاجوردي»


به عنوان يك تواب ، مصداقي وقتي كه درمورد وقايع زندان حرف مي زند،  منطق جلاد و بازجو از آن بيرون مي ريزد. منطقي كه دريك كلمه عبارت است از: شكستن خط سرخ مقاومت و لوث كردن ارزش مقاومت در زندانها. براي توضيح  برداشت خودم از اين منطق ايرج مصداقي، لازم است ابتدا خاطره يي از زندان را نقل كنم.
در سال 61 در زندان  اوين در اتاق در بسته 325 بودم روزي چهار نفر را آوردند كه آنها بعد از اينكه به بازجويي ميرفتند با هم شوخي ميكردند اسم انها يادم نيست ولي يكي از آنها اسمش اصغر و اهل خرم آباد بود و خيلي شكنجه شده بود و مچهاي هر دو دست او بدليل اينكه با سيم بر تخت شكنجه بسته بودند بخاطر كشيده شدن دستش، هردو سوراخ شده و آش و لاش بود و من با زيرپيراهن بچه هايي كه موقع رفتن به اعدام در اتاق ميگذاشتند دست او را پانسمان ميكردم. اين چهار نفر هر بار كه يكي از آنها به بازجويي ميرفت وقتي برميگشت ديگران از او سئوال ميكردند، هنوز همان وزن هستي؟ و بعد ميزدند زير خنده! وهربار آن كسي كه از او سئوال ميكردند، ميگفت هر روز وزن من بيشتر ميشود و تا لحظه مرگ هم و زنم اضافه ميشود. من از اصغر سئوال كردم اين شوخي كه شما با هم ميكنيد يعني چه؟ و او گفت ما قبلا در اتاق ديگري بوديم و روزي لاجوردي به اتاق ما آمد و يكي دو نفر از او سئوال كردند و اعتراض كردند كه ما رفتيم دادگاه چرا اينقدر به ما فشار مي اوريد؟ و لاجوردي در جواب گفت: در يك دهكده كدخدا اعلام ميكند هر كس بتواند يك بره گوسفندي را بعد از شش ماه با همان وزني كه به او ميدهم، به من تحويل بدهد، من به او جايزه ميدهم . همه اهالي مي آيند و هركدام از كدخدا يك بره تحويل ميگيرند و بعد از شش ماه كه بره ها را برميگردانند به غير از يك بره كه مال يك آخوند بوده، بقيه بره‌ها همه وزن اضافه كرده بودند. از آن آخوند كه برنده جايزه ميشود سئوال كردند چه كار كردي كه بره در همان وزن شش ماه قبل باقي ماند؟ او گفت من هر شب يك بچه گرگ به او نشان ميدادم و او هر چه خورده بود پس ميداد، درنتيجه در همان وزن مانده است. لاجوردي بعد به اين چهار زنداني ميگويد حالا ما هم  ميخواهيم كه شما هميشه در همان وزن بعد از بازجويي باشيد و وزن اضافه نكنيد. بعد از دو هفته هر چهار نفر آنها را كه به راستي و برخلاف خواست جلاد هر روز وزنشان زيرشكنجه و درمقابل گرگ افزايش مي يافت، اعدام كردند.
آنها در آن شوخي كه باهم تعريف ميكردند و با مسخره كردن داستان لاجوردي، حرفشان اين بود كه تاثير شكنجه در آدم مقاوم اين است كه اگر چه جسمش آش و لاش ميشود ولي روحش و ايمانش به مبارزه مخصوصا لزوم مقاومت در مقابل رژيم بيشتر ميشود. روند زندان هم نشان داد كه لاجوردي در طرحش شكست خورد و در سال 65 و 66 همه در اعتصاب غذا و اعتراضهاي جمعي زندان وارد شده بودند در واقع او بدليل ديدگاه ارتجاعي اش، نميتوانست اين را بفهمد كه فشار در دراز مدت به ضد خودش تبديل ميشود و تبديل به يك مقاومت جمعي ميشود و اينطور هم شد و اين مقاومت از همان شكنجه متولد ميشود .
ايرج مصداقي هم اين را نميبيند و هنوز همان وزن بعد از بازجويي را دارد با وجود اينكه 35 سال از آن ميگذرد همان حرفهاي بازجوي آن زمان را ميزند كه مقاومت فايده اي ندارد. بر اساس همين قانونمندي كسي كه در زندان باشد و مقاومت در مقابل جلاد را رد كند و وارد تئوري توبه بشود، بخواهد يا نخواهد، در جرگه جلاد قرار ميگيرد و بخاطر حفظ جان خودش حاضر ميشود تن به هر لجني هم بدهد
حقيقتي كه در داستان بره لاجوردي و شوخي آن 4 زنداني نهفته بود را من با تمام سلولهايم و تمام لحظه هاي زندگي ام در طي يازده سال زندان حس كرده ام. مقاومت به هرميزان كه باشد وزن زنداني را ا ضافه ميكند. به همين دليل است كه درآن قتل عامهاي وحشيانه سال 67 دژخيم ناچار از اعدام 30هزار زنداني ميشود كه حاضر نمي شوند تسليم شوند و انزجارنامه بنويسند. آنها همه وزنشان در جريان مقاومت در زندان اضافه شده بود و آنها توانستند درمقابل بزرگترين جنايت عليه بشريت بعد از كوره هاي آدمسوزي هيتلر، بزرگترين حماسه مقاومت در زندان وايستادگي درمقابل جلاد و دفاع از كلمه مقدس مجاهد را خلق كنند. دراين ميان، من ايرج مصداقي را نمونه ديگري از  آن بره آخوند يا بهتراست بگويم بره لاجوردي مي بينم كه نوشته هايش درمورد زندان نشان مي دهد هرروز درحال وزن كم كردن بوده تا جايي كه ديگر وزني جز منطق جلاد ندارد.
من وقتي لجن پراكنيهاي مصداقي در مورد مسعود رجوي را ميخواندم چند بار به داخل زندان رفتم و خودم را با چشم بسته پشت صندلي و روبه ديوار، ديدم كه بازجو مرا زير ضرب گرفته ومي گويد اي بچه مسلمان گول خورده اي چرا زندگي و جواني وخانواده ات را كه تورا مسلمان به دنيا اورده اند، به خاطر مسعود رجوي كه ماركسيست ومنافق است و كاري هم نمي تواند بكند، اين طور به خطرانداخته اي؟ در صداي مصداقي دقيقا صداي بازجويان و پاسداراني را مي شنيدم كه شهيدان را به شهادت رساندند و زندانيان را شكنجه كرده و شكنجه مي كنند.
اما مخاطب اصلي نامه، نه مسعود كه تاثيري بر او ندارد، بلكه مجاهدان او و ياران اشرف نشانش هستند كه از زندان اوين  و زندان بزرگ ايران تا اشرف و زندان ليبرتي و در كشورهاي مختلف جهان با دشمن سرجنگ دارند و «بره لاجوردي» مي خواهد سر به تن آنها نباشد و تشكيلات و سازمانشان هم زير موشكهاي رژيم و شليك مالكي  و ترفندهاي كوبلر ازهم بپاشد.

يك حماسه دراوين، نگاه «بره لاجوردي»

من وقتي در اتاق دربسته اوين با سي چهل زنداني ديگر بودم از بلندگوي زندان صحنه مقاومت حماسي يك مجاهد خلق را كه در «حسينيه» اوين در برابر لاجوردي  ايستادگي مي كرد و جواب اراجيف او را مي داد، مي شنيديم. براي ما  شنيدن صحنه بسيار انگيزاننده بود. جوابهاي آن مجاهد فداكار و مقاوم كه پوزه جلاد را به خاك مي ماليد دلمان را شاد و عزممان را صد چندان مي كرد.

اخيرا  دركتاب مصداقي  ديدم كه  همان صحنه را نقل كرده  ولي از تحليل و تفسيري كه در آخرش آورده بود، خيلي تعجب كردم . ازيك طرف به حماقت مصداقي در دادن چنين تفسير و تحليلي خنديدم و ازطرف ديگر ديدم كه دشمن و دستهاي پيدا و پنهان او تا كجا در كار تخريب رنج و خون و مقاومت مجاهدين هستند و از هرطرف دارند تئوري بافي مي كنند تا خون شهدا و رنج شكنجه شدگان را لوث كنند و خط سرخ مقاومت را  بشكنند.
مصداقي درصفحه 119  جلد 1 كتابش درمورد اين صحنه مي نويسد: « ما را چون شبهاي قبل به حسينيه بردند ناگاه متوجه شدم كه لاجوردي به همراه دو پاسدار جواني را به بالاي سن راهنمايي ميكنند نور افكنها از هر سو سن نمايش را احاطه كرده بودند گويي كه نمايشنامه اي به روي صحنه ميرود و تماشاگران با بهت و هيجان صحنه هاي آغازين آن را دنبال ميكنند مانند تئاترهاي برشت تعدادي از بازيگران در ميان جمعيت به سر ميبردند و از همان جا به ايفاي نقش مي پرداختند روي سن پشت تريبون لاجوردي چشم بند وي را برداشت و از او خواست خود را معرفي كند او را يك راست از انفرادي و بازجويي به محل آورده بودند چشمانش در اثر نور شديد نورافكن ها تاب ديدن را از دست داده بودند با گرفتن دستانش در مقابل چشم هايش ناآرامي خود را نشان ميداد او شناختي از جايي كه در آن قرار گرفته و كساني كه نظاره گر او بودند نداشت شايد دانستن اين موضوع كمكي به او نميكرد و يا اصلا در آن شرايط برايش مهم نبود كه خود را حسين فقيهي دانش آموز يكي از دبيرستان هاي شرق تهران و هوادار مجاهدين خلق معرفي كرد جواني بود لاغر اندام و نسبتا ضعيف شايد در اثر بازجويي به آن وضع دچار شده بود لاجوردي رو به تماشاگران صحنه گفت او يك عمليات موفق ترور داشت و همچنان از مواضعش دفاع ميكند لاجوردي رو به او كرده و با لودگي هر چه تمامتر گفت بيا با هم بحث آزاد كنيم و بعد ادامه داد به نظر تو چپ خوب است يا چپ نما ؟ حسين اما تمايلي به پاسخ دادن نداشت بالاخره بر اثر سماجت لاجوردي گفت چپ . لاجوردي آنگاه به شكل استهزاآميزي گفت اپورتونيست چپ خوب است يا اپورتونيست چپ نما ؟ او با صلابت هر چه تمامتر گفت بين ما و شما بحثي نيست بين ما و شما فقط خون حكم ميكند و گلوله. همهمه اي در حسينيه پيچيد او جمعيت را آرام زير نظر داشت. لاجوردي گفت : ديدي چگونه موسي را به خاك افكنديم حسين ضمن تاييد ضربه ي بزرگي كه مجاهدين متحمل شده بودند گفت اما ما ضربه هاي بسيار بزرگتري را در ساليان گذشته متحمل شده بوديم و سپس به ضربه ي سال پنجاه و شهادت محمد حنيف نژاد و تقريبا تمامي اعضاي كميته مركزي آن زمان اشاره كرد و بعد زيركانه ادامه داد ساواك نيز همين تصور شما را داشت که همه چيز تمام شده است، ولی ديديد که اين گونه نبود...»
حماسه اين قهرمان دلير مجاهد خلق كه البته نمونه هاي خاموش بسيار دارد و جرياني از مقاومت و تهاجم حداكثر به دشمن و تحقير مرگ و دست رد زدن به سينه هرگونه سازش و  تسليم در شكنجه گاههاي قرون وسطايي رژيم ولايت فقيه را تشكيل مي دهد، آن قدر پرصلابت و درخشان بود كه آنچه در همين جملات آمده  و در ادامة رزم دلاورانة او در دل شكنجه گاه رخ مي دهد، هرانسان آزاده يي را سرشار مي كند و درسهاي گرانبهايي از اصالت ارادة آزاد و جبر شكن انساني و حقانيت وضرورت مقاومت در برابر هارترين دژخيمان خميني، مخصوصا براي زنداني زير فشار و شكنجه برجاي مي گذارد، ولي جالب است كه شما  نتيجه گيري مصداقي را از اين صحنه كه شاهدش بوده است، ببينيد:

لاجوردي منظورش را به وضوح بيان ميكرد او ميخواست زندانيان را بي سپر در مقابل خود داشته باشد تا راحتتر بتواند با تمركز فشار روي آنان مقاومت شان را در هم بشكند به خاطر دستگيريهاي زياد و طيف گسترده ي زندانيان امكان تمركز روي همه ي زندانيان با هدف شكستن آنان غير ممكن بود. افرادي بايستي نشان كرده ميبودند و چه بهتر اين كه خود در اين امر پيشقدم شوند و راه را براي فشارهاي بعدي هموار سازند او ميخواست حسين فقيهي را سمبلي سازد براي پيشبرد هدف خود . او تحقير خود به دست او را از پيش پذيرفته بود، تنها به اين اميد كه ديگران را با اين ترفند رذيلانه از كمين گاه خود بيرون كشد و آنان را به مصافي نابرابر فرا بخواند حسين فقيهي در بهار اعدام شد“(صفحه 121)

خواننده از تحليل مصداقي درمورد آنچه كه دراين حماسه مقاومت و شهادت مجاهد قهرمان حسين فقيهي گذشته بايد نتيجه بگيرد كه:

 
اولا، لاجوردي به اين « اميد» اين صحنه را ترتيب داده بود و دنبال اين بود كه افرادي به حمايت از اين مجاهد قهرمان برخيزند و بدين ترتيب آنها را از كمينگاه توبه بيرون بكشد!
ثانيا، زنده باد تواباني مثل مصداقي كه با خود داري از كمترين واكنشي در آن صحنه، توانستند به دشمن ضربه بزنند!

ثالثا ،خواست رژيم اين است كه نفرات توبه نكنند، تا بتواند هرچه بيشتر افراد را اعدام بكند.
رابعا، بيچاره كساني كه با خود داري از توبه و استقبال از شهادت به خواست دشمن عمل مي كنند
خامسا، زنده باد بريدگي  و فرو رفتن در كمينگاه توبه براي اعدام نشدن.  

اين نوع تحليلها در سراسر كتابهاي مصداقي وجود دارد و هدفش اين است كه مقاومت در زندان را تخطئه كند و به جايش بريدگي و توبه براي جان بدر بردن را توجيه و تئويزه كند.
پيگيري اين هدف در نوشته هاي مصداقي با انواع و اقسام ترفندها دنبال مي شود. او براي پوشاندن چهره اش، حرفش را گاه با مقداري تعريف و تمجيد از كسي كه مقاومت كرده همراه مي كند و گاه با روش شناخته شده وزارت اطلاعات معروف به  80-20 كلمات تندي هم نثار بازجوها و شكنجه گران و رژيم مي كند تا بتواند در لباس جعلي زنداني كه برتن يك تواب پوشانده، كارش را پيش ببرد. از همين «كمينگاه توبه» هست كه مصداقي به نوشته ها وگفته هاي مجاهدين يا ساير زندانيان سياسيِ از بند رسته حمله مي كند و به آنها  مارك دروغ و جوسازي و رقم سازي مي زند، چراكه از ثبت واقعيت آن چه در زندانها گذشته، تحليل بريدگي و توبه مصداقي بيرون نمي آيد. بلكه مقاومت و جانفشاني يعني مجاهدت در راه عقيده و آرمان بيرون مي آيد و بر فراز آن، حرمت و تقدس اين ارزشهاي والا كه تبلور آزادگي و شرف انساني است حراست و ترويج ميشود و حال آنكه در منطق و ايدئولوژي و در روايت مصداقي، حتي در مواردي كه به تعريف و تعارف از مقاومت و پايداري قهرمانان سخن ميگويد، در اساس خودش و راه و رسم خودش را به عنوان ارزش برتر و بالاتر  و تبلور درايت و هوشياري و مواجهة صحيح يك زنداني اسير در برابر دژخيم و شكنجه‌گر تبليغ و ترويج ميكند و آن چيزي نيست جز ارزش بريدگي و ندامت و تواب شدن براي جان بدر بردن از دست جلاد و زنده ماندن و زندگي كردن البته با ارتزاق از خون و رزم ورنج همان مجاهدان قهرماني كه حاضر نشدند مثل مصداقي به ننگ تسليم و خيانت تن بدهند و بهاي ايستادگي شان را با خون خود پرداختند.