۱۳۹۴ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

انجمن نجات ايران . دردانگيز و تلخ قسمت چهارم- زري اصفهاني.

درد انگیز و تلخ -قسمت چهارم - زری اصفهانی



دوستان عزیزم که این نوشته ها را دنبال میکنید . چند نکته هست که قبل از ادامه

  مطلب خوبست تذکر دهم ودرواقع این قسمت بیشتر داخل پرانتز است و نه درادامه  و روال  بخش های قبلی که به مرور به  آن ها بیشتر خواهم پرداخت 
یکی اینکه من این نوشته ها را نه برای خوش آمد کسی مینویسم و نه برای بد آمد کسی . 
آدمی هستم که دربرابر ظلم ، دربرابر اجحاف و دروغ و حق کشی درهمه عمرم ایستاده ام . بزرگترین هدف زندگی ام هم مبارزه برای عدالت و حق بوده است . نوشتن این مطالب برایم ساده نیست .و برایم خوشایند هم نیست . قصه درد انگیزیست برای من . بخصوص درمورد کسی که درزمانی برای من بهترین و نزدیکترین دوست و همفکر بود بویژه که با شعرها و سرودهایش سالهای سال زندگی کرده بودم  ولی چه کنم . وقتی که همه سگ ها را گشوده اند و  آهوی زخمی یی در حالیکه خون از تن اش می چکد .با پایی شکسته از میان خارزارها درحال عبور است و من گوشه ای ایستاده ام و می نگرم . می نگرم که چگونه سگ ها براو پارس میکنند . و چگونه شکارچیان را به سوی او راهنمایی میکنند . چگونه محاصره اش میکنند . و چگونه له له زنان درانتظار ند تا او از پا بیفتد و آنگاه سینه اش را بدرند و قلبش را بیرون کشند و خونش را بنوشند و جسم اش را بسوزانند و خاکسترش را برباد دهند . نمیتوانم سکوت کنم . 
من نه طالب خوش آمد گویی کسی هستم و نه برایم مهم است که خیل دشمنا ن قسم خورده مجاهدین از چپ و راست مرا زیر رگبار فحش و ناسزا و بی حرمتی بگیرند . 
برای من که سالهای سال است . حداقل از زمانی که دراینترنت شروع به نوشتن کرده ام . یعنی از سال 2003 به بعد یکسره آماج فحش و ناسزا بوده ام . اگر اسم مرا به فارسی درگوگل تایپ کنید به بخشی از آنها دست می یابید . از نوید اخگر تا علی شمس تا همه نویسندگان سایت های وزارت اطلاعات و البته همه سلطنت طلب ها درفیس بوک  و تا ایرج شکری و  مازیار ایزدپناه و خلاصه هرننه قمری که جایی دعوایی با مجاهدین داشته است  دق دلش را سر من خالی کرده است و سرانجام سایت پژواک  آن مردک اسکیزوفرن و دوستانش که برایم سنگ تمام گذاشتند 
و از طنز روزگار اینکه من درهمان زمان با دوستانم سر او ودردفاع از او درگیر شده بود م. 
وقتی برای مصداقی پیام دادم که این چه نامه ایست که برعلیه من درسایت شما چاپ شده است (درحالیکه من اساسا هیچ مطلبی دراین سایت چاپ نکرده بودم .تنها مطلبی که درهمان اولائل ایجاد سایت برایشان ارسال کردم یک مصاحبه با یک نویسنده و شاعر بود . که چاپ نکردند درعوض یک پیام عجیب برایم فرستادند که از شما خانم اصفهانی عجیب است که چنین کارهایی بکنید و   که مصاحبه کنید و چنین خزعبلاتی که معلوم نبود کدام بیسوادی نوشته بود . من دیگر هیچ چیزی برایشان نفرستادم . یک بار خلاصه و نقدی  را که از یک کتاب مارگارت اتوود انجام داده و دروبلاگ ام چاپ کرده بودم  بدون سئوال از من برداشته بودند و درسایت شان چاپ کرده بودند که البته من چیزی نگفتم . 
خلاصه وقتی درفیس بوک برای آن موجود بیمار  پیام دادم که دلیل چاپ این مطلب برعلیه من چیست گفت من بیمار بوده ام و دربیمارستان بوده ام و چنین چیزهایی .
یکی ازد وستانم هم از او پرسیده بود که چرا این مطلب را برعلیه خانم اصفهانی چاپ کرده اید که مصداقی جواب داده بود . جنگ است و هرکسی دراین جنگ ممکن است قربانی بشود !!
 بقول مسیحی ها هلللویا !!! 
 جنگ است . جنگ کی با کی ؟ جنگ جناب اسکیروفرن عمر ازدست داده زندان رفته  پشیمان شده  با هرکسی که به نوعی به مجاهدین وابستگی داشته باشد یا عشق و علاقه ای .

هیچ زن نویسنده ایرانی  را نمیتوانید پیدا کنید که به اندازه من به صرف تنها  نوشتن فحش و ناسزا نثارش شده باشد 
. دلیلش هم این بوده است که قلم من سرآرامش ندارد . هرجا دیده ام حقی دارد نابود میشود . سکوت را شکسته ام  و بعد از این هم همین کاررا خواهم کرد
دوم اینکه من سری به کامنت هایی که زیر لینک مطالب من دروبلاگ دریچه چاپ شده است زدم 
اولا اینکه تما م شعرهایی که درله یا علیه من سروده شده است کار خود یغمایی است 
برای این فرد شعر دیگر بدل شده است به هجو و طنز . و چیزی درنوشته ها و اشعارش اساسا با تعریفی که از شعر میشودکرد وجود ندارد 
او مثل آب خوردن وزن و قافیه درست میکند . 
و البته به جای حرف زدن هم منظوم صحبت میکند 
ولی کسی که شاعر و شعر شناس باشد البته به این نوشته ها فقط پوزخند میزند و رد میشود 
همه تعریف و تمجید هایی که از من  با اسم مستعار درکامنت ها شده است توسط خود یغمایی است . کامنتی که به اسم منصور لرستانی نوشته است که یغمایی حق دیگر شاعران مجاهدین را خورده است و اینها نوشته خود یغمایی است 
من این فرد را بخوبی میشناسم . بیشتر از هرکسی که فکر کنید . 
و اثر انگشت اش را درتمام نوشته ها و کامنت هایی که برای تمسخر و برای گریز از حقیقت می نویسد می بینم و می شناسم 
همه چیز دیگر برای او طنز است و مسخرگی است ولودگی است . هیچ جدیتی درهیچ چیزی نیست 
و البته برای به لجن کشیدن یک حرف حق، بهترین کار دفاعی بلاهت بارو مسخره آمیز از آن است .
برای کم کردن اثر نوشته های من  بهترین کار این است که مضمون نوشته ها را رها کرده و به مساله شعر و شاعری من ومقایسه با دیگر ان پرداخته شود ویا دروصف من و شهرت من شعرهایی اغراق آمیز و دلقک وار نوشته شود.
گویا که من جایی گفته ام که مثلا میخواسته ام شاعر باشم و یا مثل سیمین بهبهانی باشم !!
 هیها ت و هیهات و هیهات 
منی که درزمان شاه هم مسلح بودم . و چریک بودم و تا یادم هست از بیست سالگی درحال جنگ بوده ام میخواسته ام شاعر باشم مثل سیمین بهبهانی و یا فروغ فرخزاد!!
مونگلی هم امده است درآنجا مثلا از فروغ دفاع کند و اورا کنار بهبهانی گذاشته است . بیسوادی ادبی کسی که اساسا نمی فهمد فرق یک غزل سرای معمولی و متوسط مثل سیمین بهبهانی با فروغ که دنیای تازه ای را روبروی شعر فارسی گشود و گسترده ترین دشت های بی انتهای شعر را معرفی کرد و به ایرانیان شعر دوست و شاعران نشان داد  چیست . هیچکس در تاریخ شاعری ایران فروغ  نشد ونمیشود . نه شاملو ، نه مهدی اخوان ثالث و نه سهراب سپهری و نظایر او . شعر فروغ شعر ی جهانی است . او که درسن 32 سالگی وبسیار جوان درگذشت اگر مانده بود بیشک تحولی بزرگ در شعر فارسی را بوجود می آورد و بسیاری مرزها را در مینوردید .
 درهرحال دشمنان گرامی  من هیچوقت نخواسته بودم شاعر باشم . کار من درمیان مجاهدین همیشه درامداد بود و اساسا یک روزهم دربخش تبلیغات و نشریه و اینها نبود م . اگر درمورد شاعران در تشکیلات مجاهدین هم چیزی نوشتم و مقایسه هایی که کرده بودم دراین رابطه بود که نشان دهم چطور فردی که پشت سرمسعود رجوی هرکلام او ، هراندیشه او و هر سخن اورا بسرعت به شعر و سرود و ترانه بدل میکند و درتمام سالهایی که با مجاهدین بوده است . مبلغ اندیشه و ایدئولوژی و خط مشی آنها با تمام قوا و تمام احساسات و عواطف اش بوده است الان خیلی ساده و راحت و با لودگی و طنز همه حرمت ها و اعتقادات یک سازمان گسترده اپوزیسیون را که درهرخانه ای شهیدی دارد و هرشهید البته ده ها نفر سخنگو و همراه که گرچه درسکوت در سوگ دلبندشان می گریند اما پیرو جوان درانتظار روز بزرگ انتقام بسر می برند )   را به لجن میکشد .وهمه چیز را درهم میکوبد و هیچ احساس مسئولیتی هم نمی کند . انگار که درآن تشکیلات فقط یک نفر بوده است که همه این کارها را ( خوب یا بد و درست یا غلط ) انجام میداده است و حالا سرآن یک نفررا باید برید و درجایی گمنام مثل بقیه چالش کرد تا انتقام ها گرفته شود انتقام جوانی از دست رفته و بیشتر از آن زن از دست رفته 
دوست ندارم که برخی حرفها را بزنم ولی جایی هست که دیگر نمیشود سکوت کرد 
یادم هست سال 76 درجریان انتخابات و رای دادن به محمد خاتمی  زنده یاد سیمین بهبهانی ( که البته من برایش احترام قائلم و بخصوص سالهای آخرعمرش که دربرابر حکومت ضد زن ایستاد و موضع سیاسی درستی گرفت ) 
او رفته بود به خاتمی رای داده بود . بعد جایی نوشته بود که با همان انگشت آبی رنگ شده از جوهر رای  رفتم به عیادت احمد شاملو دربیمارستان و انگشتم را به او نشان دادم و گفتم رفته ام به خاتمی رای داده ام 
وشاملو انگشت مرا گرفت و گفت این است نشانه دموکراسی !!
درآنوقت من این را برای شاعر نوشته بودم . و او البته با همان طنز رکیک و جک های معمولش که حتما دوستانش می شناسند و می دانند . چیزهایی نوشته بود درمورد آنگشت آبی رنگ  که با آن چه باید میکرد و بعضی قضایای دیگر که اساسا نمیخواهم اینجا چیزی از آن بنویسم 
من یک بار با یک اسم مستعار همین را سربسته زیر چه چه و به به هایش برای بهبهانی درقسمت کامنت وبلاگش نوشتم  . و او زیرش نوشت به شرفم قسم دروغ میگویی و سرتا پایتان از درو غ ساخته شده و چنین چیزی . و من که نوشته او با خط خوانای خودش  زیر دستم بود فقط خندیدم !و این را اینجا تنها به عنوان اشاره ای نوشتم که بقول معروف " گرحکم شود که مست گیرند --- درشهر هرآنکه هست گیرند !
همین ایشان و دوستانشان که از فلان جلسه شورا که درآن به شاملو توهین شده یا به مرضیه توهین شده  چنان هیاهویی برپا میکنند که گویا گناهی بزرگ و نابخشودنی انجام شده است .
درمورد سیمین بهبهانی هم باید بگویم که او زن قابل احترامی بوده  است . ولی درزمینه شعر و غزل سرایی به هیچوجه به پای هوشنگ ابتهاج( سایه ) یا فریدون  . مشیری و . یا حتی مهدی حمیدی شیرازی نمیرسد . 
او بدلیل زن بودنش و تنها ماندن درعرصه شعر فارسی درشرایطی که اکثر شاعران مطرح یا درتبعید اند مثل سیاوش کسرایی  و یادر نبرد ی بی امان با حکومتی ضد شعر و هنر به زندان افتاده و یا اعدام شده اند   و همچنین بدلیل عمری طولانی و که امکان سرودن صدها غزل و چا پ ده ها کتاب را به او داده بودبهرحال جایگاهی در شعر فارسی پیدا میکند 
سیمین بهبهانی بیشتر از زما ن یک میلیون امضاء برای برابری زنها و مادران پارک لاله و اینها شناخته شد . و بعد هم که ترانه  دوباره میسازمت وطن  او که البته بعد از جنگ ایران و عراق ساخته بود وربطی به مفهومی که بعدا در تظاهرات ها مردم از آن برداشت کردند نداشت ولی هرچه بود آن ترانه که  با صدای  داریوش و موزیکی بسیار زیبا و حماسی از شعر او ساخته شد و   بسیار معروف شد و سرودی شد برای تظاهرات ها درایران ، و سیمین  برای ایرانی ها حتی کسانی که اهل شعر هم نبودند شناخته شد و درصحنه آمد. 
در همین رابطه میرزا آقا عسگری ( مانی ) برنامه ای دررا دیومانی داشت درمورد سییمین بهبهانی که با این جمله شروع میشود
 درباره سیمین بهبهانی بعد از فروکش کردن احساسات که قابل گوش کردن است وتعمق
ادامه دارد