۱۳۹۴ فروردین ۳, دوشنبه

عزيزنمير بهار مياد، خنده و گل به بار مياد جواد شفايى انجمن نجات ايران

انسان موجودى خاطره گراست و بجز اميد با خاطراتش نيز زنده است وبا تاكيد به اين نكته كه مردم ايران مَحرم ترين هستند واين خاطرات به آنها نيز تعلق دارد،اين چند خط را يا آورميشوم،آرى با نوشتن اين گونه خاطرات یاد کسانی می‌افتیم که پاره‌ای از وجودما بودند وبسيارى ازآنها یکی یکی ويا هزار هزار رفتند وبه جاودان فروغها پيوستند، آرى در اين هنگامه بهار و عيد، یاد کسانی می‌افتیم که سرنوشت آنان سرگذشت نسل آتش بود. آتشی كه همچنان شعله مى كشد،يا در زندان ليبرتى يا در چهار گوشه گيتى و يا در ميهن شهيدان و اشغال شده بگذريم ،بسياري از ماها كه باهزار امید به انقلاب بزرگ ضد سلطنتی چشم دوخته بوديم فكر نميكرديم، با چشم ها و دست های بسته از این زندان به آن زندان و از این شکنجه گاه به آن شکنجه گاه کشیده شويم و درآنجا دوستانمان ويارانمان را دسته ، دسته تير باران كنند و يا بر دارهای شقاوت و جهالت بكشند. با این حال در شکفتن گل صبح از درون شب های تار ذره ای تردید نکرده و نداريم.

اين روزها بهار است بهار پايدار ولي درهمين هنگامه بهار ياد بچه هايي مي افتم كه حالا دگر نيستند همان هايي كه با شقاوت طناب بدستان جاودانه شدند، با اين خاطرات انگار در دلم خزان جاودانه ميشود، بله بیش از هر کسی نیاز دارم و داريم كه در اين هنگامه سال با آنها باشيم تا با یاری آنها بر غم و اندوه زمانه بکوبيم تا بر روزمرگی دهنه زده و در برابراین زندگی که پارس می‌کند و این زمین که خار می‌خلد و این آسمان که بلا می‌ریزد سینه سپر کرده بایستم. باياد آنها و در دل شب های تارميهن كه مردم قهرمان مان فرياد آزادى خواهي سر داده و مي دهند چراغ روشنايي بخش شهيدان را به دست گرفته و به سياهي ها پوزخند بزنيم. همان شهيداني كه قلبشان همواره براى آزادى مي تپيد و داستان آنها را گفت به ويژه به نسل جديد كه مثل تشنه به آب و خسته به خواب است، نسلى كه به بازخوانی تاریخ پرفراز و نشیب میهن خویش محتاج است تا به دروغ بافى خائنين و كسانى كه با تيز كردن چاقو براى سر بريدن مجاهدين و مبارزين خودرا به دژخيم فروختند،حال هم در تلاش هستند مرزى كه بين مجاهدين و رژيم كه با دريايى از خون كشيده شده بهم ريخته كه هم زمينه ساز از بين بردن مقاومت شوند و هم چند صباحى به عمر ننگين اين رژيم اضافه كنند،آرى بايد گفت و نوشت تا نسل جديد به ياوگويى ها اينها دل نبندد و سرنوشتش را خودش بنویسد وبداند كه بر نسل قبل چه گذشت. آنچه كه در زير مى آيد شبهاى زندان قزلحصار بخصوص اواخر اسفند و در آستانه سال جديد و در هنگامى كه خود را از يك ماه پيش براى گراميداشت بهار و عيدنوروز برنامه ريزى ميكرديم. اين گونه بر خوردهاى رژيم بين سالهاى62 تا65 تقريبا شبهاى عيد اتفاق مى افتاد كه با شعر به تصويركشيده مي شود كه تقريبا همه ساله از طرف رژيم تكرار ميشد و به احتمال زياد همين بود كه تداركات مارا براي گراميداشت عيد نوروز بر هم بزنند،بچه هايى كه هم اكنون هستند شاهدان و راويان خوبى ميباشند، ياد ياران و دلاورانى كه در فتواى خمينى ضد بشراعدام و يا بر طناب دار رقص رهايى كردند گرامی باد. اميدوارم آنچه را كه دريادم مانده درست نوشته باشم . اين نوع شعر و خاطرات را بارها در خلوت خودم خواندم و به ياد همه آنها كه الان دربين ما نيستند و غريبانه به خاك افتادند گريستم. تصوير شبهاى شب عيد است كه پاسداران با تعدادى از بريده ها كه نقاب بر چهره كشيده و به مانند کو کلاکس کلانها شده بودند، براى شناسايى بچه هايى كه هنوز با نام مستعار زنده بودند مى آمدند، چه ماركسيست و چه مجاهد كه همگي فرزندان شريف اين ميهن بودند.يادشا ن گرامي باد،.
آخراى زمستون تودخمه هاى زندون
بچه هاي رشيد خلق تو چنگ ديو ملعون
زنجيرياى بسته دست و پاشون شكسته
صبح تا غروب داد ميزنند با دهناى بسته
بهار پاينده باد خنده فزاينده باد
پيكر خصم پليد ز سرب آكنده باد
شب چراغا خاموش ميشن شب پركها پيدا ميشن
به درو ديوار ميزنند دشمناى صبح روشن
بيچاره هاى فلونى خالي زعقل انسونى
باهم نگاشون ميكنيم باخنده هاى پنهوني
اونا ميگن به مسخره كه چرخ جنبش پنچره
بيچاره ها نمي دونند چرخ مجاهد از پره
پرنده ها پر بزنيد بريد بالا به دوردورا
بذر رهايى بپاشين به كوچه ها به خونه ها
همين روزا سرما ميره همين روزا دردا ميره
خروش يك پارچه خلق به عرش كبريا ميره
عزيز نمير بهار مياد خنده و گل به بار مياد
مجاهد كبير خلق به قلب اين ديار ميياد
بهار مياد بهار مياد
جواد شفايي


عصو اتحاد زندانيان سياسي، متعهد به سر نگونى.