۱۳۹۴ فروردین ۲, یکشنبه

از واقعه رژی تا زندان گوهردشت رضا فلاحی انجمن نجات ايران

بمناسبت فرا رسیدن سال نو " سلسله خاطرات اعضاء زندانیان سیاسی - متعهد به سرنگونی "- رضا فلاحی
سال 1365 بالاخره زندان قزل حصار را از زندانیان سیاسی تخلیه نمودند و برخی را به اوین و باقی مانده را به گوهردشت انتقال دادند..پس از جابجایی های گوناگون بالاخره ما را به بند عمومی بردند.
ترکیب بند مرکب از زندانیان مجاهد و طیفی وسیع از زندانیان چپ بود.نوروز نزدیک بود و ولوله ای در بند به این جهت دیده می شد.به پیشنهاد یکی از زندانیان چپ قرار شد با کارگردانی ایشان نمایشنامه ای بر اساس واقعه رژی و جنبش تنباکو در مراسم عید بر صحنه بیاید.قرار شد با رایزنی افرادی از هر دو جناح اصلی بند که مایل به شرکت در این نمایشنامه هستند داوطلب شوند تا پس از تست اولیه در مدت کوتاهی آماده گردند.
من هم داوطلب شدم و نقش من حاجی بازاری بود .در این نمایشنامه کاراکترهایی چون : نقّال ، کارگر ، حاجی بازاری ؛ دهقان ؛ آخوند و در مقابل عواملی از انگلیسی ها و حکومتی ها هم ایفای نقش می کردند.
جالبی نمایشنامه موزیکال بودن آن بود که کاراکترها با اشعا ر و اکثرا کاراکتر کمدی خود جلوه زیبایی به تاتر می بخشیدند.به واسطه نقشم برایم شکم گنده ای درست کرده بودند تا نمایشنامه جذاب تر و کمدی تر باشد.
قسمتی از شعری که باید می خواندم چنین بود
بازاریم سودم ضرر شده ، این ملک و ملت در خطر شده
بازار ایران زیر دست ماست این مُلک و ملت زر خرید ماست ...
همه بند در حسینیه بند که سالن بزرگی بود جمع شده بودند و چند نفری فقط به بهانه نظافت بند ، جلو در های ورودی را زیر نظر داشتند و نگهبانی می دادند.این نمایشنامه همچون سایر فعالیت های جمعی بند به دور از چشم نامحرم پاسداران و در خفا برگزار می شد.
به ناگاه در اصلی بند باز شد ، بلافاصله نگهبانان داخلی اعلام خطر کردند . بزودی مشخص شد که خیلی جای نگرانی نیست فقط اسم یک نفر را برای بهداری و تزریقات صدا زده اند .نکته مهم این بود که آن یک نفر من بودم ، با شکمی گنده و کلی رنگ و لعاب .سکوت برقرار شد .نمایشنامه برای مدت کوتاهی قطع شد.در همان زمان و مکان شور گذاشته شد و تصمیم گرفته شد که یکی از بچه ها جانفشانی کرده و به اسم من ، برای تزریق آمپول به بهداری برود که چنین شد.تا مدت ها پیش از انتقال آن دوست به اوین ، هرگاه او را می دیدم به خاطر آن واقعه دردناک ( چون تجربه آن را داشتم ) از او ، عذر خواهی می کردم .وی ناراحت نبود آز آنکه آمپولی زده است ، بلکه دلخوریش این بود که چرا از بدشانسی او ، ویتامین نبوده و پنی سیلین بوده که تا مدت از درد مجبور به لنگیدن باشد.
هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز


رضا فلاحی - عضو اتحاد زندانیان سیاسی - متعهد به سرنگونی