۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

يك نام ،يك آرمان براي من ـ مصطفي بهشتي


پنج شنبه, 03 ارديبهشت 1394 00:00 
يك نام ،يك آرمان براي من ـ مصطفي بهشتي

دل به دريا مي زنم اي ناخداي بي شكست 
رهسپارم مثل تو در موج و توفان غم مخور 
اي بهار رفته برگرد اين زمين محتاج توست 
بگذرد سوز دي و فصل زمستان غم مخور

از كسي براي شما مي نويسم كه نامش مرادف افتخار و شرف و مقاومت هر ايراني است و رهبري پاكباز و سرشار از عواطف انساني و فرمانده كل ارتش آزادي بخش ملي ايران است. پس از ابلاغ مسؤليتش توسط بنيانگذار سازمان مجاهدين خلق ايران (محمد حنيف نژاد), او همواره هرچه در توان داشته است را در اين مسير سخت و دشوار و پر فراز و نشيب, فراتر از طاقت انساني گذاشته و انجام داده است، بار امانت 120 هزار شهيد را که بانام او و با عشق به او بر چوبه هاي دار بوسه زدند يا بر تخت هاي شكنجه خوابيدند را بر دوش مي كشد. اين بار امانت که براستي کوه ها را درهم مي شکند .من عاشق او هستم و هر لحظه در خلوت خودم او را در آغوش مي گيرم. زيرا تنها كسي است كه در برابر اين رژيم سفاك آخوندي ايستادگي كرده است. تمام خانواده اش را فداي ايران و آرمان آزادي و رهايي كرده است، سالها در اين وادي پر نيرنگ و نامردمي خنجرِ خيانت خورده است و بر پيكر او نيزه هاي تهمت و... كوبيدند اما هرگز متوقف نشد و مسيرش را بيشتر از قبل با عزمي جزم تر ادامه داد. مردي كه براستي اسمش لرزه بر اندام ولي فقيه ارتجاع واذنابش مي اندازد. مردي است كه از دل آتش ها سياوش وار گذر كرده و دامهاي ارتجاع و استعمار را يكي پس از ديگري از هم گسسته و اكنون كابوسي براي رژيم فرتوت ولايت فقيه است، بله نام او مسعود است...خجسته نامي كه در طليعه صبح پيروزي مي درخشد...

يك خاطره :
سنم بزحمت به تعداد انگشتان دست مي رسيد كه اولين بار صدايش را از يك راديو(صداي مجاهد) شنيدم كه مي خروشيد و يك چيز هايي مي گفت كه من متوجه نمي شدم و نمي دانستم از چه چيزي صحبت مي كند ولي يادم هست كه در بين صحبتهايش فرياد ميزد:
 ان كان دين محمد لايستقيم الا بقتلي فيا سيوف خذيني...
نمي دانم چه شد كه اين جمله را همان لحظه حفظ كردم با اينكه براي اولين بار بود مي شنيدم بعد در دنياي كودكانه خودم كنجكاو شدم كه اين مرد كيست كه اينطوري پشت راديو فرياد مي زند، بلندشدم پشت كمد محل راديو رفتم تا ببينم چهره اون چه شكلي است ولي چيزي نديدم .آخر فقط از راديو صدا مي آمد و تصويري نداشت.با تعجب و كنجكاوي كودكانه از برادر بزرگترم پرسيدم اين كي بود؟ جوابم را نداد و من هم ناراحت شدم از اتاق بيرون رفتم و تا روز بعد كه مي خواستم به مدرسه بروم حرفي نزدم و در سكوت بودم و ذهنم را اين موضوع گرفته بود كه مگر چه گفتم كه برادرم جوابم را نداد و راديو كه هي تكرار مي كرد صداي مجاهد يعني چه؟ فرداصبح به مدرسه رفتم وارد كلاس شدم ولي ذهنم درگير اين مسأله بود اصلا به درس هاي خانم معلم گوش نمي كردم تا اينكه زنگ تفريح به صدا در آمد و خانم معلم بالاي سرم آمد وگفت چرا از اول كلاس به ديوارها خيره شدي؟ مگر ديوانه شدي؟! من كه خانم معلم را خيلي دوست داشتم گفتم: نه، ولي اگر از تو سوالي بكنم جواب مي دهي؟ سوال را پرسيدم كه مجاهد يعني چي؟ از مادرم شنيده ام كه امام حسين هم مجاهد بوده و توي كتاب درس هم همين را نوشته، آنها چكار مي كردند؟ يك آقايي توي راديوي خونه ي ما داد مي زد :
ان كان دين محمد لايستقيم الا بقتلي فيا سيوف خذيني ....
 از برادرم پرسيدم جوابم را نداد و گفت: حرف نزن, چرا؟! 
بعد خانم معلم نگاهي كرد و فهميد كه من دوباره كنجكاوي كردم و يك چيزي شنيدم ، صميمانه در كنارم نشست و ديدم اشك توي چشمانش حلقه زد وگفت يعني كسي كه مبارزه مي كند معني آن يعني (مبارز، جنگجو) گفتم يعني براي چي مي جنگند؟گفت بستگي داره هدف چي باشه .بعد به من گفت يالا پاشو برو بيرون بعد باهم صحبت مي كنيم ولي ديگه از كسي اين سوال را نكن ،من هم كه خيلي خانم معلم را دوست داشتم دستم را بالا بردم وبه شوخي گفتم: چشم خانم ...!!
روز بعد وقتي از كلاس براي زنگ تفريح بيرون مي رفتم خانم معلم صدام كرد وگفت: صبر كن كمي با تو كار دارم وقتي همه بچه ها از كلاس بيرون رفتند ديدم از داخل كيف خودش يك آلبوم كوچك صورتي رنگي كه روي آن يك عكس گل رز هم بود درآورد وبه من گفت مي خواهم يك چيزي به تو نشان بدهم و بعد عكس هاي برادرش را كه حدود 14،15 ساله بود را نشان من داد گفت اين حسين برادر من هست كه مجاهد بود آدم هاي بد اعدامش كردند ،شوكه شدم گفتم: آخه چرا؟؟ گفت دوست داشت ايران آزاد بشه بچه ها توي خيابون ها نخوابند و... 
من هم در لحظه گريه كردم وگفتم خدا رحمتش كنه! ديگه حرفي نزدم چون خانم معلم داشت گريه مي كرد و من نبايد حرفي مي زدم، وقتي به خانه برگشتم منتظر برادرم شدم تا از اون هم سوال كنم تا بيشتر آشنا بشوم. برادرم گفت به يك شرط كه جلوي كسي حرفي نزني! بازهم گفتم: چشم به كسي نمي گويم. بعد گفت اسم اون آقا كه صدايش را شنيدي مسعود هست و خيلي طرفدار داشته و دارد، با آخوند ها مبارزه مي كند من تازه آشنا شدم و مي خواهم يك روزي پيش او بروم، در آن لحظه انگار يك چيزي درونم جرقه زد. بعد من يك همكلاسي داشتم كه اسم اون هم مسعود بود وهروقت اون رو مي ديدم ياد اون اسم (مسعود) مي افتادم.
خلاصه سالها گذشت و عاقبت روزي خودم را در سازمان مجاهدين خلق يافتم و يك روز يك نوار ويدئويي برايم پخش كردند و گفتند اين نوار سخنراني برادر مسعود در سال 59 در امجديه تهران است بنشين و تماشا كن و خوب گوش بده .خدايا باورم نمي شد كه بعد از چند سال اون صدا را ولي با تصوير ببينم و نوار را نگاه كردم وقتي به همان جمله كه رسيد احساس كردم پاسخ سئوالم را يافته ام, گم شده اي كه سالها فقط صداي او در گوشم بود و با اون صدا سالها در روياهاي خودم صفا مي كردم و بعد تازه فهميدم اون آقا كيست!! 
اولين باركه او را از نزديك در يك تجمع مجاهدين ديدم بي اختيار اشك از چشمانم سرازير شد و توي دلم گفتم خدايا اين واقعا همان مسعود هست كه من اولين بار صدايش را از راديو شنيدم؟! تا آخر آن تجمع محو تماشايش بودم. بعد دستانم را از بين جمعيت به سمت او تكان دادم و بلند داد زدم:
 برادر مسعود خيلي دوستت دارم ...اسم من ميلاده 
نمي دانم در آن همهمه چطور صداي مرا شنيد و نگاهي به من كرد و گفت: (على يار تو باشد، اهلش هستي وتا آخر مي ماني؟) بعد من هم كه اشك شوق در چشمانم حلقه زده بود و به عشق او به سازمان آمده بودم گفتم بخدا تا آخرش با تو هستم ...ودستانم رو كه حامل بوسه اي بود بسوي او روانه كردم...
روز بعد يك هديه گرانبها كه از همان لحظه زندگي ام را تغيير داد و به انتخابي نو تبديل شد بدستم رسيد ،آن هديه يك دست لباس رزمنده ارتش آزاديبخش و لباس شرف بود كه تا همين امروز برتن دارم وهرگز آنرا از خود جدا نخواهم كرد تا بند از بند رژيم فاسد آخوندها بگسليم، تا اينكه همواره لايق طي طريق در ركابش باشم. 
هربار كه با او صحبت مي كنم احساس غرور و افتخار مي كنم و احساس سربلندي, كسي كه همه چيز دارد. وقتي صدايش را مي شنوم بي اختيار بياد رابطه ها و عواطف پاك انساني او مي افتم كه چقدر مجاهدانش را دوست دارد و اين رابطه متقابل است و لشكرهاي فدايي با نام و يادش به مبارزه خود با ديو ارتجاع ادامه مي دهند و از او درس وفاي به عهد و پايداري به هر قيمت در ميان طوفانهاي سهمگين را مي آموزند.
بله، اين نام براي تماميت زندگي من تبديل به يك آرمان شد،آرماني كه تا ابديت بامن خواهد بود و نامي كه به دشتهاي تشنه ميهن باران رحمت است و به سينه هاي داغدار اميد رهايي است و تنها يك شعار است كه حقيقت ايراني را نمايندگي مي كند واين شعار اين چنين زمزمه مي شود: 
خلق جهان بداند مسعود رهبر ماست
به راستي كه او بهترين آموزگار درس وفاي به عهد و پيمان است، آموزگاري بي همتا و پاك سرشت و براستي كه هر ايراني آزاده و شريف و اشرف نشانان در سراسر جهان بايد به داشتن چنين معلم و آموزگاري احساس غرور و سربلندي و مباهات كنند و هرلحظه براي هويت و بهاي ايراني بودن خود نام مقدس او را زمزمه كنند و نام او را برهر درب و ديواري و هر كوي وبرزني بنويسند:
 (زنده باد آزادي، زنده باد رجوي) 
با هزاران درود بر رهبر مقاومت مردم ايران برادر مجاهد مسعود رجوي 
با هزاران درود بر رزمندگان ارتش آزادي بخش ملي ايران

ميلاد بهشتي
ارديبهشت94